رساندن داستان به انتها

(به مناسبت صدمین سالگرد شکست انقلاب نوامبر آلمان و ترور رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت)

 

دانیل دان/ فرایتاگ

برگردان: بابک

 

پرسش کلیدی: اندیشه های روزا لوکزامبورگ چه رابطه ای با انگاشتهای سوسیالیستی امروز و روبه رشد در سطح بین المللی دارد؟

 

 

آیا سوسیالیسم می تواند ناجی دموکراسی باشد؟ این سووال بنیادی است که از هنگام آخرین انتخابات در آمریکا بیش از پیش طرح می شود. در روزنامه "نیویورکر" سال گذشته سلسله نوشته هایی را می شد خواند که "حرف س" موضوع آن بود. اما منظور از آن چه بود؟ بدیهی است که نقل قولی از رزا لوکزامبورگ که مشغله اصلی اش آشتی دادن سوسیالیسم و دموکراسی بود، آورده نمی شد. بین چپ آمریکا اما توافقی بر سر این موضوع شکل می گیرد که سرمایه داری مولد نابرابری است، موجب شکل گرفتن الیگارشی می شود، می تواند راه فاشیسم را هموار کند و تنها با سوسیالیسم می توان مانع آن شد. این نظرگاهی است که از جمله "تیو هورش" (Theo Horesh) در ۱۳ دسامبر ۲۰۱۸ در پلاتفرم چپ "رویای جمعی" (commondreams.org) ارایه داد. در این منبع تصویر دو دختر جوان دیده می شود که پلاکاردی در دست دارند با این شعار: سوسیالیسم دموکراتیک – سرمایه داری ما را به حال خود رها کرد!" و کنار حرف س، یک قلب سرخ نقاشی شده.   

در این پلاتفرم بارها و بارها تاکید شده که سوسیالیسم باید برابری بیشتر بیاورد، بی آنکه آزادی را از بین ببرد. نقش بازار باید به رسمیت شناخته شود، بدون آنکه اجازه داده شود بر جامعه حاکم باشد و اینکه سوسیالیسم می تواند تهدید فاشیسم را تنها زمانی متوقف کند، که بتواند مانع لغزش اقتصاد بازار به یک جامعه بازار شود.

این تعریفها روشن می کند که "حرف س" در این پلاتفرم بیشتر بیان کننده چه چیز است: یک اقتصاد بازار اجتماعی با رنگ و بوی سوسیال دموکراتیک به شکلی که در دهه های ۶۰ و ۷۰ در اروپا، به ویژه در کشورهای اسکاندیناوی عمل می کرد.  

 

غیر قابل برکناری

این در حالی است که مساله رقابت با سوسیالیسم واقعا موجود که به جز اتحاد شوروی و چین، بخشهایی از آسیا، خاورمیانه و اروپای شرقی را دربر گرفته بود، نادیده گرفته می شود. این رقابت به اتحادیه های اروپای غربی و متحدان آنها، احزاب سوسیال دموکرات، چنان وزنه حیاتی بخشیده بود که امتیازات اجتماعی مهمی از شرکتها، حمایت ایدیولوژیک از رسانه های آنها و حتی کمکهای مادی از سازمانهای جاسوسی مانند سیا می گرفتند. 

از هیچیک از اینها امروز خبری نیست. با تضعیف و سپس حذف رقابت سیستمها، سرمایه داری توانست شرایط استثمارگرانه خود را به وحشیانه صورت در سراسر جهان گسترش دهد، به گونه ای که هیچ سوسیال دموکراسی با میزان کنونی نفوذ خود توانایی متوقف کردن آن را ندارد. برعکس، یا شاید به همین دلیل، سوسیال دموکراسی خود در حال سقوط آزاد است. "وال ستریت جورنال" از این امر نتیجه گیری کرده که نولیبرالیسم دیگر از طریق انتخابات کنار زدنی نیست.  

اما چنین می نماید که بسیاری از جوانها نمی خواهند از این همه آگاهی تاریخی چیزی بدانند. نسلهایی که آگاهی سیاسی شان در سالهای فروپاشی اقتصادی بین ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۰ و بر پایه بحران مالی ادامه دار شکل گرفته، به نظرگاه های غیرمنتظره ای رسیده اند. انستیتوی سیاست مدرسه کندی هاروارد (Institute of Politics der Harvard Kennedy School) در سال ۲۰۱۶ دست به یک نظرسنجی بین جوانان ۱۸ تا ۲۹ سال زد.

اکثریت آنها، یعنی ۵۱درصد، سرمایه داری را رد کرده اند. این گروه با بیم و هراس به آینده می نگریست و به طور دقیق یک سوم آنها از سوسیالیسم به عنوان راه حل طرفداری می کردند. انستیتوی یاد شده چنان از نتیجه نظرسنجی شگفت زده شد که آن را با مشخصات بیشتری در همان گروه سنی تکرار کرد و به همان نتیجه قبلی دست یافت.  

مدیر انستیتو، "دلا ولپه" (Della Volpe)، توضیح دلداری دهنده ای ارایه کرد یا - بهتر است گفته شود- ساخت. به گفته او نظر جوانها متوجه یک سیستم مراقبت بهداشتی کانادایی است و نه چیزی شبیه اتحاد شوروی و آنها خواهان ترکیبی از قرارداد منصفانه "تدی روزولت" (Teddy Roosevelts) یعنی فرصتهای برابر و خدمات اجتماعی برای همه، اما همچنین حمایت از طبقه متوسط در برابر خواسته های افراطی اتحادیه ها و قرارداد نوین "فرانکلین روزولت" (Franklin Roosevelt) هستند. فرانکلین روزولت اما به هدف اصلی اش دست نیافت: توزیع عادلانه کار، درآمد و دارایی. و این میراث رشد یابنده سرمایه داری تا امروز است.

آگاهان، تمایل به سوسیالیسم را با گرایش به عکس آنچه که در حال حاضر در جریان است مرتبط می دانند و این شگفت آور نیست، شکاف اجتماعی در آمریکا در بسیاری بخشها ده برابر فرانسه است. به همین دلیل در بحثها نیز این سووال طرح می شود که چرا جوانهای آمریکایی کم و بیش مانند جلیقه زردهای فرانسه واکنش نشان نمی دهند.

یک دلیلش می تواند این باشد که پدران و مادران آنها بسیار قوی تر و نهادینه تر بدانها آموخته اند هرکس مسوول سرنوشت خویش است و گویا "بالا" فقط جای بهترینها است. این شایسته سالاری نولیبرالی اگرچه همه جا حاکم است، اما فرهنگ فرانسوی به طور مستمر ثابت می کند که در اعماق حافظه بلندمدت شهروندانش همچنان افتخار به دستاوردهای جهان دگرگون ساز و انقلابی ۱۷۸۹ باقی مانده است: آزادی، برابری، برادری. در حالی که در آمریکا و نیز در بخشهای زیادی از اروپا، واژه برابری موجب واکنشهای مغشوش و ضد کمونیستی می شود.

در آگاهی جمعی اکثریت یک ملت شکست انقلابی مانند انقلاب نوامبر ۱۹۱۸ آلمان چه آثاری به جا می گذارد؟ آیا رزا لوکزامبورگ هم در کنار واژه سوسیالیسم یک قلب سرخ نقاشی می کرد؟ اگر نمادگرایی خلاصه شده به پیکتوگرافی در آن زمان پیشرفت امروزی را داشت، کاملا ممکن بود.

مدل سوسیالیسم او دو محور بنیادی داشت: مساله دموکراسی نمایندگی و گسترش دموکراسی به اقتصاد. هر دوی این محورها برای او پیش شرط یک سوسیالیسم دموکراتیک بودند که خود را از دموکراسی بورژوایی با "هسته سخت نابرابری اجتماعی و اسارت زیر پوست شیرین برابری و آزادی رسمی اش" به گونه بنیادی متمایز می کند. توده کارگر باید به اینکه توده واکنش دهنده باشد پایان دهد و به جای آن در خودمختاری آزاد زندگی کند.  

حال اگر تفکراتی مبنی بر نجات دموکراسی با سوسیالیسم وجود دارد، در این راستا بدیهی است که توجه شود آیا منظور این نیست که دموکراسی بورژوایی با سوسیالیسمی جایگزین شود که اگرچه اندیشیده شده، اما هرگز مادی نشده است؟ رستگاری نه از طریق بازگشت به بوده ها بلکه رفتن به سوی به یک نو واقعی میسر می شود، زیرا بوده ها نه قابل بازیابی هستند و نه برای همه مناسبند. یک نو واقعی برای مثال می تواند یک دموکراسی شورایی باشد، آنگونه که در همه انقلابها و نیز در انقلاب ۱۹۱۸ به گونه خود به خودی شکل گرفت؛ شوراهای سربازان و کارگران که نمایندگی آنها باید بسیار تنگاتنگ به اراده انتخاباتی پیوند بخورد، برخلاف به اصطلاح وکالت آزاد نمایندگان مجالس غربی که آزادی آنها در فروختن اراده رای دهندگان به مصلحت حزب خلاصه می شود و عامل بخش بزرگی از سرخوردگی کسانی است که احساس می کنند صدایشان شنیده نمی شود. (تصویر۳)

از همین رو نیز ایده شوراها به گونه ناکامی همیشه طرح شده، ابتدا مشتاقانه توسط "هانا آرندت" (Hannah Arendt) اما همچنین از سوی تشکیلات جوانان سوسیال دموکراتها و سبزها. 

صد سال پیش حزب سوسیال دموکرات آلمان (SPD) در نشریه خود "به پیش"، "دستاوردهای انقلاب را ارج گذاشت، اما همزمان در یک پیمان مخفی با ژنرالهای ستاد ارتش به جنگ انقلاب رفت. دولت "ابرت" (Ebert) وانمود کرد که قصدش فقط جلوگیری از "ترور بلشویکی" گروه اسپارتاکوس است، اما در حقیقت راه را برای قلع و قمع انقلاب حتی با روشهای تروریستی گشود و بر قتل بی رحمانه آن دسته از رهبران حزب کمونیست آلمان (KPD) چشم گذاشت که احتمالا بعدها می توانستند مانع استالینیزه کردن حزب شوند: رزا و کارل. [برای سوسیال دموکراسی] تاریخ پردازش نشده همچون یک تله بر سر راه قرار گرفته است.   

این امر در مورد این سوال صادق است که منطق عمل سرمایه داری مبنی بر حداکثرسازی دایمی رشد و سود از کیسه طبیعت و رفاه همگانی و کاهش انسان به یک ماشین مصرف چگونه می تواند به گونه واقعی درهم شکسته شود؟ برنامه ریزی متمرکز اگرچه این منطق را تا اندازه ای کنار زد و اینجا و آنجا تساوی گر بود، اما همزمان کارآیی سیستم سود را نیز از بین برد. رزا لوکزامبورگ نتوانست بین جنگ، زندان و کانال [قاتلان رزا جسد او را به یک آبراهه افکندند] افکار خود از حکمرانی مردم بر پروسه های اقتصادی جامعه را تدقیق کند.  

آری، او از بین بردن صنعت جنگ و اسلحه سازی، چهره انسانی بخشیدن به کار و اجتماعی کردن شرکتهای بزرگ سخن گفت، اما این پرسشها بی پاسخ ماند که یک اقتصاد مبتنی بر مالکیت اجتماعی تا چه اندازه تاب هیرارشی دارد یا بدان نیاز دارد؟ و کیفیت جدید اعمال مالکیت در مقایسه با مالکیت دولتی قبل به طور دقیق چیست؟  

اینها سووالهایی هستند که سوسیالیسم واقعا موجود با سیستمهای اقتصادی متعدد آزمود، اما به دلیل فضای به شدت محدود مانور برای آزمایش و خطا، برای سوسیالیسم دموکراتیک، نتوانست به آنها پاسخ قطعی بدهد. حال اگر به نیرویی نیاز است که بتواند به رویارویی خطر فاشیسم جدید برود، بنابراین فقط این جمله وصف حال اکنون خواهد بود: آینده تاریخی است که به انتها رسانده شده باشد.  

 

منبع: نبردخلق شماره ۴۰۷، یکشنبه اول بهمن ۱۳۹۷ - ۲۱ ژانویه ۲۰۱۹

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول