۹ شهریور، پنجاهمین سالگرد فقدان زنده یاد صمد بهرنگی

 

به یاد صمد

امیر پرویز پویان

 

این مقاله توسط رفیق امیر پرویز پویان با نام مستعار علی کبیری در آذر ماه ۱۳۴۷ در نـشریه شــــماره ۵  آرش، دوره سوم به چاپ رسیده است.

 

 

سالهای سال گرم کار خویش بود. ما چه حرفها که می زدیم. او چه قصه ها که می سرود...

«بودن» را برگزیده ایم، اما «چگونه بودن» را کمتر اندیشه کرده ایم. «چگونه بودن» را دانستن، از آگاهی به «چرا بودن» بر می خیزد. و آنان که آگاهی خویش را باور دارند، می دانند که  چگونه باید بود؛ که خوب باید بود.

باور داران راستین «تکامل» بی گمان دانندگان راستین «چــــرا بودن» اند. از آن پس «چگونه بودن» پاسخی نخواهد داشت، جز در روند این تکامل، نقشی خلاق و بی شایبه داشتن.

صمد رهرو خستگی ناپذیر این روند بود. بنیانهای جامعه خویش را می شناخت و از تضادی که براین بنیان حکم می راند، نیک آگاه بود.

می اندیشید که تکامل جامعه بشری در استقرار نهادهایی ست که هر گونه تفاوت، زاده روابط اجتماعی را در میان انسانها ناممکن سازد و چشم اندازجامعه ای تهی از نابرابری، صــمد را همواره به سوی خود می کشید.

می دانست که شناختن و شناخت خود را باور داشتن، یعنی، نیروی پایان ناپذیر عزم تاریخ و انسان را به هم آمیختن وآن را به خدمت  تغییر جامعه خویش در آوردن.

می خواند، می رفت، می کوشید، می دوید، می دید، تجربه می کرد، می شناخت.

از آن گروه معدودی بود که خواندن را با دیدن و تـــجربه کردن پیوند می دهند. نه شناخت و تجربه دیگر رهروان را آیه ای از سوی خداوندگار می دانست و نه با کج اندیشی اعتبار آن را به هیچ می گرفت تا برای تنبلی و فرصت طلبی توجیهی روشنفکرانه بسازد.

اعتقادی استوار داشت به این که نظر ما تنها در همراهی با شناختن عینی به نیرویی سازنده بدل می شود.

در روستاهای آذربایجان، صمد بیشترین امکان را برای یک شناخت عینی می یافت. هرگز از این اندیشه عدول نکرد که هرگونه تحولی بدون در نظر داشتن نقش اساسی روستاها، بر بنیانی عقیم و ناراست استوار خواهد بود.

بررسی او در هر زمینه ای فرسنگها از مطالعه سترون یک محـقق محض، به دور بود. می دانست که شناختن در بسیاری حـــوزه ها یعنی چشیدن و سهیم بودن و همین اعتقاد او را از  روشنفکرانی که مردم را جز به شکلی مجرد و قلابی دوست نمی دارند، جدا می ساخت.

اکنون صــمد رفته است، لیک او به یقین انسانی است که «جاری جاویدان در رویش فرداست».

سوکواران راستین مرگ صمد آنانند که کمتر می گویند، کمتر هیاهو می کنند، لیک می کوشند تا بیشتر بشناسندش.

صمد مُرد بی آنکه بهشت شناخته خویش را تحقق یافته ببیند. همین است که مرگ او را دردناک می کند و باز، همین است که بر قلمرو تعهد دوستانش وسعت می بخشد.

اگر چه بی چیز مُرد، اما برای دوستانش میراثی بر جای نهاد که در هرگام، نشانه راه است. دریافته های صــمد دست کم مقدمه ای اساسی بود برای شناخت دیگر وادیها در کوشش هر انسان شرافتمندی به خاطر بنیاد نهادن دنیایی قابل زیست. بر مبنای این دریافتهاست که با اعتقاد می گوییم:

«دیگر بنای هیچ پلی بر خیال نیست

کوته شده است فاصله دست و آرزو»

بکوشیم میراث صـمد را بهتر به کار گیریم و برآن بیافزاییم و در این رهگذر، نیک می دانیم که آرزوی صمد انتقال این میراث به تمامی انسانهای ستمدیده روزگار ما بود.

 

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول