زوبین بهار

م . وحیدی ( م . صبح )

 

 

بهار نشست بر بال آن پرنده خاموش

و آوازش

از فکر سبز باغ گذرکرد

باران بوسه چه بی قرار

فاصله مرا

با کوچه های پرخیس شب

پر کرد

و خلوت درختان سوکوار

از حقیقت آسمان تو

نو شد

شکوفه های سپید شوخ

از پشت دریچه زمستانی

سربرآوردند

و صنوبران عاشق

در بیشه زارها

بر  پچ پچ برگها

 شادی تو را ترسیم کردند

 

ابر سرد سترون

که با تار وترانه

خیابانهای تیرباران شده را

فتح می کرد

در گردش پیوسته غروب

آفتاب قبیله مرا

با زبان برگ و جویبار

تفسیر کرد 

و طعم اسطوره گرفت

شاید

پیغام پرستوها

ضیافت برکه هایی باشد

که بوی پنجره می دهند

بوی ماهتاب نشینانی

که در نسیم بنفشه و یاس

تن می شویند

 

چه زیباست گفتگوی بهار!

نگاه کن!

بادهای ولگرد

پراز گُلهای زنبق و شقایقی ست

که بذر آن را

در فصل افق کاشته بودیم

 

من از بهار می آیم

از حنجره مسدود برگان سپیدار

و سایه قصه هایم

تا ارتفاع یقین می رسد

 

بگذار تغزل باران و باغچه را

ای دوست

سرودی

بر لبان  یاران منتظر بنشانم

 

 

منبع: نبرد خلق شماره ۳۹۶، چهارشنبه اول فروردین  ۱۳۹۷ - ۲۱ مارس ۲۰۱۸

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول