مالکیت گوگل، فیسبوک و آمازون را اجتماعی کنید!

 

انتقاد جریان رسمی و لیبرالها به ویژه از شبکه های اجتماعی این است که آنها خود پژواک هستند. من فکر می کنم این کیفیت بدی نیست. خوب است که چپ حُباب خودش را داشته باشد. این می تواند ما را قوی تر کند، چون دیگر اطلاعات خود را از رسانه های محافظه کار و لیبرال که یا ما را تحریک می کنند یا آرام، نمی گیریم. این می تواند ما را توانمند و دوباره به ایجاد محیط نیرومند چپی رهنمون شود که اوایل قرن گذشته وجود داشت

 

گفتگو با نظریه پرداز رسانه، جودی دین*

رزالوکز

برگردان: بابک

 

جودی، در سالهای اخیر ما شاهد اعتراضات، کمپهای اعتراضی و جنبشهای اجتماعی بوده ایم که بسیاری را به حرکت درآوردند: "پارک قزی"، "جنبش اشغال"، "بهار عربی"، "جان سیاهان مهم است"، "نه به جی ۲۰". همه این رویدادها اما به طور جداگانه به وقوع می پیوندند، آیا آنها نقطه مشترکی با هم دارند؟

 

نقطه مشترک این رویدادها آن است که مبارزات طبقاتی تراز جدید هستند. کسانی که به خیابان می روند، در سرمایه داری ارتباطات به فلاک کشیده می شوند. آنها همه چیز خود را از دست داده اند یا از آن هراس دارند که از دست بدهند. آنها علیه استثمار خود به اعتراض برمی خیزند. این ثروتمندان نیستند که تظاهرات می کنند.

 

تو به "سرمایه داری ارتباطات" اشاره کردی. منظورت از این مفهوم چیست؟

 

در این نوع سرمایه داری، ارتباطات به ماده اولیه تولید تبدیل شده است. یک مثال: هر وقت ما از تلفن همراه، لپ تاپ یا تبلت خود استفاده می کنیم، هرچه که تولید می کنیم به منبعی برای سرمایه تبدیل می شود، یعنی داده هایی که برای گوگل آنقدر ارزش دارند که ذخیره کرده و برای استفاده تبلیغات، به فروش می رساند. شرکتها این داده ها را ارزیابی می کنند تا الگوهایی را بیابند و براساس آن مدلهای جدید کسب و کار را طراحی کنند تا بتوانند آنها را سپس در قالب پلاتفرم و دانش به شرکتهای دیگر بفروشند. در هر فرمی که ما ارتباط الکترونیکی برقرار کنیم، یکنفر دیگر آن را تصاحب می کند و از آن ماده ای تولید می شود. این جوهره سرمایه داری ارتباطات است.

 

در بسیاری از این اعتراضها، تلفن همراه نمادی از توانایی مقاومت بود؛ تو اما برعکس می گویی که تلفن همراه نماد کامل استثمار است.

 

هر دوی اینها صحیح است و افزوده بر آن، تلفن همراه یک ماده اولیه تولید است. برای برخی نیز محصول کار مزدی شان است. تلفن همراه چند مفهومه و متناقض است، موبایل ابزار ما است و برای کار کردن مجبور به استفاده از آن هستیم، اما می توانیم از آن برای اعتراض هم استفاده کنیم. ما تمام مدت از تلفن همراه استفاده می کنیم و همه جا کار می کنیم. زمانی که یک تلفن همراه را برمی داریم و از آن برای اعتراض استفاده می کنیم، این البته شکلی از خلع مالکیت از ماده اولیه تولید است، با این حال و متاسفانه سرمایه در شکل شرکتهای بزرگ تکنولوژی، نتایج آن را دوباره به کار می بندد. این گونه تله جدیدی ایجاد می شود که باید برای آن راه برون رفتی پیدا کرد.

 

آیا تو راه حلی برای این مشکل داری؟

 

آری، گوگل، فیسبووک و آمازون باید خلع مالکیت شده و اجتماعی شوند. ما مشکل را فقط زمانی می توانیم حل کنیم که آنها که سود را تولید می کنند (یعنی ما) مالک این شرکتها هم باشیم.

 

منطقی است، اما فقط چطور می شود به این هدف رسید؟

 

بله، سووال مشکلی است. امیدوار بودم که نپرسی (خنده). خبر خوب اما این است که راههای گوناگونی برای دستیابی به این هدف وجود دارد و خبر بد این که راه دشواری خواهد بود. ما باید خود را سازمان داده و برای این پرسش و پاسخهای ضروری، آگاهی به وجود بیاوریم. ما به یک حزب نیرومند و یک جنبش نیرومند نیاز داریم. حزبی که انتخابات را ببرد به تنهایی نمی تواند شرکتهای تکنولوژی را خلع مالکیت کند. برای این کار به یک جنبش به همین اندازه نیرومند بین المللی نیاز هست، چون اینجا ما با کنسرنهای بین المللی سروکار داریم. اما این بحث آینده است. ما در این نقطه نیستیم. در حال حاضر مساله اصلی پرورش آگاهی برای مبارزه طبقاتی و ایجاد جنبش از پایین است.

 

تو همیشه از مبارزه طبقاتی حرف می زنی؛ این مفهوم اما مورد مناقشه است

 

اما فقط به این دلیل که اغلب در مفهومی غلط به کار برده می شود. طبقه یک ساختار تجربی نیست، بلکه موقعیت اجتماعی در چارچوب یک سیستم اقتصادی است. این همه انسانهایی را در برمی گیرد که نیروی کارشان را می فروشند. تو نیروی کار خود را می فروشی، من نیروی کارم می فروشم. ما هر دو به طبقه کارگر تعلق داریم و نه فقط این، ما به گونه روزافزونی پرولتریزه می شویم، چون هر روز فروش کار برایمان سخت تر می شود، چون هر روز زندگی با درآمدهایمان مشکل تر می شود. همراه با این روند، دولت رفاه که برای نسل پیشین یک پدیده بدیهی بود، اسقاط می شود.

باید به نشان دادن واکنش آلرژیک در برابر مفهومهای طبقاتی خاتمه داد و درک کرد که مساله به یک سیستم برمی گردد. وقتی این درک شود، آنگاه می توان نیز دریافت که طبقه به مثابه یک طبقه بندی ساختاری، مجموعه عظیمی از انسانهای گوناگون، انواع زندگی و تجربه است اما این هم نکته جدیدی نیست. طبقه هیچگاه یک اصطلاح برای تعریف شکل معینی از سرکوب نبوده است. این خطایی است که سوسیالیستها در میانه قرن پیشین مرتکب شدند. آنها این اصطلاح را به یک طیف بسیار کوچک منحصر کردند و اینگونه مفهوم طبقه مختص کارگران صنعتی – اغلب - مرد گردید و جامعیت خود را از دست داد.

 

تو در مقابل پیشنهاد می کنی که باید به گذشته برگردیم و دوباره بیشتر به مفهومهای طبقاتی لنینی و انقلاب روسیه بپردازیم.

 

از لنین بسیار می شود آموخت. در انقلاب روسیه هم مساله فقط طبقه کارگر نبود. مساله انقلاب روسیه همیشه - و به ویژه نزد لنین – آزادی همگان بود. آنچه که در آن زمان واقعیت داشت، امروز هم همچنان صدق می کند: زنان با ایجاد یک جنبش از نخبگان زن ثروتمند رها نمی شوند. آفریقایی – آمریکاییها در مبارزه ضد نژادپرستی خود پیروز نمی شوند به خاطر اینکه یک رییس جمهور سیاه پوست در کاخ سفید است. زمانی که اکثریت سیاه پوستان، اکثریت زنان پرولتریزه می شوند، تنها نوع منطقی که می تواند بر این شکافهای بنیادی غلبه کند، کمونیسم است.

 

تو پیشنهاد می کنی چپ با مفهوم دموکراسی وداع کند. می توانی توضیح بدهی چرا این امر را مهم می دانی؟

 

دموکراسی به عنوان هدف سیاسی به کلی بی ارزش است، زیرا همه به شکلی مدافع دموکراسی هستند. جورج بوش کشورها را به نام دموکراسی بمباران کرد، اوباما جنگ با هواپیماهای جنگنده بدون سرنشین را زیر نام دموکراسی پیش برد، سرمایه داری ارتباطی در اصل با ژست دموکراتیک توانست اینگونه قدرت بگیرد. من البته مخالف دموکراسی نیستم، اما ما باید روی سیاستی متمرکز شویم که بتواند حریف مان را روشن و واضح معرفی کند، قادر باشد مرزی بین ما و دیگران ترسیم کند و بیش از همه جنبش ما را به سمت یک هدف مشخص جلو بَرَد. این هدف نمی تواند ویرایش دیگری از آنچه باشد که همین الان داریم. مشکل ما کمبود دموکراسی نیست، بلکه این است که راستها مبارزه در چارچوب دموکراسی را می برند. آنها توانایی معرفی یک دشمن را دارند: مهاجران، شهروندان مهاجر، زنان و به این وسیله پیروز می شوند.

 

به این ترتیب آیا راستها همان حریفی هستند که جنبش چپ به آن نیاز دارد؟

 

بله. و این با تمام خطرات، یک نقطه روشن است، چرا که ما را در برابر آنها در شکل اپوزیسیون سازمان می دهد. جبهه گیری علیه راست فاشیست و افراطی، کسانی را که علیه نژادپرستی، جنسیت زدگی، همجنس گرا ستیزی مبارزه می کنند، متحد کرده و پیوستگیهایی را به وجود می آورد که پنج سال پیش ممکن نبود. همزمان قدرت گیری راست پیامد مستقیم نابرابری شدیدی است که نو – لیبرالیسم تولید می کند. وظیفه ما در حال حاضر این است که آلترناتیوی روشنی معرفی کرده و طراحی کنیم.

 

به نظر می رسد الان در آمریکا موقعیت خوبی برای این کار باشد. چه اتفاقی آنجا در حال روی دادن است؟

 

دموکراتها بازنده شده اند، اما با این حال و پس از آنکه مانع نامزدی "برنی سندرز" (Bernie Sanders) شدند، شور و هیجان قطع نشده. چپ رادیکال خود را به طور فزاینده ای سازمان می دهد. برای مثال در جریان "سوسیالیستهای دموکرات آمریکا" (DSA). آنها نه حزب، بلکه یک سازمان هستند. براین اساس اعضای آنها می توانند در جایی دیگری و از جمله احزاب دیگر عضو باشند. DSA به سرعت در حال رشد است و از سال گذشته 25 هزار عضو جدید گرفته است که جوانان بسیاری از آنها را تشکیل می دهند.

همچنین احزاب چپ بسیار کوچکتری وجود دارند که اما در حال رشدند، مانند "جایگزین اجتماعی" (Social Alternative)، "حزب سوسیالیسم و آزادی" (The Party for Socialism and Liberation)، "سازمان سوسیالیست بین المللی" (International Socialist Organisation). این جریانها از آن رو اهمیت دارند، چون موجب رشد و تقویت سازمان یابی و از جمله در جریانهای توده ای می شوند. برخی از آنها هرگز در انتخابات شرکت نخواهند کرد، اما بخش مهمی از یک چپ نیرومند هستند که به هدف نیاز دارد و باید علیه نوسانات آستین بالا بزند.

 

حزبی که تصور مطلوب توست، چگونه باشد؟ و چه تفاوتهایی با سازمان دارد؟

 

احزاب براساس یک هدف سیاسی و یک استراتژی سیاسی سازمان پیدا می کنند. سازمانها اما بیشتر گرد یک موضوع مشخص متشکل می شوند. حزب داری یک خط سیاسی است که می تواند آن موضوعات را هم دربر گیرد. یک الگو می تواند "حزب پلنگ سیاه" (Black Panther Party) باشد. آنها البته گاهی که مفید تشخیص می دادند در انتخابات شرکت می کردند، نقطه تمرکز آنها اما بیش از همه گردآوردن نیروها دور هم و جمع سازی بود.

 

بگذار در باره احزاب چپی صحبت کنیم که در حال حاضر وجود دارند. هنگامی که سخنان ترا می شنوم، بلافاصله "سیریزا" (Syriza) در یونان به ذهنم می آید که دقیقا همان کاری را کردند که تو پیشنهاد می کنی، یعنی جنبشهای اجتماعی و سازمانهای کوچک را متحد کردند تا یک جریان قوی چپ به وجود آورند. همزمان اما سیریزا نماد شکست چپ اروپا است، زیرا "سیپراس" (Tsipras) از این پلاتفرم نتوانست بهره ببرد. چه آموزه هایی از این اشتباهات می توان آموخت؟

 

مشکلات پیش از آنکه سیریزا دولت را در دست بگیرد، وجود داشت. رهبری سیریزا به جای آنکه جنبشهای اجتماعی و ابتکارات مردمی و سازمانها را در سیریزا ادغام کند، از آنها بیاموزد و همراه شان کار کند، از آنها روز به روز بیشتر جدا شد. قدرت سیریزا زمانی در اوج بود که همه با هم کار می کردند.

به میزانی که چهره های رهبری گرد سیپراس و مشاورانش به یک محفل بسته بدیل شدند، به همان میزان هم سیریزا تضعیف شد. زمانی که آنها واقعا به قدرت رسیدند، مناسبات شان با جنبش چپ به سختی آسیب دیده بود. من همین عامل را نیز دلیل پیروی نکردن آنها از خواست مادی شده در همه پرسی خروج از اتحادیه اروپا می دانم. اگر مناسبات آنها در آن زمان هنوز مطلوب بود، آنگاه شاید رهبری سیریزا آنقدر اعتماد به نفس می داشت که به شرایط غیر قابل پذیرش اتحادیه اروپا "نه" بگوید. شاید آنگاه حس اینکه همگی در یک قایق نشسته ایم به وجود می آمد. این حس جمعی در آن هنگام دیگر وجود نداشت.

سیریزا بدترین اشتباهی که یک حزب چپ می تواند بکند را مرتکب شد: آنها با مردم نزدیک نبودند و به رای دهندگان خودشان بدگمان بودند. من "پودموس" را هم در این امر مقصر جدی می دانم. "پابلو ایگلسیاس" (Pablo Iglesias) از سیپراس حمایت نکرد، حال آنکه بسیار مهم بود که او تاکید می کرد که همبستگی بین المللی وجود دارد، که یونان تنها نیست و اینگونه سیپراس تنها ماند. سیاست چپ هرگز کارآمد نخواهد بود، اگر ما در محدوده مرزهای ملی فکر کنیم. مشکلات با یکدیگر مرتبط هستند. ما باید یک انترناسیونال چپ بسازیم و مناسبات بین چپها را در همه سطحها گسترش بدهیم. شما که اتحادیه اروپا دارید، بنابراین نباید کار مشکلی باشد. زمانی که از آمریکا به آنچه که در اروپا می گذرد نگاه می اندازیم، مایوس می شویم.

 

یک مثال دیگر برای احزاب چپ که اکنون همه نگاهها به آن دوخته شده، حزب کارگر انگلیس است.

 

این هم یک نمونه هیجان انگیز است. بسیاری از گروههای چپ رادیکال در بریتانیا که من با آنها گفتگو کرده ام، در حال حاضر به این فکر می کنند که چه موضعی باید در برابر آن گیرند. بهترین راه، حمایت آنها از چپ حزب کارگر و کوربین است، همزمان اما برای حفظ توانایی ایجاد فشار از طرف چپ در شرایط که کوربین به مخمصه بیفتد، باید به طور مستقل عمل کنند. به نظر من اما بسیار مهم است که چپ اکنون از کوربین حمایت کند، زیرا ما به یک پیروزی بزرگ نیاز داریم. این نه فقط برای پی گرفتن هدفهای سیاسی مان مهم است، بلکه همچنین برای روحیه مبارزاتی ما.

 

حزب کارگر در کنار مبارزات انتخاباتی سنتی، به طور موفقیت آمیزی از شبکه های اجتماعی هم استفاده می کند. آیا این ابزار هر روز اهمیت بیشتری پیدا می کند؟

 

بله، اما برعکس آنچه که اکثریت فکر می کنند. من می خواهم کمی در باره آنچه که در روزهای اخیر اغلب درباره اش می اندیشم، صحبت کنم. انتقاد جریان رسمی و لیبرالها به ویژه از شبکه های اجتماعی این است که آنها خود پژواک هستند. من فکر می کنم این کیفیت بدی نیست. خوب است که چپ حباب خودش را داشته باشد. این می تواند ما را قوی تر کند، چون دیگر اطلاعات خود را از رسانه های محافظه کار و لیبرال که یا ما را تحریک می کنند یا آرام، نمی گیریم. این می تواند ما را توانمند و دوباره به ایجاد محیط نیرومند چپی رهنمون شود که اوایل قرن گذشته وجود داشت و اکنون به آن به طور مبرم نیاز داریم. در آن زمان روزنامه های قوی حزبی، فضاهای حزبی، فرهنگ حزبی وجود داشت. جای اینها اکنون خالی است و به همین دلیل ما در محیط شناور هستیم.

 

نظرت در باره استفاده از داده های افراد چیست؟ آیا اینها هم می توانند برای ما مفید باشند؟

 

این راهی است که می تواند برای چپ جالب باشد، چون سووال این است که چگونه می توان به افراد دسترسی پیدا کرد. ما به هر صورت استعداد زیادی در ارسال پیامهای مان نداریم، پس چرا نباید از راههای جدیدی برای بهبود این امر استفاده کنیم؟ برخی از سازمانهای غیردولتی همین الان از این امکان بهره می جویند. این همچنین اما می تواند یک بیراهه باشد. بدیهی است که به دانش و اطلاعات نیاز هست، بیش از هم اما به اراده سیاسی هم نیاز داریم. یک مثال: همه می دانستند که در دولت بوش شکنجه وجود دارد. اطلاعات در این باره کم نبود. آیا علیه آن اعتراض گسترده ای وجود داشت که در نتیجه اش شکنجه خاتمه یابد؟ نه، چون اراده سیاسی وجود نداشت. بنابراین چپ باید بیشتر از اولی، روی این دومی متمرکز شود. این تفاوتی است که بین چپ و لیبرالها باید وجود داشته باشد. آنها خواهان اطلاعات هستند، ما خواهان تغییر!

 

 

*جودی دین (Jodi Dean)، پرفسور علوم و فلسفه سیاسی در دانشکده علوم سیاسی "هوبرت و ویلیام اسمیت کالج" (Hobart and William Smith Colleges) در نیویورک است. او همچنین دارای کرسی انسان شناسی دانشکده فلسفه در دانشگاه "ارساموس" رتردام (Erasmus University Rotterdam) است. از برخی آثار او می توان به "افق کمونیستی" (The Communist Horizon) و "توده و حزب" (Crowds and Party) اشاره کرد.

او از مدتها پیش تاثیرات منفی شرکتهای اینترنتی بر زندگی جامعه را بررسی می کند. همزمان او در جستجو و تحقیق پیرامون راه حلها این چالش است. او تشکیل یک حزب کمونیست برای متحد کردن نیروهای تشکیل دهنده خیزشهای جدا از هم در سالهای اخیر را پیشنهاد می کند.

 

 

نبردخلق شماره ۳۹۲، آدینه اول دی ۱۳۹۶ - ۲۲ دسامبر ۲۰۱۷

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول