از زبان كودكان میهنم م . وحیدی
اكرم و مرضیه سلام ، من اكرم هستم. این هم مرضیه خواهر من است. همین كه لباس صورتی دارد و كنارم ایستاده است. ما شهرستانی هستیم و در خیابانهای تهران گل فروشی می كنیم. پیش پدربزرگمان كه كولبر است و در بازار كار می كند زندگی می کنیم. در شهر ما مردم زیاد گل نمی خریدند. این جا بیشتر می خرند. من و خواهرم گل را خیلی دوست داریم. به خاطر همین گل فروشی را انتخاب كرده ایم. آخر گل، نشانه مهربانی و زیبایی است. معلم ما، خانم فدایی، می گوید: "گل نشـانه یك چیز دیگـر هم هست و آن كوتاهی عمر است." به خاطر همین، ما این گلهای سرخ را انتخاب كرده ایم تا به یاد كسانی باشیم كه برای "آزادی" مبارزه می كنند و شهید می شوند تا دیــگران راحت زندگی كنند. اسم پدر ما عبدالله است. ما در جنوب شهر، در میدان غار و اطراف میدان شوش زندگی می كنیم، ولی برای گل فروشی به بالای شهر می رویم. مادرمان پارسال بیماری سرطان داشت و پس از مدتی مُرد. ما پول عمل جراحی نداشتیم. اگر داشتیم زنده می ماند. او موقع مرگ خیلی لاغر و كوچك شده بود. به اندازه یك جوجه. آن قدركه ما هم می توانستیم او را از زمین بلند كنیم و بغلش كنیم. ما بعداز ظــهرها كه از مدرسه برمی گردیم می آییم تو خیابانها گل می فروشیم . گاهی وقتها این بسیجیها یا نیرو های انتظامی می آیند مزاحم كار ما می شوند. گــلهای ما را چنگ می زنند و پرپر می كنند و ما را كتك می زنند. می گویند: "شما نباید گل فروشی كنید!" اما نمی گویند چكار باید كنیم تا خرج خانه و مدرسه امان را درآوریم. پدرما كارهای مختلفی می كند. از كولبـری گرفته تا سیگار فروشی و دستفروشی و هركار دیگری كه بتواند انجام می دهد. اما می گوید شما هر طور شده باید درس تان را بخوانید. او شبها كه به خانه مــی آید خُلقَش تَنگ است و كم حوصله است و همش سیگار می كشد. خانم فدایی، می گوید: "یك روزی می رسدكه همه مردم در عدالت و آزادی زندگی می كنند و بچه ها مجبور نیستند در خیابانها كار كنند." ما معلم مان را خیلی دوست داریم.
منبع: نبردخلق شماره ۳۹۱، چهارشنبه اول آذر ۱۳۹۶ - ۲۲ نوامبر ۲۰۱۷
|