بر پولك فواره ها

م . وحیدی

 

 

پرنده رفته است  و برف

بر شاخه های شب نشسته است

با تراكم آسمانی مَدهوش و بی رنگ

در چشمان بی تجربه تو

 

امشب

گرمای لاله ها در سرما آب می شود

و قصه ها

درحریق سكوت می میرند

امشب

واژه های حقیقت

از ساقه های گندم شیر می نوشند

و نوزادان عقیم

همسران پیر خود را

در گذرگاههای تاریك

رها می كنند

 

كسوف ستاره ها را بنگر!

با قراولانی

كه قلعه های باتلاقی را

طواف می كنند

آسمان شو!

قفل صاعقه را بگشا!

حافظه دستانت را به یاد آر!

حُبابها

بغض خود را

در رودهای پرخروش می شكنند

 

فصل نوبرانه شوق زمین است

و من

در شادی علفها

نامت را صدا می كنم

 

بوی پیراهنت كه بیاید

شمعدانی اتاق من گل می دهد

و فواره كلام تو

آسمان خیال مرا

پر از سارها می كند

 

منبع: نبردخلق شماره ۳۹۰، دوشنبه اول آبان ۱۳۹۶ - ۲۳ اکتبر ۲۰۱۷

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول