برای پسر مبارزم . امیر ارشد تاج میر

شهین مهین فر

 

همیشه از گرما فراری بودم

اما امروز گرما برایم مهم نیست

وجودم، از داغ هجران تو می سوزد و گرما را خنثی می کند.

آتشم زده اند عزیز مادر

نمی دانم چرا آتش نمی گیرند، این حرامیان؟

می گفتند؛ دست بالای دست بسیار است

آن دستی که قطع کند، این دستهای ناپاک را، کجاست؟

دستی بالا تر از همه ی دستها

توان ندارم بر مزارت قدم بگذارم.

دیدن سنگی سیاه و سرد، دردهایم را آرام نمی کند.

تو گرم بودی، سنگ مزارت سرد است.

تو جوانمرد و مهربان بودی، سنگ مزارت بی احساس است.

تو مرا و عشق مرا می فهمیدی، سنگ مزارت مرا نمی فهمد.

وای، مرا و درد مرا درک نمی کند این سنگ!

در خلوتم فریاد می زنم: خدایا

یا بکش مرا، یا جزای شان را بده

مادران داغ بر جگر چشم انتظارند

منبع: نبردخلق شماره ۳۸۸، چهار شنبه اول شهریور ۱۳۹۶ - ۲۳ اوت ۲۰۱۷

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول