ما نمی توانیم از جایمان تکان نخوریم و بلند نشویم

 

رهبر "مادران پلازا دی مایو"* (Madres de Plaza de Mayo) پیرامون واکنش مردم به تلاش برای دستگیری وی

 

آمریکا 21

برگردان: بابک

 

چونان همیشه "هبه دی بونافینی" (Hebe de Bonafini) با 87 سال سن ثابت کرد که شهامت اش را کمتر کسی دارد. این بار او را یک رویداد غیر منتظره سیاسی به واکنش واداشت. او در برابر رای دادگاه که وی را موظف می کرد از حق دفاعش استفاده کند، دست به مقاومت زد.

آری، احضار او توسط قاضی "مارچلو مارتینز دی جورجیو" برای استماع، مرحله ای از روند محاکمه است که به نفع متهمان اندیشیده شده است. علیه رییس "انجمن مادران میدان دی مایو" به اتهام کلاهبرداری در برنامه ساخت مسکن مشهور به "رویای تقسیم شده"، پرونده ای به جریان افتاده است.

او اعلام کرد حاضر به دادن بازپرسی نیست، چون قبلا بازپرسی شده و مدارک لازم را تحویل داده است. قاضی حکم جلب او را صادر کرد و پلیسهایی که گویی برای رفتن به جنگ تجهیز شده بودند، مامور اجرای آن در هنگامی گردیدند که مادران مانند هر پنجشنبه دیگر راهی میدان دی مایو می شدند؛ نقطه ای در دنیا که احساس می کنند در آنجا می توانند دختران و پسران گم شده شان را ملاقات کنند.

جمعیتی به طور خودجوش گردهم می آید که مادران را در میان خود می گیرد، فراری داده و به پلیس مرز عملیات افراطی اش را نشان می دهد. روز بعد، قاضی حکم خود را تعدیل کرد و موافقت کرد که از بونافینی در خانه اش بازپرسی کند. او در واکنش با یک کاروان بزرگ راهی شهر "مار دی پلاتا" (Mar de Plata) شد و در آنجا با ما گفتگو کرد:

"من راضی هستم، نه به خاطر آنچه که در این کشور دارد اتفاق می افتد، بلکه به این دلیل که مردم ثابت کردند خیلی کارها هستند که ما قادر به انجام آنها هستیم، اینکه خیابان به ما تعلق دارد و به خاطر آنچه که در طول مسیر روی داد. مردم خواسته های شان را که روی کاغذ نوشته بودند، به طرف ما پرتاب می کردند، چه زیبا! همه طرفدار "PRO" (حزب راست میانه متعلق به رییس جمهور "ماریتسیوس ماکری" (Mauricio Macri)) نیستند. نمی خواهم شعار انجمن مان را تغییر دهم، اما این "آری ما می توانیم" (Sí podemos) واقعا تعریف حال ماست. اما من از آن استفاده نخواهم کرد، چون نمی خواهم کپی کنم. شعار دیگری را فکر خواهم کرد، اما ... ماکری! ما می توانیم!" 

 

مثل اینکه شما هم مشاور ویژه دارید.

پناه برخدا، نه! شعار به ذهنم می آید، چون من در وسط میدان هستم. آنچه که اتفاق افتاده، سرگیجه آور است. روحیه مردم ... همه جا در طول مسیر آنها با هدایای کوچک و پرچم از ما استقبال می کردند.

 

به مردم چه گفتید؟

آنها از من تشکر کردند. به آنها گفتم خودشان به انجام این کار موفق شده اند نه من! من فقط جرات انجام کاری را داشتم که کسی برایش پیش قدم نمی شد. ما باید بفهمیم که میدانها و خیابانها می توانند حق مان را به ما برگردانند. کاروان ما در شهرهای مختلف متوقف شد و در میدانهای ورودی جمع شدیم. در طول مسیر مردم پیاده، با موتور به دنبال ما راه می افتادند و از آنچه روی می داد فیلم می گرفتند. غیرقابل توصیف بود، چنین استقبالی از یک زن روستایی را هرگز ندیده بودم، حتی از یک ستاره مشهور هم اینطور استقبال نمی شود. جای سوزن انداختن نبود، مردم سر از پا نمی شناختند. واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم.

 

کریستینا کیرشنر، رییس جمهور سابق، با شما تماس گرفت. چه صحبتی با او داشتید؟

او چند بار تماس گرفت. نگران جان من بود. اولین یورش پلیس خیلی سنگین بود. سه ماشین آب پاش، افراد مسلح با لباس شخصی، دو ردیف نیروی ضد شورش، سه زره پوش و پلیس و پلیس فدرال خانه مادران را محاصره کرده بودند. با خودم گفتم حتما کشتار می شود، باید مواظب باشیم. به همین دلیل هم کلک زدیم و از طریق پیاده رو از محاصره خارج شدیم.

مردم پشت سر راه می افتند چون می خواهند کاری کنند و حال باید از آنها محافظت کرد. کریستین می ترسید که پلیس مرا دستگیر کند و اتفاقی برایم بیفتد، چون مریض هستم و احتمال دارد بمیرم. او گفت: "مواظب خودت باش." به او جواب دادم: "من می دانم چکار می کنم. من همیشه به فرزندانم فکر می کنم که همه چیزشان را دادند و باور دارم زمان آن رسیده که من هم همه چیزم را بدهم. به آخر عمر من زمان زیادی نمانده. آن را باید صرف چه بکنم، اگر نه در این راه!" او گفت: "خیلی خوب، هر چه می خواهی بکن." بعدا دوباره تماس گرفت و خیالش راحت شده بود، چون همه چیز برخلاف آنچه که فکر می کردیم پیش رفت. اینطور نیست؟

 

شما اعلام کردید که حاضر به بازجویی پس دادن نیستید. فکر می کردید که چنین نیروی را علیه شما بسیج کنند؟

تا وقتی آنهایی که باید دستگیر شوند، دستگیر نشده اند، من هرگز بازجویی پس نمی دهم. آنها با سپر و تجهیزات جنگی آمدند. خانه مادران پر از اعضای سازمان ما بود. لباس شخصیهای مسلح هم آمده بودند.

 

لباس شخصی مسلح؟

بله، آدمهای که در لباس شخصی فرستاده می شوند، جاسوسها، همیشه می آیند. این بار تعدادشان خیلی زیاد بود. گاهی موقع راهپیمایی آنها را می شناسم و بیرون شان می اندازم و آنها فرار می کنند. گاهی خود را به شکل آدمهای مسن در می آوردند یا یک پسر جوان، یک دختر بدلباس را می فرستند و بعد تو می فهمی که آنها دارند جاسوسی ترا می کنند. آنها کنار من می ایستند و در نقاط استراتژیک میدان مستقر می شوند تا گوش کنند مردمی که آمده اند چه می گویند. من از پنجره به بیرون نگاه کردم و ماشینهای آب پاش را دیدم. "خوان مانوول مورنته" (Juan Manuel Morente)، وکیل ما، فکر خوبی به سرش زد که ماموری که برای بازرسی خانه آمده بود را بیرون انداخت چون مجوز بازرسی نداشت. خوان مانوول جوان بسیار هوشیاری است.

دادگاه نامه من، نامه یک زن را به بهانه حقوقی نبودن نمی خواست قبول کند. در حقیقت من همیشه به قانون احترام گذاشته ام. من چندین بار به دادگاه رفته ام، اینطور نیست که نخواسته ام بروم. می دانی، کافکا می گوید قانون، قانون بورژوازی است و آنچه که ما کرده ایم این است که کمی در برابر حق به جانب بودن بورژوازی برخیزیم.

بعد از این اتفاقات، از آمریکای لاتین، اروپا، از همه جای دنیا مدام با من تماس گرفتند. برخی می گفتند تو روند دادرسی را تغییر داده ای. نمی دانم، من زیاد از حقوق سر در نمی آورم. فقط می دانم خوب است که این اتفاق افتاده است و ما مردم مطمین باید باشیم که اگر به خیابان برویم، برای حقوق مان بجنگیم، حق مان را هم می گیریم. اگر در خانه بمانیم، کار مشکل می شود.

 

در حال حاضر قاضی پس از واکنش مردمی به حکم بازداشتش، عقب نشینی کرده و می گوید که آماده است به خانه مادران بیاید. در باره این تصمیم حقوقی که آشکارا تفسیری سیاسی است، چه فکر می کنید؟

اگر قاضی به خانه مادران بیاید، او را می پذیریم. ما حتی درها را هنگام بازرسی خانه قفل نکردیم. آنها بارها خانه را بازرسی کرده اند، اما از آنجایی که ما چیزی برای پنهان کردن نداریم ... در اولین بازرسی، انبوهی از لباس شخصیها آمدند. مادران هم آمدند و من به آنها گفتم: "نترسید، ما چیزی برای پنهان کردن نداریم. اینها می توانند مبلها را از هم بشکافند، همه جا را بگردند. ما همینجا در آشپزخانه می نشینیم."

وقتی که آنها دیدند ما مانده ایم، یکی شان گفت: "من از آشپزخانه شروع می کنم." بعد درب یک قفسه را باز کرد و سه کتاب آبی را بیرون آورد. او فکر کرد اینها دفترهای حساب و کتابهای ما هستند، اما دفتر یادداشتهای روزانه مادران بودند. یارو یکی شان را باز کرد و چشمش به تیتر یکی از آنها افتاد که نوشته بود "دادگاه و مجازات برای مقصران". حالت او طوری شد که انگار نمی دانست چکار باید بکند. درب هر قفسه ای را که باز می کردند، وسایل مادران ظاهر می شد. آنها همه چیز را به هم زدند، اما چیزی را روی زمین نینداختند. چندین ساعت ماندند. ما هیچوقت با دستگاه قضایی مقابله نکرده ایم، بلکه برعکس در و دروازه را برایشان باز کرده ایم. بگذار حالا دنبال احضاریه بروند، اگر فکر می کنند که مجبورند مرا احضار کنند.

 

فکر می کنید برای چه کسی احضاریه نمی فرستند؟

برای بعضیها. صدها متهم وجود دارد، من با قاضی صحبت کردم. اینطور نیست که ما به بازپرسی نرویم، برایم من مهم این است که بگویم "بس است" و یک "بس است" هم به  آدرس ماکری بفرستم.

 

قصد داشتید به ماکریسم یک هشدار سیاسی بدهید؟

دقیقا. او نمی تواند هر کاری دلش می خواهد بکند. او پادشاه کشور نیست. این را یانکیها به او القا کرده اند، اما او مالک این سرزمین نیست. او برای اداره کشور آنجاست نه برای تصاحب آن. او از کشور غنیمت گرفته و حالا آن را می فروشد و هدیه می دهد. بیکاری جنایتی است که یکنفر باید تاوانش را بدهد. شبها می شود صفهای طویلی از مردم را دید که دنبال غذا می گردند و آنها کسانی نیستند که در خیابان زندگی می کنند؛ کسانی که توانایی خرید غذا ندارند نه به خاطر اینکه پول گاز را نداده اند، بلکه به خاطر اینکه بیکار هستند.

 

کار دادگاه حساب نشده بود. فکر می کنید قاضی به پیامدهای صدور حکم جلب برای رهبر انجمن مادران میدان دی مایو فکر کرده بود؟

باعث اصلی دستگاه امنیتی است. آنها به تاریخ نگاه نمی کنند. قاضی فکر می کند من یک زن بیچاره هستم که هر پنجشنبه به میدان شهر می رود. او نمی داند ما مادران چه کارهایی کرده ایم، او نمی داند مردم ما را دوست دارند. این حاصل چهل سال کار است. من هیچوقت خویشتن داری نکرده ام. خیلیها به من می گفتند "هبه، می تواند بلایی به سرت بیاید." از هنگامی که فرزندانم را ناپدید کردند من رنج کشیده ام، اما من هیچوقت به خودم فکر نکرده ام.

هر وقت که انسان دست به کاری می زند، مثل به دنیا آوردن یک نوزاد است. انسان نباید به خودش فکر کند، بلکه به نوزادی که سالم به دنیا می آید. این هم مثل زایش بود و نتیجه اش هم باید خوب می بود. ده روز بعد از آنکه پسرم را از من گرفتند، بعد از اینکه به من اطلاع دادند او را از ده روز پیش شکنجه می دهند، به کلانتری 5 رفتم، چون قاضی نمی خواست به آنجا برود. او به من گفت "خانم عزیز، شما دیوانه هستید". و من واقعا مانند یک دیوانه وارد کلانتری شدم، آنها نمی توانستند مرا مهار کنند و سرآخر مرا به شدت کتک زدند و زیر رگبار باران به خیابان انداختند. من گریان در خیابان افتاده بودم و به خودم فکر نمی کردم، به پسرم فکر می کردم که داخل کلانتری بود.

و این بار هم همینطور بود: من در این لحظه به فرزندانم فکر می کردم، به این فکر می کردم که چه تعداد دیگری از مردم را باید آگاه کرد، ما چقدر قدرت داریم که کاری را که می خواهیم و درست می دانیم، انجام دهیم. ما نمی توانیم از جایمان تکان نخوریم و بگوییم "ای وای، چقدر روزگارمان بد است. ای هوار، مرا اخراج کردند". نه دوستان عزیز! خیلی کارها هست که می توان کرد، تخریب نکنید، چیزی پرتاب نکنید، تحریک نکنید. آنچه که آنها می خواهند یک جنازه است. چندی پیش نگرانی مرا در برگرفت و پیش خودم گفتم "اینها چه می خواهند؟ اینکه کسی در برابرشان مقاومت کنند و آنها بتوانند گلوله ای در سرش خالی کنند؟" تصور کن مردم چقدر برافروخته بودند، وقتی که از در و دیوار پلیس می ریخت. برای دستگیری یک زن 87 ساله به چند نفر نیاز هست؟

 

رسانه های رسمی تبلیغ می کنند که مقاومت شما خشونت را هم درخود دارد.

دقیقاً. به همین دلیل هم باید مواظب بود چطور باید دست به عمل زد و تا چه اندازه باید پیش رفت. ما مادران عادت کرده ایم که از برابر پلیس جاخالی دهیم. چهل سال است که آنها را از خود دور نگه می داریم، چهل سال است که آنها را از میدان دی مایو می رانیم، چون نمی خواهیم آنجا باشند، به آنها نیازی نداریم. وقتی "فرناندو دلا رووا" (Fernando de la Rúa - رییس جمهور پیشین آرژانتین بین سالهای 1999 تا 2001) یک روز میدان را مسدود کرد و نمی خواست دیگر باز کند، ما دو نردبان آلومینیومی قرض کردیم و از یکی بالا رفته و از دیگری پایین آمدیم و اینطوری از روی حصارهای دور میدان گذشتیم.

آنوقتها هنوز می شد، ما خیلی جوان تر بودیم. ما مردم همیشه راهی پیدا می کنیم. امروز که من اینجا در شهر "مار دل پلاتا" هستم، در این نشست اولین کارتهایی که ما مادران درست کردیم را همراه آورده ام. اوایل نمی خواستیم اعلامیه منتشر کنیم، ترس داشتیم، چون پخش اعلامیه اغلب دلیل دستگیری دختران و پسران مان بود. به این دلیل مادران دل پلاتا به این فکر افتادند که هر کس کارتی طبق سلیقه خودش درست کند. نمی شود توصیف کرد که این کارتها چقدر وحشتناک بودند، با قلب خونین، با صلیب، با مسیح به صلیب کشیده شده.

در کریسمس سال 78 در گوشه خیابان ایستادیم و این کارتها را پخش کردیم، درست در بحبوحه دیکتاتوری. کارتها شخصی و از یک مادر بودند، اما مادران و کارتها بسیار بودند. من از آنها کپی گرفتم، از جمله برای جوانترهایی که امروز دانشجوی روزنامه نگاری هستند. به آنها می خواهم نشان دهم که به این همه دستگاههایی که امروزه وجود دارد، نیازی نیست. اگر انسان بخواهد دست به کاری بزند، اگر می خواهد خواسته ای را به زبان بیاورد، همیشه راهی پیدا می شود. اغلب ما را بعد از دستگیری در سلولهایی می انداختند که بوی مرده می داد؛ بوی کسی که می دانستیم فرزند یکی از ما بوده است. هدف ترساندن ما از رفتن به خیابان بود. حالا باید از چه بترسیم؟ از اینکه دستگیرمان کنند؟

 

در حال حاضر شما مشغول سازماندهی دوهزارمین تظاهرات در پنجشنبه هستید.

بله، دوهزارمین تظاهرات و این رقم کمی نیست. ما بسیار راضی هستیم، مردم زیادی می آیند. در بسیاری نقاط تظاهرات برپا خواهد شد. من حالا پیش دوستانم در مار دل پلاتا هستم. اینجا به این خاطر آمدم که یک روز استراحت کنم. انتظار این استقبال را نداشتم.

کارهای زیادی در دست دارم. در کنار راهپیمایی در پنجشنبه و راهپیمایی مقاومت، ما در 22 اوت کافه "انقلابی" را افتتاح می کنیم. در این روز ما برای اولین بار سند بنیانگذاری مان را امضا کردیم. یک محضردار ما را در خانه ای مسکن داد تا در ساعات مختلف سند را امضا کنیم. در 14 اوت انتخابات داخلی را برگزار کردیم و در 22 اوت 1979 انجمن را به ثبت رساندیم.

 

پانویس:

*چهل سال پیش، در 24 مارس 1976، نظامیان آرژانتینی به رهبری ژنرال "خورخه رافائل ویدلا"، با یک کودتا قدرت را در این کشور به دست گرفتند. در هفت سالی که آنها بر آرژانتین فرمان راندند، بیش از سی هزار نفر ربوده، شکنجه، کشته و یا مفقود شدند. جستجو برای یافتن مفقود شده ها هنوز ادامه دارد، چرا که بیش از همه مادران و مادر بزرگها کوتاه نمی آیند. انجمن "مادران میدان دی مایو" در این دوران بنیان گذاشته شد.

زمانی که در 30 آوریل 1977، در اوج دیکتاتوری خشن و خونین، چهارده مادر درست در برابر کاخ دولت، در سکوت گرد میدان چرخیدن گرفتند، آنها را "یک مشت زن دیوانه" نامیدند.

امروز، چهل سال بعد از کودتا و 32 سال پس از بازگشت آرژانتین به دموکراسی پارلمانی، "مادران پلازا دی مایو" در سراسر جهان به عنوان یکی از موفق ترین جنبشهای حقوق بشری شناخته می شوند.  

منبع: نبردخلق شماره 376، شنبه اول آبان ۱۳۹۵ – ۲۲ اکتبر ۲۰۱۶

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول