"ابریشم و درخت و نو"

م . وحیدی ( م . صبح )

 

نوازش ابر

در چشمان خواب زده حیاط

كوچك ابری من

چه می كند این رخوت

این موسیقی ناخرسند نابكار

بر اعماق جان پریش این خاك

 

بریال بلند شب

مرغی گرفتار می خواند

یكی  فریاد بی پژواك

ـ هنگامه ای سرد و بی دنباله ـ

میان آسمان كوچك تنگ و سرافكنده

همراه با غریو دریا

و صدایی كه می گفت:

ـ به دیدار خاطره بشتاب!

من با حسرتی عریان

و هراسی غریب

حجم رقصان فاصله را

اندازه می گیرم

ونگاه تو را

با طنین بی گناهی دریا و آن مرغك

خرد

پیوند می زنم

  

من بشارت سبز آفتاب و بهارم

كه نسیمش

همیشه های انتظار را

با خود می برد

و رود بارهایش

بوسه گاه سپیده دمان فرداست

 

چشمان تو شهریست

با پرندگان بسیار

آنك

شادمانه سفر كن!

سرزمین من

ابریشم و درخت و نور را

بانگ بر می كشد

 

 

منبع: نبردخلق شماره 367، پنجشنبه اول بهمن 1394 – 21 ژانویه 2016

بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول