سالهای سیاه دهه ی 60، تبلور جنایت علیه بشریت

 

فتح الله کیاییها

 

در افسانه های یونان باستان آمده است که "پرومته با پایداری و صبوری اش، عذابی را که خدایان برایش تعیین کرده بودند، به چهره آنان چونان لکه ننگینی نشاند. او اگرچه می دانست هر روزه عقابان گرسنه برای دریدن جگرش انتظار می کشند و شباهنگام جگر دیگری در بطنش رشد می یابد و این عذاب جاودانه خواهد بود، اما عاشق انسان ماند و بر خواست رهایی او از جبروت خدایان پای فشرد. پرومته حسرت یک آخ را بر دل خدایان نهاد و رنج خویش را چنان استوارانه پذیرفت که پایداری اش چونان رد پای ضربه تازیانه ای بر چهره ی آنها باقی ماند."

 

خون و رنج عاشقان، لکه ای ننگین که هنوز بر چهره ی جنایتکاران و ناقضان حقوق اساسی بشریت هویداست و رژیم جمهوری اسلامی هم از این امر مستثنی نیست.

سی و چهار سال از شروع دهه ی 60 گذشت... سی و چهار سالی که طی آن چه خونهایی که به زمین ریخته نشد و چه جنایتکارانی که دوباره و دوباره بر مسند قدرت تکیه نزدند و هر بار با نقابی از اصلاح طلبی و محافظه کاری و دلواپسی و غیره و غیره حکم نراندند و دلشاد از آن همه جنایت به چپاول اموال و سرمایه های ملی اعم از منقول و غیر منقول نپرداختند... سی و چهار سالی که در آن شلاق و تازیانه و زندان و اعدام حکم راند و می راند... سی و چهار سالی که بسیاری از مادران و پدران داغدیده آن سالها یکی پس از دیگری چشم از جهان فرو بستند و دوندگیهای بی پایان خواهران و برادران و زنان و شوهرانی که هر کدام به نحوی در گوشه گوشه این خاک مظلوم به خون نشسته، نشانی از عزیزان شان می جویند و نمی یابند... سی و چهار سالی که مهر سکوت کشورهای مدعی حقوق بشر بر این همه جنایت، دردی بر دردهای داغدیدگان و بازماندگان واقعه و زخمی بر زخمهای آنان افزود.

آری! سی و چهار سال گذشت و چه ساده می نویسم این سالهای سیاه را بر کاغذ سفید و چه ساده می خوانیدشان: سی و چهار سال!

اما هنوز خون آن عاشقان از گورستانهای خاوران و بهشت زهرا و نقطه به نقطه این میهن غرق در ماتم از زمین می جوشد تا سندی دیگر شود از آن همه جنایت و سیاهکاری و لاپوشانی و داغ ننگی باشد بر پیشانی کلیه کارگزاران این رژیم قرون وسطایی از اصلاح طلب و تند رو و میانه رویش گرفته تا روشنفکران و نویسندگان و هنرمندان مزدورش.

 

سال 67

بی هیچ و شک و گمانی اگر آغاز به کار ماشین مرگ و جنایت را فقط مربوط به سال 67 یا دهه ی شصت بدانیم، راه به خطا برده ایم؛ چرا که این رژیم از ابتدای شکل گیری بنا را بر ایجاد ارعاب و وحشت گذاشت و با پیروی بی چون و چرا از سرمشق (النصرو بالرعب) پایه حکومتش را بر اجساد جوانانی عاشق و صادق این سرزمین نهاد. البته بی هیچ تردیدی می توان سال سیاه و خونین 67 را تبلور جنایت و عمق فاجعه ای دانست که رژیم منحوس خمینی و دیگر کارگزارانش از تندرو و اصلاح طلب بر مردم این سرزمین تحمیل کردند.

در این سال سیاه و در تابستان شومش، پس از هشت سال جنگ خانمانسوز که طی آن سرکوب آزاد اندیشان و روشنفکران آغاز گردید و هزینه های گزاف جانی و مالی برجا گذاشت، رهبر جنایتکار رژیم (خمینی) ناچار به دست کشیدن از این جنگ کور و دیوانه وار شد. او پذیرش آتش بس را به منزله "جام زهر" دانست و آنرا سر کشید، بدون آنکه بابت حماقت چندین و چند ساله اش درخواست بخشش کند.

خمینی نه تنها از ملت بابت آن همه جنایت و خسارت در جنگ تحمیلی عذر خواهی نکرد، بلکه با قساوت و بیرحمی و در حکمی سبعانه که در دل تاریخ به یادگار مانده است و آنهم در کنار فرمان جنایتکارانی شبیه هیتلر و موسولینیو، دستور "بِکُشید" زندانیان را صادر کرد و کارگزاران جانی اش ماشین مرگ را بی پروا تر از قبل استارت زدند و تنها طی دو ماه در آن تابستان شوم و سیاه، چندین هزار زن و مرد آزاده این سرزمین را در سراسر زندانهای کشور پس از بیدادگاههای چند ثانیه ای به دار آویختند.

بعضی محققان و فعالان سیاسی و حقوق بشری آمار این کشتار فجیع را فقط در تهران و چند شهر بزرگ بالغ بر 5000 نفر دانسته اند. و این در حالیست که از آمار واقعی این نسل کشی در شهرستانها و شهرهای کوچک و دور افتاده اطلاع دقیقی در دست نیست.

 

شروع فاجعه اینگونه بود!

"ارتباط مان را با یکدیگر قطع کردند. مجاهدین را جدا و چپها را جدا. روزنامه ها جمع آوری و دیگر توزیع نشد. تلویزیون و رادیوها را از بندها بردند. ملاقات ممنوع و مکاتبه با خانواده ها به پایان رسید."

"قبلا شنیده بودیم که تعدادی از زندانیان را تیرباران کردند. صدای رگبار همراه با رژه پاسداران را می شنیدیم."

"بی خبری بزرگترین شکنجه روحی برای ما شده بود؛ بی خبری از رفقا و یاران دربندمان، همسلولیهای سابق مان."

مطالبی که در بالا آمد را تقریبا همه بازماندگان آن وقایع شوم یکسان تعریف کرده اند.

رژیم وحشت زده و ناکام مانده در جنگ هشت ساله، وقتی که در کمال زبونی و خفت مجبور به امضا قرارداد آتش بس شد، برای فرار از زیر مطالبات روز افزون مردمی که خود را در اعتراضات و تحصنهای صنفی و سیاسی نشان می داد، دوباره ماشین کشتار را به راه انداخت. در راس این سیاست، نامه خمینی قرار گرفته که سه نفر را (نیری، اشراقی، پورمحمدی) مامور صدور حکم و کشتار کرده بود (کمیته مرگ). بر اساس این سیاست جنایتکارانه، گروه گروه ملاها و طلبه ها مثل موریانه به اقصی نقاط کشور تاختند تا پیام آور خونریزی و کشتار شوند و بدین ترتیب بود که بزرگترین لکه ننگ تاریخ بشری در قرن بیستم به چهره رژیم جمهوری اسلامی ایران و در راس آن خمینی جلاد نشست.

 

این جدال نابرابر بین قربانیان و خانواده های شان از یک طرف و پنهان کاری و نابودی اسناد و مدارک توسط رژیم و مهم تر از همه، سکوت مرگبار دنیای به ظاهر متمدن که با چشم بستن بر روی واقعیت جنایت علیه بشریت که به نوعی می توان آنرا نشان دادن چراغ سبز به ستمگران حاکم دانست، هنوز ادامه دارد، گرچه به کوشش نهادهای مستقل مدافع حقوق بشر، فعالان سیاسی و داغدیدگان آن جنایتها و اعدامهای مکرر و روز افزونی که همچنان برپاست، هر روز ابعاد و اسناد جدیدی از جنایت و ظلم و تعدی بر کارنامه سیاه جمهوری اسلامی افزوده می گردد.

به گفتار "جفری رابرستون"، حقوقدان و فعال حقوق بشر، که بر اساس گواهی جان بدربردگان آن واقعه و بعضی اسناد و مدارک دیگر نوشته شده توجه کنید (نقل به مضمون):

"هیات بازجویان تنها یک پرسش از زنان و مردان جوان (در اینجا منظورش مجاهدین خلق است) داشت که بیشتر شان از سال 1360 فقط به اتهام شرکت در تظاهرات خیابانی و یا داشتن نوشته های سیاسی در زندان بودند. آنها از قبل نمی دانستند مرگ یا زندگی شان بسته به پاسخی است که به پرسش بازجویان می دهند. چشم زندانیانی را که پاسخ شان نشان از ادامه همکاری با مجاهدین خلق داشت می بستند و آنان را به ردیف به سمت چوبه های دار میفرستادند. اگر در معرفی اتهام خود می گفتند "مجاهد" بی شک اعدام می شدند و اگر از کلمه "منافق" استفاده می کردند، از سوی بازجویان شکنجه های سخت تر و خواسته های شرم آور تری مطرح می شد.

قربانیان جوان را چهار چهار یا از جرثقیل حلق آویز می کردند یا در گروههای شش نفره در سالن بزرگ زندان به دار می کشیدند.

این کشتارها پس از وقفه کوتاهی در ایام محرم از سر گرفته شد. کمیته مرگ به احضار اعضای سازمانهای چپ گرا پرداخت که از نظر کمیته، عقاید و آرایشان با ایدیولوژی حکومت مذهبی که روح الله خمینی پس از انقلاب بر پا کرده بود، سازگاری نداشت. مصاحبه با گروههای چپ طولانی تر و موذیانه تر بود.

این بار جرم زندانیان نه اعتقادات سیاسی، بلکه گرایشات مذهبی و اکراه شان از تبعیت از اسلام بود. به دیگر سخن، بازرسان بر آن بودند که افراد این گروهها را به ارتداد متهم کنند.

در پایان یک دادرسی نمایشی مضحک و کوتاه، آنانی را که خدا نشناس و بی ایمان مذهبی بودند ولی خانواده شان به خدا و اسلام اعتقاد داشتند، اعدام می کردند و بقیه به شکنجه های سخت از جمله شلاق محکوم می شدند که البته بسیاری از آنان زیر ضربات شلاق جان می سپردند."

کشتارهای دسته جمعی آن سالها باوجود پنهان کاری رژیم مخفی نماند و بالاخره در مرداد سال 67 خبر افزایش اعدامهای سیاسی در روزنامه های "نیویورک تایمز" و "فایننشیال تایمز" درج گردید.

و این روایت دردناک همچنان در زندانهای رژیم تبه کار و جنایت پیشه جمهوری اسلامی هر روز تکرار می شود و همچنان این رژیم رکورد دار بیشترین اعدامها در جهان است.

در یک سخن می توان گفت که ماشین کشتار نظام جنایت نه تنها از کار نایستاده، بلکه همچنان به کار سرکوب و خفقان مردم آزاده و جوانان شیردل این سرزمین مشغول است.

پرومته های جوان این سر زمین اما با نیروی لایزال اراده شان گرچه هر روز به جگرخواران کفتار صفت رژیم جمهوری اسلامی سپرده می شوند، ولی حسرت یک آخ را به دل آنها گذاشته و با ایمان به آرمان شان و رستاخیز نهایی خلق، روز نابودی این رژیم جنایتکار را لحظه شماری می کنند.

 

و در پایان

جمهوری اسلامی دلارهای نفتی باد آورده را صرف خاموش کردن صداهای مخالف و حق السکوت به منادیان خارجی حمایت از حقوق بشر می کند. آخرین نمونه عملکرد کاسبکارانه "صدای آمریکا" و "بی بی سی" برای توجیه جنایتهای ساواک و دربار و قهرمان ملی معرفی کردن شکنجه گران توسط قلم بدست مزدوری به نام قانعی فر که وابستگی و خود فروشی اش به شیخ و شاه بر کسی پوشیده نیست، می باشد. این دو بلندگوی خارجی با زیر سوال بردن فریادهای آزادیخواهانه جوانان این مرز و بوم و تروریست نامیدن آنها، در حقیقت به جمهوری اسلامی در سرکوبی هرچه بیشتر و اعدامهای مکرر تر زیر نام حفاظت و امنیت کشور چراغ سبز می دهند و برای آن مشروعیت می تراشند.

تودهنی کوبنده ای که دو صدای آمریکا و انگلیس از جنایت آرایی خود دریافت کردند، نشان داد که خیل آزادیخواهان و بشر دوستان مجدانه خواهان حقیقت یابی فجایع سی و اندی سال حکومت آخوندها بر این سرزمین به خون نشسته هستند و از هیچ کوششی در این راه سر باز نمی زنند.

نباید فراموش کرد که هریک از ما سهمی در عدالت خواهی و روشنگری نقاط تاریک این رژیم داریم و البته سکوت ما در قبال این جنایات، خود به نوعی تایید آن تلقی می شود. حال که جهان زور و زر و سرمایه همچنان سرگرم مماشات با جنایتکار ترین حکومتهای فاشیستی جهان است و برای عقد قراردادهای بیشتر و چپاول حقوق حقه مردم این سرزمین با یکدیگر مشغول مسابقه ای نفس گیر شده اند، بر ماست که با افشای جنایتهای آنان و حضور موثر و فعال در کمپینهای مستقل حقوق بشری، وجدان آگاه انسانهای شریف در سراسر جهان را بیدار نگه داریم.

تمام تلاش ما بایستی در این راستا قرار داشته باشد که با فشار دایمی به نهاد های حقوق بشری بین المللی، سازمان ملل متحد را وادار به تشکیل کمیته حقیقت یاب و بررسی پرونده سیاهکار ترین و خشن ترین جنایتکاران حاکم بر ایران در طی سی و اندی سال پیش نموده و نگذاریم که بوقهای تبلیغاتی جهان سرمایه، فرزندان شجاع و جان بر کف این سرزمین را با وقاحت و سفاهت تروریسم بنمایانند و ضمن دلجویی از شکنجه گران شاه و شیخ ، شکنجه را برای هر حکومتی روا دانسته و قانونی ارزیابی نمایند.

حال که رژیم درمانده و رسوا مجبور به نوشیدن کاسه زهر دیگری شده و بهانه دولتهای غربی مبنی بر تقدم داشتن پرونده اتمی و منوط کردن مساله نقض حقوق بشر به پس از پایان توافق اتمی دیگر اعتبار ندارد، باید دید آیا آنها حاضرند به وعده هایشان عمل کرده و از شورای حقوق بشر سازمان ملل مصرانه خواستار تشکیل کمیته حقیقت یاب برای رسیدگی به پرونده آن سال سیاه و سالهای سیاه تر پیش و پس از آن گردند؟

در هر صورت، پافشاری مداوم ما تنها راه رسیدن به مقصود است.

منبع: نبردخلق 362، یکشنبه  اول شهریور  1394 (23 آگوست 2015)

 

بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول