"آرزوي سبز"

م . وحيدي ( م.صبح )  

 

در بهار رفتي و

             زمزمه هايت

چه سبز بودند

و شكوفه هاي گلدانت

گاهواره قيل و قال سارها

و گنجشكان

و نديدي

در متن تيره كوچه ها

بيابان هاي خشك

برآمدند

 

چلچله ها

از سقف اتاق ها

پر كشيدند

و عادت آوازشان

دركسالت ابري حيات

به فراموشي رفت

 

اي عصاره  نور و  آفتاب  و باران!

شاخه اي از روياي قناري ها

بمن بده !

با پر يك خاطره

تا پنجره باغ چشم شهرم را

فقط يك لحظه

به روي تو

باز كنم .