رقص سرباز و شیخ

 

امید برهانی

 

اپیزود اول (1)

آمریکا 1863- در جریان جنگهای داخلی، ستوان "جان دانبر"، افسر ارتش کنفدراسیون، پس از جان به در بردن از بیماری گانگرن پای خود و مرگ حتمی و اثبات شجاعت و لیاقت نظامی، نشان شجاعت می گیرد و ماموریت سخت تری را در جبهه ی غرب و نگهبانی از پاسگاه مرزی ارتش در برابر نیروهای فدراسیون و سرخپوستان "پاوونی" می پذیرد. سرباز مسخ شده در نشان و لباس نظام، پاسگاه و پیرامون را خراب و خلوت می بیند، و یکه و تنها به بازسازی آن می پردازد. در تکاپوی کار روزانه و خلوت شبانه مجال بازبینی مفهوم اشیا، طبیعت، انسان، سفید، سرخ، دشمن و کنار هم چیدن اینها با زندگی و مرگ را می یابد. به بازاندیشی رابطه خود با این همه می پردازد.

در این سیر و سلوک دیالکتیکی، نمادی از این همه، یعنی گرگی بریده از گله گرگها و جویای هویتی جز وحش، به دژ و دنیای سرباز سرک می کشد و با وی همسفر راه می شود؛ راهی که آغازش تضاد سرشتی و تاریخی دو جزء طبیعت (انسان و گرگ)، سیر تکاملی اش آشنایی، تفاهم و آشتی و پایانش یگانگی است. هر دو، بریده از آگاهی و هویت جمعی کاذب خویش (وحش و نظام)، با زبانی سمبولیک، زبان بدن و حرکت، با یکدیگر به گفت و گو می نشیند. هر دو در رقصی نمادین، معنا دار و بی پایان، در حرکتی انتقالی به دور دیگری، در رقصی پلکانی، دَوَرانی و جانب به مرکز، حلقه های حیات و نردبان تکامل را می پیمایند و از تضاد نفی در نفی بیولوژیکی آغازین به یگانگی دیالکتیکی آخرین می رسند.

غیبت گرگ و کشته شدنش به دست انسان سفید پوست دیگر و مشاهده مردان سرخ پوست پاوونی که پیوسته سرباز را می پاییدند و او را "رقصنده با گرگ" می نامیدند، جان را وادار به ترک دژ و پیوند با دنیایی دیگر (قبیله ) می کند. درگاه ورود مرد به قبیله، زن سفید پوستی ست که خود در کودکی قربانی تضاد سرخ و سفید شده، در دامن سرخها بزرگ شده و بنا به سنت قبیله چون مسبب از دست دادن همسر خود شناخته شده، تاوان آن را با خودزنی باید بپردازد. سرباز، ناجی زن شده و او را به قبیله بر می گرداند و زن هم میانجی سرباز و سرخها و عامل ماندگاری او در قبیله می شود. یک بار دیگر از تضاد سه گانه مرد سرباز (نژاد گرایی، میلیتاریسم و تجاوز)، زن (عشق، شیدایی، ایستادگی) و قبیله (طبیعت، کمون اولیه و آزادی)، سنتز صلح، تعامل و مبارزه یکی برای همه و همه برای یکی شکل می گیرد...

 

اپیزود دوم

ایران 2013- در جریان جنگهای داخل جناحی و رقابتهای حواریون مسیح متصلب (خامنه ای)، شیخ حسن "فریدون" با سابقه سی سال وفاداری و خوش خدمتی به حاکمیت روحانی ساز و روحانی سرشت و جعل فرصت طلبانه نام و هویت همیشه جعلی "روحانی" ، با نمایش کلید تدبیر و امید از صندوق رای بیرون می جهد، نشان مشروعیت خود را از توده رای دهنده و حکم ماموریت خود را از مونارشی ولی فقیه می گیرد و وظیفه ی دوگانه و پارادوکس اش را در خط مرزی حایل بین جمهوریت و ولایت آغاز می کند. شیخ مسخ شده در نمای روحانیت و نظام ولایت، در فرصت پیش آمده به جای بازبینی مفهوم وطن، انقلاب، دیکتاتوری، حقوق مردم، آزادی، اقتصاد، روابط بین الملل و ... و رسیدن به این نتیجه ناگزیر که باید بار مطالبات انباشته ی مردم در خرداد 60، خرداد 76 و خرداد 88 را از زمین برداشت، پشت به جبهه جمهور و روی به جبهه ی حکومت می کند، به حفظ پایگاه قدرت نامشروع و دفاع از ماهیت ارتجاعی و کارکرد طبقاتی رژیم می پردازد، بر تضادهای درونی حاکمیت و بر تضاد بین حاکمیت و مردم سرپوش می گذارد و مذبوحانه به حفظ نظام از گزند تهدید و تحریم دشمنان خارجی اش کمر می بندد.

شیخ می داند که میدان مسخ شدگی میدان تنهایی و استقلال نیست. گرچه انفراد به شکل آنارشی و آنتروپی در آن بسیار است، ولی این عرصه لاجرم عرصه حرکت جمعی گله وار است. حفظ و ترمیم نظام مسخ کننده خود مخرب و لرزان، همراهی دیگر مسخ شدگان هم مسلک را می طلبد. پس به ناچار از تنهایی ترس آور و تحمل ناپذیر خود دست کشیده و در تاریک روشن افق سیاسی نظام هر دست، پا و یا پنجه پیدا و نهانی را چنگ زده و می فشارد و به جای درون بینی و دگردیسی رابطه ی خود و جامعه ی پیرامون، تنها به درونی سازی رابطه ی خود با آن همه می اندیشد.

در این دست و پا زدن آشفته و مذبوحانه، صاحبان دست و پنجه های دراز شده به وی، تمام یا قسمتی از آن همه اند که با ماهیتی گله وار و هویتی مرتجع در هرچه تحت اختیار و بیرون اختیار شیخ است، پنجه فرو می کنند و او را به فرار به عقب و اقامت و انزوای دوباره در دژ فرسوده بیشتر می رانند. آن وقت هر دو، او و آن همه، بی هیچ تضاد ایدیولوژیک و طبقاتی، بی هیچ احساس نیاز به خودآگاهی انفرادی و اجتماعی، به گرد هم جمع شده، زبان گفتگو را هرچند مشترک برای تفهیم و تفاهم بسنده نیافته و ناچار به زبان حرکت و رقصی به ظاهر جمعی روی می آورند. هر کدام اما در حرکتی وضعی به گرد خویش و با نیروی گریز از مرکز، دور باطل رقص ایستا و ضد تکاملی یکدیگر را نه با هم نظاره می کنند، که به رخ هم می کشند ... و در این میان سنتزی نیست چون تضادی نیست و مسوولیتی نیست چون آگاهی ای نیست.

 

اپیزود پایانی

رقص داریم تا رقص:

رقص شکوهمند رقصی ست سیستماتیک، هدفمند، بی کرانه ، دوار و رو به بالا و خلاصه حلقه تکامل. رقصی ست که گرگ را کنار آدم می نشاند و آدم را کنار آدمی دیگر، آوای وحش را به ترانه انسانی و مارش جنگ را به ترنم طبیعت و رفاقت نزدیک و یا تبدیل می کند. رقصی که فرد و گروه را در پیوست معنایی متقابل نگه می دارد، از جنسیت می گذرد، از روی نژاد می پرد و طبقه را دور می زند تا در برابر انسان وار فرود آید. رقصی که ناسیونالیسم اغواگر و میلیتاریسم متجاوز و راسیونالیسم بی عاطفه بهشت فروش را پاره می کند تا به سوسیالیسم نغز انسانی و این جهانی برسد. این رقصی ست به عرض زندگی و ماندگاری معنا.

رقص فرومایه رقصی ست مفرد، ناموزون، ، ناشکیبا و کاسبکارانه؛ رقص دلخواه توتالیتاریسم دوستدار خوش رقصی ست که مرزهای اخلاق و شرافت را زیر پا می گذارد، نیمی از جمعیت جامعه را لگدکوب می کند، طبیعت و زیست بوم را تخریب، منابع طبیعی را غارت و منابع انسانی و سرمایه اجتماعی را نابود می کند، دگر دین را به حاشیه و دگر اندیش و دلسوز را به زندان یا گور می راند و در عوض، عمله جات، خواجه ها و ته مانده خواران حلقه قدرت را به مداحیهای سخیف و حرکات روحوضی و عنتر وار وا می دارد تا جایی که رییس جمهوری یک کشور و "همه ی مردان وی" را که علی الاصول سمبل دولت مدرن و وجاهت یک ملت در عرصه ی داخلی و بین المللی ست، بر پله های منبر می نشاند و از دهانشان آوای روضه بیرون می آورد. این رقصی ست به جلفی یک حماقت و کوتاهی یک حکومت.

تنها بعد کرونولوژیک توجیه گر تفاوت جان دانبرها و حسن روحانیها نیست، که اگر بود می بایست گروه دوم را به جبر تکنولوژی، ارتباطات و در یک کلام مدرنیته، در جایگاهی به مراتب بالاتر از گروه اول می نشاند. خواستگاه، پایگاه و طبقه فرد، مرحله تاریخی و تکاملی جامعه، میزان توسعه یافتگی یا نیافتگی آن و باز یا بسته بودن آن است که سرباز را کنار گرگ می نشاند و شیخ را از کنار انسانها می تاراند و حاصل اینها فرم و محتوای حکومت برآمده ای ست که دستکم در سرزمین خاورمیانه و جغرافیای اسلام در دهه ها و سالهای اخیر ثابت کرده که قادر است به ماشین زمان دنده ی معکوس بدهد و جامعه را به قهقرا و ارتجاع سوق دهد.

"...هان! چند قرن؟ چند قرن به انتظار بوده اید؟...(2)

 

 

پانویس:

(1) برگرفته از فیلم سینمایی " با گرگها می رقصد" به کارگردانی و بازی کوین کاستنر، مری مک دانلد و گراهام گرین که در سال 1991 جوایز متعدد گلدن گلوب و اسکار را از آن خود کرد و به موفقیت بین المللی فراوانی دست یافت.

(2)شاملو

 

بازگشت به صفحه اول ایران نبرد

بازگشت به صفحه نبردخلق