گزارش تحلیلی رفیق حمید اشرف از عملیات سیاهکل

 

توضیح: نوشته زیر بخشی از یک جزوه درونی نوشته رفیق حمید اشرف است که یکسال پس از عملیات سیاهکل، در سال 1350 نوشته شده است. این جزوه پس از قیام 57 زیر نام "تحلیل یک سال مبارزه چریکی در شهر و کوه" به صورت مستقل در یک کتاب انتشار یافت. 

 

... در نیمه اول دی ماه یکی از کادرهای گروه جنگل که افسر وظیفه بود و به همین دلیل وظایف گروهی اش به دیگران داده شده بود، به عللی غیر از ارتباط با گروه جنگل دستگیر گردید. این رفیق غفور حسن پور بود و اطلاعات وسیعی نسبت به افراد گروه کوچک ما داشت. پس از بیست روز شکنجه که بالاخره منجر به شهادت او در زیر شکنجه شد(۱) اعترافاتی کرد. این اعترافات سرنخ دستگیری سایر افراد گروه جنگل شد. آنها که انتظار فاش شدن اسرار را نداشتند (کاملا تصور می شد که چون رفیق نامبرده در ارتباط با فعالیتهای گروه دستگیر نشده، لذا موردی ندارد که مسایل مربوط به گروه را مطرح سازد که این اشتباهی بزرگ بود و لازم بود رفقایی که به هر نحو در معرض خطر قرار داشتند، سریعا مخفی می شدند)، بدین ترتیب در شهر غافلگیر شده و دستگیر شدند.

به هر حال انتظار بیش از حد و عدم یک سازمان محکم زیر زمینی شهری در آن موقع در تاریخ ۱۳ بهمن نتایج مخرب خود را به بار آورد. در این روز، حمله تدارک شده سراسری سازمان امنیت به گروه ما شروع شد. در فاصله ۲۴ ساعت سه نفر در گیلان و پنج نفر در تهران دستگیر شدند و در روزهای بعد دو تن دیگر در تهران بازداشت گردیدند، به طوری که از کل کادرهای شهری گروه جنگل فقط پنج نفر باقی ماندند و شبکه شهری ما از هم پاشید. در این زمان دسته کوهستان که با یک عنصر شایسته از گروه احمدزاده به نام رفیق فرهودی تقویت شده بود و تعدادشان به نه نفر رسیده بود، از منطقه شرقی مازندران از طریق جاده اتوموبیل رو به منطقه سیاهکل منتقل شده بودند و در ارتفاعات جنوبی سیاهکل (کوهستانهای دیلم) مستقر شده و آماده عملیات بودند.

در تاریخ ۱۶ بهمن در جنگلهای جنوبی سیاهکل با رفقای دسته کوهستان تماس گرفتیم و ضربه های وارده را به اطلاع آنها رساندیم. نه ما و نه آنها هنوز از دستگیری رفیقی که در کوهپایه های سیاهکل معلم بود (رفیق ایرج نیری) (۲) و محل انبارک آذوقه را در آن منطقه می دانست، مطلع نبودیم. البته این رفیق اطلاع نداشت که دسته کوهستان در آن موقع در سیاهکل موضع گرفته است، لذا مطرح ساختیم که او به زودی دستگیر خواهد شد. بنابراین رفقای کوه تصمیم گرفتند که یکی از افراد خود را نزد او بفرستند و او را فراری دهند.

در روز ۱۹ بهمن که برای حمله به پاسگاه ژاندارمری انتخاب شده بود، رفیق هادی بنده خدا از کوه پایین آمد تا در دهکده شاغوزلات معلم جوان دهکده، رفیق نیری را ببیند و از خطری که او را تهدید می کند مطلع اش ساخته و او را فراری دهد، غافل از آنکه ضربه از شهر به آنجا هم سرایت کرده است و ژاندارمری خانه نیری را در محاصره دارد. به هر حال رفیق هادی بنده خدا در دهکده شاغوزلات پس از یک درگیری مسلحانه به دست دشمن اسیر می شود، رفقایی که در ارتفاعات بودند، با صدای تیراندازی از واقعه مطلع می شوند و قرار می شود طبق طرح قبلی حمله را شروع کنند و ضمنا موجبات رهایی رفیق زندانی را فراهم آورند.

در شامگاه ۱۹ بهمن آنها از مواضع خود خارج شدند و پس از تصاحب یک اتوبوس کوچک در جاده سیاهکل – لونک، به سیاهکل حمله کردند، هدف اصلی پاسگاه ژاندارمری و پست جنگلداری بود. در این حمله تمام موجودی سلاحهای پاسگاه که عبارت از ۹ قبضه تفنگ M1 و برنو و مسلسل بود، تصاحب گردید. در این عمل معاون پاسگاه سیاهکل و فرد دیگری کشته شدند و رفقا بدون دادن تلفات به ارتفاعات جنوبی عقب نشینی کردند (ضمنا رفیق زندانی در پاسگاه نبود و همراه رییس پاسگاه به رشت برده شده بود).

از ۱۹ بهمن تا ۸ اسفند ۴۹ فاصله ای بود که دسته کوهستان مورد حمله متمرکز نیروهای دشمن قرار گرفت. آنها دلیرانه نبرد کردند و بیش از ۶۰ نفر افسر و درجه دار و سرباز دشمن را از پای درآوردند.

 

چرا دسته کوهستان به این سرعت متلاشی گردید؟

هرکس بنوعی این شکست را توجیه و تحلیل کرده است، ولی بسیاری مسایل برای کسانی که این شکست را مورد بحث قرار داده اند، روشن نبوده است. در اینجا کوشش می شود که علل اصلی و فرعی شکست بررسی شود، ولی قبلا لازم میدانم که مسایلی را عنوان سازم.

گروه با توجه به این موضوع که ممکن است در هر لحظه از عمل نابود شود، کار خود را آغاز کرد. ما بیشترین کوشش را برای مخفی ماندن فعالیتهایمان کرده بودیم. به راستی در این کار موفق شدیم. رفقای ما ۵ ماه در کوهستانها و جنگلها بدون گذاردن کوچکترین رد پایی به شناسایی پرداختند و کادرهای شهری و ارتباطی ما نیازمندیهای تدارکاتی آنها را تامین می نمودند، ولی عمر فعالیتهای قبل از عمل باید محدود باشد. ما خود این را نیک می دانستیم و قبلا یکبار تجربه کرده بودیم. در اینجا تضادی مطرح است؛ تضاد بین مدت زمان تدارک و کیفیت تدارک. یک گروه باید از طرفی برای شروع به عمل دست به تدارکاتی بزند که بدون آنها نمی تواند عمل کند و طبعا هر قدر این تدارکات بهتر صورت گیرد، موفقیت عمل بیشتر است، و از طرفی باید این کار را در مدت زمان محدودی انجام دهد، زیرا زمان تدارک برای گروه های ابتدایی بی تجربه خود یک عامل منفی می باشد، چرا که زمان به دستگاه های پلیسی امکان ردیابی و وارد ساختن ضربه به گروه یا تیم بی تجربه را می دهد. ما این تضاد را درک می کردیم، ولی هیچ معادله ای در دست نداشتیم که بر طبق آن زمان شروع عمل را تعیین کنیم.

لذا تمایل به شروع عمل با امکانات بیشتر ما را از دست زدن به عمل در راس موقعی که از قبل پیش بینی کرده بودیم، بازداشت و همین باعث شد که زمان به سود دشمن و به زیان ما کار کند و ما در شهر ضربه بخوریم، پیش از آنکه دست به عمل زده باشیم.

باید خاطرنشان سازیم که: عامل زمان فقط قبل از شروع عمل برای گروه یا تیم یک عامل منفی محسوب می شود، زیرا که گروه یا تیم هیچ تجربه عینی از برخورد با دشمن ندارد. ولی مسلما پس از دست زدن به عمل و جذب تجارب حاصل از عمل و استحاله چریکی گروه، عامل زمان دیگر نقش منفی نخواهد داشت، بلکه از آنجا که آینده از آن انقلابیون است، زمان به عاملی مثبت بدل می گردد.

بنظر من عواملی که دست به دست هم دادند و موجبات نابودی کامل دسته کوه را فراهم ساختند، عمدتا خطاهای تاکتیکی بودند، ولی از لحاظ سیاسی – نظامی، فرماندهی دسته کوهستان مرتکب یک اشتباه بزرگ استراتژیک گردید که ذیلا بدین موارد می پردازیم. علل تاکتیکی شکست دسته کوه عبارت بودند از:

1. تاخیر در شروع عملیات

2. عدم یک سازمان زیر زمینی محکم با کادرهای مخفی در شهر

3. عدم یک سیستم ضد اطلاعاتی دقیق و حساب شده

4. عدم هماهنگی گروه های دیگر از لحاظ عمل و نظر با گروه جنگل

5. عدم قاطعیت افراد کوه در برخورد با حوادث

به طوری که چهار نفرشان توسط روستاییان ناآگاه دستگیر شدند و این رفقا به خاطر طرز تفکر ذهنی خود و به خاطر این که مبادا یک روستایی آسیب ببیند، با آنها رفتار خشن نظامی نکردند. آنها فکر می کردند که به هیچ وجه به هیچ روستایی در هیچ شرایطی نباید آسیبی برسد. لذا وقتی دهقانان درصدد دستگیری آنان برآمدند، مسلحانه اقدام نکردند. آنها از این اصل که خود بدان آگاهی داشتند غافل شدند که: "در مرحله ابتدایی جنگ چریکی نیات سیاسی دسته کوچک چریکی بر روستاییان روشن نبوده و آنها بر طبق روابط جاری عمل می کنند."

نشان دادن قاطعیت چریکی و قدرت است که ضامن حفظ و بقای چریک است نه ملایمت و ملاطفت او. در اوایل، ملایمت به حساب ضعف گذاشته می شود، چریک باید با قدرت تمام و خشونت کامل، موجودیت خودش را اثبات کند، آنگاه با استفاده از این قدرت برنامه هایی به سود دهقانان و به زیان دشمنان آنها انجام دهد. تنها به این صورت است که دهقانان به قدرت و نیت چریک پی می برند و از او حمایت می کنند.

 

مهمترین دلیل شکست دسته کوهستان

اما علت اصلی شکست دسته کوهستان چیز دیگری بود. دسته کوهستان می بایست متکی به خود باشد و بدون تکیه بر شهر با تدارکاتی که از قبل شده بود، به حرکت و مبارزه خود ادامه دهد. این علت اساسی "تغییر در طرح استراتژیک دسته کوه" بود. افراد دسته کوهستان در هفته های آخر برنامه شناسایی خود، در مباحثات خود به این نتیجه رسیده بودند که: "عملیات باید طوری تنظیم شود که بر منطقه تحت عمل تأثیر بگذارد"

بدین ترتیب "تئوری تاثیرات منطقه ای عملیات" جای "تئوری تاثیرات سراسری عملیات" را می گرفت. تاثیر این تغییر استراتژیک بر حرکات تاکتیکی این بود که رفقای کوه پس از اولین ضربه، دیگر نمی بایست به سرعت منطقه را ترک می کردند، بلکه می بایست در منطقه می ماندند و به شناسایی دقیق تاکتیکی می پرداختند تا بتوانند ضربات بعدی را در همان منطقه وارد سازند تا تداوم ضربات بر منطقه تاثیر گذارده و خلق منطقه را به مبارزه بکشانند.

انعکاس عمل این تغییر در برنامه استراتژیک بدین صورت بود که رفقا با فراموش کردن اصل اساسی "حرکت مداوم"، در منطقه باقی ماندند و قرار گذاشتند که مدت ۳۰ روز از منطقه شناسایی تاکتیکی نمایند و سپس منطقه را به سمت شرق ترک کنند. با استفاده از انبارهای آذوقه بدون گذاشتن ردپا از منطقه دور شوند و پس از پیوستن نفرات جدید از شهر مجددا به منطقه سیاهکل – دیلمان بازگشته با اتکا به شناسایی تاکتیکی ۲۰ روزه، یک سری عملیات به منظور تاثیر بخشی در منطقه لاهیجان انجام دهند. البته آمادگی منطقه لاهیجان به علت تضادهای شدید بین چایکاران و سازمان چای، بین دامداران و اداره منابع طبیعی و بین بوروکراسی و متنفذین از یک طرف و خلق از طرف دیگر شرایط مناسبی را ارایه می کرد.

از طرف دیگر فرماندهی دسته کوهستان هیچگاه پیش بینی نمی کرد که دشمن چنین نیروی عظیمی را برای نابودی دسته کوچک ۸ نفری کوه گسیل دارد. فرماندهی دسته کوه در نهایت انتظار داشت که نیروهای گروهان ژاندارمری لاهیجان در مرحله اول به میدان فرستاده شوند و هرگز تصور نمی کرد که هنگ ژاندارمری گیلان و تمام نیروهای پلیس و ارتش در منطقه بسیج شوند و با استفاده از ده ها هلی کوپتر به جستجو پردازند. در حالیکه عملا چنین شد و سپهبد اویسی، فرمانده ژاندارمری کل شخصا در سیاهکل ستاد عملیات تشکیل داده و عملیات را رهبری می کرد. غلامرضا برادر شاه هم برای بازرسی و سرکشی به سیاهکل اعزام شده بود. افراد هنگ ژاندارمری گیلان تمام خطوط مراصلاتی منطقه را شدیدا کنترل می کردند و منطقه را به محاصره درآورده بودند و یک گردان ارتشی از پادگان منجیل به سمت منطقه به حرکت درآمده بود.

بدین ترتیب بود که دسته کوهستان پس از حمله به پایگاه سیاهکل به ارتفاعات جنوبی عقب نشینی کرد و طبق برنامه شروع به شناسایی و گشت زنی کرد. طبعا آذوقه ۲۰ روزه را باید از انبارک آذوقه واقع در قله "کاکوه" که با کمک نیری، معلم روستایی دستگیر شده ایجاد شده بود تأمین می کردند. به طوری که اکنون می دانیم، نیری دستگیر شده بود و تحت شکنجه محل انبار را به دشمن گفته بود و دشمن عمده نیروی خود را در حوالی "کاکوه" بسیج کرده و با استفاده از همه نوع تجهیزات بالاخص هلی کوپتر، چهار نفر از رفقای کوه را که به منظور برداشت آذوقه به محل آمده بودند، به محاصره درآورد. موقعیت طبیعی نیز مناسب نبود، به علت زمستان، درختان جنگلی برگ نداشتند و از نظر نظامی این یک عامل منفی برای چریک کوه محسوب می شد و امکان استفاده از هلی کوپتر را به دشمن می داد.

فداییان کوهستان مدت ۴۸ ساعت با قوای متمرکز دشمن پیکار کردند و آنگاه که مهمات شان به پایان رسید، دو نفرشان با دست زدن به عمل فدایی، با انفجار نارنجک خودشان را با چند تن از عوامل دشمن نابود ساختند و دو نفر دیگر که رمقی در تن نداشتند، به اسارت دشمن درآمدند. یکی از افراد توانست از محاصره خارج شود که چند روز بعد در ۸ اسفند در حوالی یک روستا به طور نیمه جان یافته شد. بدین ترتیب از دسته ۹ نفری کوهستان، ۷ نفر به اسارت دشمن درآمدند و ۲ تن در جنگل به شهادت رسیدند. در مجموع از افراد گروه ۲۲ نفری جنگل در کوه و شهر جمعا ۱۷ نفر دستگیر شدند که از این ۱۷ نفر، ۱۳ نفر در تاریخ ۲۷ اسفند ۴۹ توسط عوامل امپریالیسم در ایران تیرباران شدند و فقط ۵ تن از گروه جنگل زنده و آزاد ماندند. این عده در تاریخ ۱۸ فروردین ۵۰ به انتقام اعدام رفقای خود، رییس اداره دادرسی ارتش رژیم را در یک محکمه انقلابی محاکمه و او را به مرگ محکوم کردند و حکم اعدام را در سحرگاه همان روز در مورد او به اجرا درآوردند.

 

تجارب عملیات سیاهکل

از تجارب دسته کوهستان میتوان نتایج زیر را گرفت:

1. گروه های کوچک میتوانند مبارزه مسلحانه را تدارک و آغاز کنند

2. عامل زمان قبل از شروع عملیات حساب شده نظامی، یک عامل منفی است، لازم است در یک لحظه مناسب عمل آغازشود

3. در آغاز گروه باید به خود متکی باشد و با اتکا خودش عمل را شروع کند

4. سازماندهی شهری باید بر تمام قواعد فن پی ریزی شود و حتماً کادرهای اساسی باید حرفه ای و مخفی باشند "هرچه کادر حرفه ای بیشتر، بهتر"

5. عناصری که شناسایی و اطلاعات شان زیاد است، نقاط خطر محسوب می شوند و حتما باید از دسترس پلیس خارج شوند

6. باید از هر وسیله ای برای وصول به هدف سود جست و از رمانتیسم انقلابی پرهیز کرد

7. در عملیات چریکی کوه باید روی عکس العمل نظامی تمرکز یافته دشمن حساب کرد و با رعایت اصل تحرک مطلق اقدامات دشمن را بی ثمر گذاشت.

8. سه اصل طلایی چریکی، تحرک مطلق، عدم اطمینان مطلق و هوشیاری مطلق را باید همیشه و همه جا رعایت کرد.

 

*****

 (1) مادر رفیق شهید غفور حسن پور هنگامی که خبر تیرباران فرزندش را به او رساندند، چنین گفت:

"انقلاب ایران همچون درخت تناوری است که ریشه های قطورش در دل خاک وطن جای دارد. پسر من و نظایر پسر من تنها شاخه های این درخت هستند و دشمن تنها میتواند شاخه های این درخت را بزند ولی ریشه همچنان پابرجاست و با زدن هر شاخه، شاخه های بسیار خواهند رویید. پس من از مرگ فرزندم دلگیر نیستم، امید من به شاخه های جدید است."

 (2) او در زیر شکنجه شدید محل انبار واقع در قله کاکوه سیاهکل را گفت و بعدها در دادگاه به حبس ابد محکوم شد.

بازگشت به صفحه نبردخلق