استثمارجنسی و ابعاد فاجعه بار آن

 

ناصر ناصری

 

تن فروشی در جامعۀ ایران پدیده نو ظهوری نیست. از گذشته دور این شکل از استثمار انسان کم یا بیش در ایران وجود داشته است. در دوران اوج اقتدار پادشاهان صفوی که به اشکال مختلف نهادهای مذهبی را تقویت می کردند، گسترده ترین نوع فحشا در اصفهان وجود داشت. در قرن بیستم شاهد اشکال رسمی و غیر رسمی ارائۀ خدمات جنسی به قصد کسب در آمد و تامین معاش بوده است.

گرچه با روی کار آمدن حکومت ارتجاعی جمهوری اسلامی مکانهای ارائه ی خدمات جنسی دوران استبداد خاندان پهلوی جهت مبارزه با معضل تن فروشی، بسته شدند، ولی طیف گسترده ای از زنان متعلق به اقشار محروم جامعه به دلیل عدم برخورد ریشه ای حاکمیت با معضلات گوناگون اجتماعی، به خصوص فقر و بیکاری، به تن فروشی روی آوردند. این قربانیان در حاکمیت ایران که تن فروشی را

با توسل به احکام شریعت اسلام، ممنوع اعلام می کند، چاره ای جز ایستادن در

حواشی خیابانها ندارند و به زنان خیابانی مشهور گردیده اند.

 

در میان قربانیان، دختران جوان، دانشجویان، زنان بیوه و بی سرپرست ، زنان سرپرست خانوار، زنان متاهل و افراد دو جنسه وجود دارند. دلایل و

عوامل بسیاری از سوی جامعه شناسان و محققان در خصوص گرایش زنان به تن فروشی ارائه شده که فقر، بیکاری، روابط والدین، جدایی والدین، مهاجرت، فراوانی جمعیت خانواده، ازدواج تحمیلی، تفاوت زیاد سنی بین زوجین، بی توجهی به نیازهای عاطفی و جنسی زنان، عدم احترام به شخصیت زنان و ....از مهمترین آنها است.  

اما ریشه اصلی مشگلی که سبب تشدید تن فروشی می شود را باید در ساختار ارتجاعی قدرت حاکم همراه با تمام ارگانها و نهادهای انگلی وابسته به آن دانست.

قدرت حاکم که جهت چپاول و انباشت ثروت از هر شیوۀ غیرانسانی بهره می جوید، بهره کشی جنسی را به عنوان بخشی از منبع ثروت دانسته و قادر به چشم پوشی از آن نیست. معضل مزبور به خاطر روبنای ارتجاعی، استبدادی و پدرسالار ساختار سیاسی در ایران، به طور وحشیانه تر و خشن تری ظاهر می شود.

بیکاری فزاینده، تورم، ژرفش اختلاف طبقاتی و جنسیتی و تشدید اعمال سیاستها نولیبرالیستی، خیل عظیمی از جوانان و نوجوانان سرخورده که آینده ای روشن برای خود نمی بینند را جذب مشاغل کاذب کرده است. زنان از جمله اقشاری هستند که به دلیل تبعیض فاحش جنسیتی در شرایط بغرنج تر و دشوارتری نسبت به مردان قرار دارند. تن فروشی برآیند سیاستهای اقتصادی و اجتماعی حکومت ارتجاعی حاکم است که طی بیش از سه دهه فرمانروائی جابرانۀ خود نه تنها توجه به وضعیت زنان تن فروش نداشته، بلکه با تصویب قوانین زن ستیزانه، آنان را از مشارکت در پروسۀ تولید محروم کرده است. بدینوسیله، امرار معاش از طریق تن فروشی به رغمِ تمام خطرات و عواقب ناگوار، برای زنان طبقۀ محروم  تنها راه نجات از وضعیت دهشتناکی است که رژیم فراهم ساخته است.

 

تحقیق میدانی

برای نگارش این مقاله اقدام به تحقیق  میدانی در تهران بزرگ و حومه ی آن نموده ام.

برای برقراری ارتباط و ملاقات با زنان خیابانی به جز جوانب امنیتی، مشکل حادی وجود ندارد. کافی است به یکی از خیابانها و پارکها و میادین مشخص در تهران مراجعه و با اندکی تامل با یک و یا چند تن از زنانِ تن فروش مواجه شد.

برای بررسی پدیده در سطح تهران، به یکی از محلهائی که توسط یکی از واسطه ها از آن مطلع شدم رفتم.  درمنطقه ای در حاشیه غرب کلان شهرتهران، بدون هیچ سازماندهی مدنی و زیر ساختهای لازم برای یک جامعه مدنی، محله ای نسبتا

جدیدالاحداث که یک شبه سر برآورده است. به مغازه ای  معرفی شدم که در آن ارتباط با زنان میسر می شود. مرد مغازه دار که ظاهرأ 55 سال دارد، پس از دریافت جمله رمزی که از رابط بدست آورده بودم و کسب اطمینان، مرا به پشت پیشخوان برده و بدون تامل آلبومی را برائ انتخاب ارائه داد. با مشاهدۀ تصویر زنان و دختران نیمه  عریان در البوم،  زنی را انتخاب و از مرد دلال شرایط این زن را جویا شدم. آن مرد  که به این شرایط مانند معامله کالا عادت داشت، بدون درنگ قیمت صد هزارتومان برای یک ساعت در مکانی که داشت را اعلام نمود. برای عکسی دیگرنیز، قیمت در همان حدود بود. به بهانه آوردن کیف از مغازه خارج شدو. حال مساعدی برای دیدار در آدرس دریافت شده نداشتم . چند متری جلوتر ازمغازه، دختری در کنار خیابان با نوع پوشش و طرز ایستادن و اتومبیلهایی که برایش بوق می زدند و ترمز می کردند، توجه ام را جلب کرد. وقتی که به نزدیک او رسیدم و جلوی او توقف کردم، دختر به ماشین نزدیک شد و با انگشت به شیشه زد. وقتی شیشه پایین آمد تنها کلمه ای که از دهانش خارج شد هشتاد هزار تومن! بود. من هنوز حرفی نزده بودم که او درب را باز کرد و در ماشین نشست. من نیز به ناچار حرکت نمودم. حدود بیست سال سن داشت و برغم آرایش نسبتاً غلیظ، چهره ای غمگین و لبخندی تلخ داشت.

دختر باگفتن جمله ی "من زیاد وقت ندارم و باید برگردم خونه" مرا به خود

آورد و چون نمی دانستم چه چیزی باید بگویم، تنها به پرسش " گرسنه هستین"

اکتفا کردم. ساعت حدود سه بعدازظهر بود، گفت "از صبح چیزی نخوردم".  او را

برای خوردن غذا در رستورانی در همان حوالی دعوت کردم و در حین  خوردن غذا مقداری از وضعیت خود و خانواده اش سوال کردم. ساکن همان منطقه و مادرش فوت کرده بود، پدر و برادرش هر دو اعتیاد داشتند و خواهر کوچکترش نیز محصل بود و در یک خانه کوچک مستاجر بودند. دل پر دردی داشت که سنگینی دردهایش از لحن صدا و نگاهش نمایان بود. هر دو روز یکبار و یا دوبار درهفته برای تامین مخارج خود و خانواده اش اقدام به تن فروشی می کرد و اگر خوش شانس بود و شخص

شارلاتانی به تورش نمی خورد، ماهانه می توانست اجاره و مایحتاج ناچیز زندگی را تامین کند. می گفت که قبلاً چند جا برای کار مراجعه نموده و هربار توسط کارفرمایش مورد سو استفاده جنسی قرار گرفته و حق و حقوقش نیز پایمال شده و در نتیجه تمایلی برای اشتغال توأم با بهره کشی جنسی ندارد و تن فروشی بهترین راهی است که انتخاب نموده و برای اینکه برادر و پدرش از موضوع اگاه نشوند، کار شیفتی در یک بیمارستان را بهانه کرده است. او عنوان می کرد که بیشتر تمایل دارد سوار خودروهای مدرن و شیک شود که مالکان متمولی دارند و در پرداخت پول دست و دل بازترند و معمولا جهت کار به شمال شهر می رود و کمتر در محل خود فعالیت می کند.

در نهایت مبلغی بیش از آنچه خواسته بود به او دادم که از قبول پول خودداری می کرد و بالاخره با اصرار زیاد قبول کرد. تا چندین روز نگاه خسته و ملتمسانه دختر ، نگاهی که سرشار از درد بود، فکرم را مشغول نموده بود.

برای تکمیل گزارش تصمیم گرفتم به یکی از خانه های گروهی شان که آدرس آن را از کسی گرفته بودم،  به منطقه ی فردیس کرج رفته و با چند تن از زنان شاغل در آنجا صحبت کنم. برای رفتن به آن محل مراحل خاصی  باید طی می شد. در تماس تلفنی با لیدر آن خانه و تبادل رمز، زنی که بسیار محکم صحبت می کرد گفت "اول باید به کسی که شماره ی من رو بهت داده بگی شخصاً زنگ بزنه و تاییدت کند". قریب یک ساعت بعد لیدر آن خانه  پس از پروسه تأیید شدنم، گفت که مشکلی نیست از ساعت پنج بعداز ظهر به بعد می توانم مراجعه کنم. بعد از گرفتن آدرس، خود را به آن خانه رساندم و با اصرار من به یکی از اتاقها رفتیم که در گوشه ی اتاق یک تخت خواب و یک میز ارایش و یک آباژور که تمامی اثاثیه اتاق را تشکیل می داد قرار داشت.

بلافاصله پولی که مرجان در خواست کرده بود را به او دادم و با اکراه برای پایان نامه تحصیلی ام ( توجیه صوری ای که برایش عنوان کرده بودم) حاضرشد بدون هیچگونه نام و نشان، به سوالاتم حواب دهد. در ابتدا گفت:"اگر بفهمم مامور جایی هستی برات گرون تموم میشه آخه در آگاهی و دادگاه آشنا زیاد دارم". با این قبیل تهدیدات کنارم روی تخت نشست. از وضعیت کار، نحوه ی اداره آن خانه، تعداد و تیپ مراجعان و چگونگی جذب دختران و زنان و وضعیت اسکان زنان شاغل در این خانه سوال کردم.

به جز مرد محافظ قوی هیکل، تعداد هشت تا ده نفر در این خانه مشغول به کار بودند که شش نفر در همین منزل ساکن بوده و چند نفر هم روزها کار می کردند و شبها به خانواده ی خود می پیوستند که تمامی آنها متاهل بودند و به بهانه ی کار در شرکت از ساعت هشت تا پنح بعدازظهر در این خانه بودند.  دخترانی که در منزل سکونت داشتند تعدادی دختر از شهرهای دیگر بودند که از منزل خود فرار کرده و در تهران و کرج توسط مرجان و رفقایش شناسایی و جذب این شغل شده بودند. جالب اینکه سه نفر از آنها دانشجو بودند و از ساعت چهار به بعد کار می کردند.

روزانه بین سی تا چهل تن به این مکان مراجعه می کردند که در روزهای تعطیل و اوایل ماه  تعداد مراجعان افزایش می یافت.  اکثر مشتریان پس از تأیید شناسایی توسط معرف جلب این مکان شده بودند. تردد به این مکان کاملا مدیریت شده

بود. طبق  اظهار معرف،  مرجان با تمامی ماموران انتظامی منطقه رابطه دارد و به آنها رشوه و زنان مجانی می دهد و هر چند وقت یک بار هم منزل را عوض می کند. از مبلغی که دریافت می کند به زنان حقوق ماهیانه در محموع حدود یک تا دو میلیون تومان می داد و خرج محل خواب و خوراک آنها نیز به عهده مرجان بود. از بهداشت و

احتمال بیماری ایدز و هپاتیت پرسیدم که  پاسخ دقیقی دریافت نکردم. دردناک تر اینکه، زن تن فروش حتی با روزانه  10 تا 15 بار  تحمل رابطه با مردان مختلف،  فقط پول اندکی عایدش می شد و قسمت اعظم دریافتی شان برای سهم لیدر و هزینه های رشوه، غذا، لباس و لوازم ارایش، کسرمی شد. با این دو نمونه می توان به ابعاد این فاجعه انسانی بیشتر پی برد.

 بازگشت به صفحه نبردخلق