روزها، سالها، ماهها می ‌گذرند…

فرح مدائن

 

روزها، سالها، ماهها می ‌گذرند…

آبان دوباره از راه رسیده و امروز، آخرین روز آن است.

از نخستین روز این ماه تا امروز -سی ‌ام آبان- بارها و بارها به مرگ تو فکر کرده ‌ام؛ مرگی که طبیعی نبود؛ مرگی که به دستِ جمهوری اسلامی رقم خورد.

اما این یک ماه… این سی روز…

آن ‌قدر این درد سنگین بود، آن‌ قدر عمیق و آزاردهنده بود که هر روز با خودم کلنجار رفتم تا بتوانم امشب این چند خط را بنویسم.

چندین بار از اولِ آبان تا امروز خواستم بنویسم، نتوانستم…

این غم آن ‌قدر طاقت فرسا، آن‌قدر جان ‌سوز و آن ‌قدر عمیق است که حتی گفتنش هم توان می‌خواهد.

 

داوودِ مداینِ عزیزم…

برادرِ عزیزِ من…

در لحظه ‌ای که پرواز کردی، تنها ۲۹ سال داشتی. چقدر جوان بودی… چقدر ناتمام.

زندگی ‌ای که می‌توانست برایت باز شود، از تو گرفته شد.

رویایی که هنوز آغاز نشده بود… خاموش شد.

تو یک سال و چهار ماه در زندان بودی؛ یک سال و چهار ماه شکنجهٔ روحی و جسمی را تحمل کردی. بارها خواستند تو را بشکنند و مجبور به مصاحبه کنند.

سیاست حکومت این بود که مصاحبه ضبط‌ شده، غیرزنده و قابل ‌ویرایش باشد؛

چون می‌ خواستند قبل از پخش، هر جمله‌ای را کنترل و سانسور کنند.

تو اما نپذیرفتی.

تو گفتی اگر قرار است مصاحبه ‌ای باشد، باید پخشِ مستقیم باشد.

چون فقط پخشِ مستقیم اجازه می‌دهد واقعیت بدون تحریف به مردم برسد.

حکومت حاضر به پخشِ مستقیم نبود…

و تو هم زیر بارِ مصاحبهٔ ضبط‌شده نرفتی. تو تسلیم نشدی.

ما هنوز نمی‌دانیم… هیچ‌کس نمی ‌داند: در کدام روز؟ در کدام ساعت؟ چرا؟ چگونه؟

هیچ پاسخی داده نشد… هیچ حقیقتی گفته نشد.

فقط شنیده ‌ایم…

که تو را بارها اعدام مصنوعی کردند؛

تو،

و همراهانت فریدون اعظمی از لرستان

و حسین ذاکری از خراسان ـمشهد.

سه جوان… سه یار…

که با هم شکنجه شدند، با هم اعدام شدند، و با هم از ما گرفته شدند.

اما درد ما تنها این نبود…

یک سال پس از اعدام، تازه به خانواده ‌ها خبر دادند.

یک سال بی‌ خبری، یک سال سوختن، یک سال انتظار.

و پس از آن، تنها یک نشانی دادند؛

نشانی خاکی که پیکرهای شما را در آن پنهان کرده بودند:

بهشت زهرا/ قطعه ۹۴/ ردیف ۱۴

قبر ۶: حسین ذاکری

قبر ۷: داوود مداین

قبر ۸: فریدون اعظمی

 

سه قبر کنار هم…

سه زندگی ناتمام…

سه جانِ به ‌ناحق گرفته ‌شده که امروز در کنار هم آرام گرفته‌اند.

از آبان ۱۳۶۱ تا امروز چهل ‌و سه سال گذشته است.

چه سالهایی که با درد گذشت…

چه راههایی که برای یافتن حقیقت پیمودیم…

و ما هنوز، همچنان، با صدای بلند می ‌گوییم:

من دادخواه‌ام.

من خواهرِ دادخواه‌ام.

و امید دارم روزی در ایران آزاد، دادخواهیِ واقعی ممکن شود؛

تا شاید اندکی مرهم بر دلهای ما بازماندگان باشد.

یادتان همیشه با ماست؛

نه می ‌بخشیم، نه فراموش می ‌کنیم.

منبع: نبرد خلق شماره ۴۹۶، شنبه یک آذر ۱۴۰۴ - ۲۲ نوامبر ۲۰۲۵

 

 https://t.me/nabard_khalgh

بازگشت به صفحه اول