م. وحیدی (م. صبح)
ابر پر هراس میبارد بر شانههای خمیده غروب و کاجهای بیتاب، در خلوتگاه من فصلهای بیتجربه را دوره میکنند حیاط پر از حس سرودنست و باران با الفاظ آبی منتشر خود اندوه مرا در قرن یخی برای باغچه تفسیر میکند
قاصدکی که در او شور رفتنست در شب آبستن راز سفر خود را درگوش گلی ناشناس زمزمه میکند
به زیر باران بیا! میان موسیقی بارور سبزهها و شادی علفها صبح تو سکون عبوس مردگانست و خلوت گورستانیست که درکوچههای پاییزی شهر میدود ای کاش پنجره من بر بالش پر شاپرکها به سوی دشتهای آبی می رفت و نجوایم در معابر کودکی سالخوردگی آسمان را رنگ شادی میزد! ای کاش عاشقانهترین صدا درگلوی سرخ فصول مترنم بود! و ساعتها با غزلهای ناسرودهشان بادهای جهان را سرودی میساختند
خوشا طعم شبگیر و تبلور زلال بیداری و جهانی که یکسر خالی از حسرت وحصار وحزن باشد
منبع: نبرد خلق شماره ۴۸۵، دوشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۳ - ۲۰ ژانویه ۲۰۲۵
|