م. وحیدی (م. صبح)
خواب و خرافه و خوف چرخش قافلهای معیوب در جاده وهم نقش درهمی که هیچش به انتها نمی رسد
کسی دلتنگ تو نیست لحظه ها را شمارش مکن! برگ خشک پاییزی چه دارد تا شوری به پا کند؟ صدایت شوره زاریست که جویبار و برکه را دور می زند و در مغاکی تاریک می ریزد
ما به سرشاری خویش می پیوندیم به آمیختگی عشق و زایش و زیبایی و تو دراوراق بی فروغ آیات محو می شوی بی هیچ آهی و نگاهی
خوشا صبحی که در تندر می شکوفد و زغریو آن دریچههای یقین گشوده می شوند
هر کنج و دیار بر باور خویش چراغ می افروزد و آبیترین حقیقت حضور ما را در فتح و ظفر جشن خواهد گرفت
نبرد خلق شماره ۴۸۰، پنجشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۳ - ۲۲ اوت ۲۰۲۴
|