میراث آن گلسرخ م.وحیدی(م.صبح)
غروب بلندست ایستگاه خالیست غریوی اضطرابم را بر ریل میکشد
کسی نیامده تا گلسرخی پرتاب کنم پنجره از مرز تماشا دور میشود خط الرس ارتعاش سکوت را در آفاق میپراکند بوسهام در باد هرزه تحلیل میرود
هر سو چشمیست روییده درخارهای بلند میان بوتهزاری تهی مانده از آهنگ وزیدن
غرورم آهیست شکسته در پس پشت پای آهوان گریزنده ما ترجیع بدرقه دوبارهایم حجم منقلب زخمی درساعت نفسگیر خیابان تو بیا تصویر چشمانم را در دیروز و امروز پذیرا باش!
من به موازات صاعقه میدوم با تپشی رها شده همپای هودج لحظهها تا تنهایی یکدگر را جان پناه باشیم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــمنیع: نبرد خلق شماره ۴۷۹، دوشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۳ - ۲۲ ژوئیه ۲۰۲۴
|