م. وحیدی (م. صبح)
اگر توقف کنم آسمان تمام می شود و خاکستر غروب بر گونه هایم می نشیند مرگ شکل اَسبی پیر افتان و خیزان از تَرَکهای سالیانم می گذرد و رد پایم را می پوشاند
نمی ایستم و کفشهایم از شهری به شهری می روند در آن سوی ناگهان تا تو را پیدا کنند شب از لابلای خاطراتم می گذرد با تکه هایی از شعله و شهاب رخساری سر راهم قدم می زند با نگاهی مسموم و گُل خاری زرد خلوتم عمودیست با هندسه دستانی نطفه بسته در کسوف شانه هایم شب دره ها هَمپای منند و ازمن سبقت می گیرند جهان در من امتداد می یابد و رد پایم را نقش باستانی می زند منبع: نبرد خلق شماره ۴۷۶ - شنبه یکم اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۲۰ آوریل ۲۰۲۴
|