سرخ؛ مثل فردا

م. وحیدی (م. صبح)

 

روز

آغاز همه چیز نبود

روز

پایان انتظار نبود

و بهار

با رنگ سرخ آسمانگرد

کسی را عاشق نمی ‌کرد.

 

نابودن

خانه در جهان داشت

ـ تا دورترین سیاره ـ

و «هیچ»

در تقدیر شبانه ‌مان

                   نطفه می ‌گرفت.

 

باور نداشتم

قلب

می‌ تواند انبار باروتی باشد

که جهان را

به دورترین شکل حیات

                        بازگرداند

تپه ‌زاری

که عیسی را

به صلیب کشاند

ـ و پیامبران برگزیده را ـ

قربانی معجزات دروغین کند.

چه فصلی

که از مخروب تن

آسمان خراش می‌ ساخت

و منظومه تاریخ را

                بی قافیه می ‌سرود.

 

بر ستون بلند درد

تماشاگر خزانیم

عریان ‌تر از شاخه‌ های تنهایی

و رنجوتر از سکوت.

واهمه ‌ای

آشفته در باد و

            شنهای روان

به این دیار نشسته ‌ام

با اشتیاق دستی

تا قلبم را

           لمس کند

و باروت شب را

به خورشیدی گرم

                 بارور سازد.

 

 

منبع: نبرد خلق شماره ۴۷۴، سه شنبه یک اسفند ۱۴۰۲ - ۲۰ فوریه ۲۰۲۴

 

 https://t.me/nabard_khalgh

بازگشت به صفحه اول