ویژ‌گیهای جنبش انقلابی سیاهکل و نگاهی مختصر به پیچیدگیهای کنونی

امیر معیری

با درود به همه بنیانگذاران، پیشتازان و ادامه دهندگانِ وفادار به جنبشِ نوآورِ فکری-عملیِ سیاهكل!

حضّار ارجمند حتماً تفاهم خواهید داشت كه من به خاطر محدود بودن وقت از پرداختن به شرایط سیاسی سالهای قبل از سال ١٣۴٩ خودداری کرده و پیشنهاد می کنم که برای کسب اطلاعات در این زمینه، گرامیداشت چهلمین سالگرد جنبش سیاهکل مندرج در نبرد خلق شماره ٣٠٩ را مطالعه کنید.

وقتی سخن از قیام سیاهکل و تبعات آن به میان می آید، تخطئه گرانِ رنگارنگِ آن با تجریدی کردنِ داده های مرتبطِ این جنبش سعی می کنند آن را از محتوا تُهی کرده، چنین قلمداد کنند که گویا جمع کوچکی شورشی جدا از توده ها با توسّل به اسلحه، خشونت و ستایشِ آن سعی در سرنگونی رژیم و کسب قدرت سیاسی را داشته اند. این امر به خصوص پس از قیامِ سال ١٣۵٧ و سرکوب بیرحمانهِ دستآوردهای آن توسط استبداد سرمایه داریِ دین خویِ موجود، در قالبی دیگر و اینبار با زرورق فرهنگی-ادبی، رسانه ها را در داخل و خارج کشور پُر کرده است. صرفنظر از انگیزه ها و اهداف اینگونه منتقدین و تأکید و تکرارشان بر «ابتدا کار فرهنگی برای بالا بردن فرهنگ مردم»، عدم توجه مشترک این «فرهنگ پناهان» به پیشینهِ فرهنگی و اجتماعیِ بنیانگذاران و اندیشمندانِ جنبش نوآورِ انقلابی ایران است. خوشبختانه با کوشش بسیاری از نویسندگان، کاوشگران و فعالین سیاسی و اجتماعی، گنجینه های ماندگار از سالهای چهلِ شمسی تا کنون در اختیار ما است که همگان می توانند با مراجعه به کتابخانه ها و آرشیوهای موجود در رسانه ها، به اجزاء واقعیات تاریخی آن دوران دست یابند؛ از جمله به آثاری که تأثیر مبارزات و قیام سیاهکل را بر ادبیات، هنر و توسعهِ تحلیلهای تئوریک-سیاسی آشکار می کند.

من در اینجا به خاطر پیشگیری از طول کلام، ویژهگی های برآمده از قیام سیاهکل و ادامهِ جنبشِ پس از آن را به طور مختصر بیان می کنم:

١-  چشمگیرترین ویژگی در زندگی شخصی و اجتماعیِ بنیانگذاران جنبش نوین انقلابی، فعالیت شان

در زمینه های فرهنگی نویسندگی، شعر، تئاتر، سینما، مطالعه و ترجمهِ آثارِ پیشرو خارجی و همچنین هنرهای متفاوت بوده است. آنچه به سهولت از تئوریهای مشترک و نوینِ این رفقای پیشتاز می توان دریافت، خصلتِ آموزشیِ آن است برای ارتقا فرهنگِ مردمان. وقتی رفیق حمید اشرف در گامهای پیشینِ جنبش، به خاطر عدم وجود آموزش کافی، تأکید می کند که: «ممکن است در شرایط فعلی حتا برخی روستائیان، مبارزان را تحویل ژاندارمها دهند»، این بیانِ درکِ آن عدم آگاهی در جامعه است که در پراتیک مبارزه تبدیل به آگاهی می گردد. و یا بیانِ رفیق امیرپرویز پویان در حضورِ اجتماعیِ آن دو مطلقِ ضعف و قدرت است که انسانها را به خاطر وجود دیکتاتوری و عدم آگاهی، در حصارِ خودساختهِ ترس شان فلج کرده و تشریحِ راه برونرفت از آن، فقط می تواند انگیزهای آگاه کننده داشته باشد برای ارتقای فرهنگ توده ها، و نه کُرنش به اسلحه! توضیح جامعترِ این امر را رفقا حمید مؤمنی و بیژن جزنی در آثارشان «شورش نه، قدمهای سنجیده در راه انقلاب» و «چگونه مبارزۀ مسلحانه توده ای می شود» به خوبی انجام داده اند.

٢-  نوآوری برای تغییر در سپهر سیاسی ایران، برای خروج از روزمرّه گی، انفعال و خودمشغولیِ مسلّط پس از کودتای ٢٨ مرداد سال٣٢، این نوآوری که آشکارترین مانیفست آن در اثر معروف و مانای رفیق امیرپرویز پویان «مبارزه مسلّحانه و ردّ تئوری بقا» منعکس است، حاوی مجموعهِ پارامترهای تئوریک-عملیِ مبارزه، نقد و سازماندهی از جانب پیشتازان و بنیانگذاران آن و عمدتاً شکستن دو مطلقِ جاافتاده برافکار مردمان، یعنی از میان برداشتن ترس و یأس حاکم بر فرهنگ ستمدیدگان، همراه با خُرد کردنِ اسطوره قَدَرقدرتی استبدادِ سلطنتیِ حاکم بود. البته تئوریهایی که بر بستر آن، قیام سیاهکل شکل گرفت، سالها قبل بین رفقای این جنبشِ نوین، در دستور کار قرار گرفته بود. این نوآوری حتا تأثیر پُردامنه ای بر «کنفدراسیون دانشجویان و فارغ التحصیلان خارج کشور» گذاشت و تا فروپاشی نظام استبدادیِ سلطنتی، بخش بزرگی از جنبش دانشجویی خارج کشور در نقش پشت جبهه در خدمت این مبارزات، فعال بود.

٣-  قیام سیاهکل و ادامهِ جنبشِ پس از آن، قاطعانه مدافع منافع زحمتکشان و مزدبگیران فرودست بود و کوششهای خود را در زمینهِ کمک به سازماندهی آنان توسعه می داد. در زمینهِ ملی هیچ منطقه ای در ایران را نمی توان نام برد که انقلابیونِ پیشتازش سهمی در مبارزه مشترک، رفیقانه و پیگیر در آن دوران نداشته باشد. در دفاع از مبارزات آزادیبخش جهانی مانند ویتنام، فلسطین، ظفار،... حمایت و همکاریها در سطح تماسهای مخفی رفقا و یا علنی توسط فعالینِ پشت جبهه در خارج کشور انجام می گرفت. در موردِ برابری زنان و مردان، این جنبش چه در تئوری و چه در عمل پیشروترین بود. کم نبودند زنانِ فرهیخته ای که دوش به دوش مردان در کارهای فرهنگی و مبارزاتِ میدانی زندانی شدند و حتا جان خود را فدا کردند. اینها همه نتیجهِ آگاهیِ روزافزون به مشکل حاکم بر سرنوشت خلق یعنی عملکردِ استبدادِ سرمایه داریِ سلطنتی بود.

۴-  همراه با تشدیدِ سرکوب توسط جنایتکارانِ ساواک و پلیسِ رژیم شاه و حذف فیزیکیِ پیشتازان، حمایت اجتماعی از جنبش نوین انقلابی و گرایش به آن نیز توسعه می یافت. این حمایت هرچند غیرمستقیم، حتّا از جانب اقشارِ میانه رُو تبدیل به عرف اجتماعی شده بود. کاملاً برخلاف آنچه که پس از سرکوب قیام ۵٧ و تسلط استبداد سرمایه داریِ ج.ا. مرسوم شد و تا امروز نیز ادامه دارد، در آن سالها کسی در ایران به خاطر کُرنش و جلب توجه «اعلیحضرت» به اصلاح-طلبی، حمله به اسلحه و «خشونت گراییِ» فدائیان خلق و مجاهدین خلق را مقدمهِ ادبیاتِ خیرخواهانهِ خویش نمی کرد. به عنوان نمونهِ شاخص این پدیده می توان از شعر زیبا و گویای «تفنگ منِ» سیاوش کسرایی نامبرد که باوجود رویکرد او به حزب توده، در طلیعهِ قیامِ سال ١٣۵٧ سروده شد:

چه دیر به دست آمدی ای واژهِ آتشزا ... اینک تو بگو هر آنچه باید گفت/ اینک تو بكن هرآنچه

باید كرد!

۵-  تنوع فکری در بطنِ عمل مشترک بدون گرایش و رویکرد به تشتت و فرقه گرایی، والاترین خصلتِ

اخلاقی و رفیقانهِ پیشتازان جنبش در آن دوران بشمار می آید. این منش حتا در خارج كشور نیز تأثیر خود را گذاشت و تحلیل و درکهای گوناگون از جنبش چریكی هیچگونه تأثیرِ منفى بر امر اتحادِ عمل و

همكاریهاى رفیقانه و مشتركِ نیروهاى فعالِ طرفدارِ جنبش سیاهکل نداشت؛ امری که متأسفانه امروز

برخلاف منش پیشین بوده و ترمیم دوبارهِ آن به آرزویی پیچیده و غیرقابل دسترسی تبدیل شده است.

۶-  رویکرد به همکاری و همسویی در عملِ مشترک با نیروهای انقلابیِ غیرکمونیست همواره برای رفقای بنیانگذار از اهمیت ویژه ای برخوردار بود. شرایط و اجزای این رویکرد را می توان در اسنادِ شفاهی و نوشتاریِ به جامانده از تبادل نظر و نقد در بارهِ «سازمان مجاهدین خلق ایران» بازیافت. محور اصلی این بینش را رفیق حمید اشرف به خوبی در مکالماتِ به جامانده فورموله کرده است.

اکنون در این دورانِ پراکندگیِ اپوزیسیونِ ایران و شرایط پیچیدهِ حاکم بر جهان و به خصوص خاورمیانه،

ضروری است که با توجه به دستآوردها، آموزشها، تجربیات و ویژگیهای جنبش انقلابیِ نوآور سیاهکل

و سایر انقلابیون جهان با تحلیلِ موشکافانه و مستمر، گامهای اساسی و ضروری را برای سرنگونیِ حاکمیتِ استبداد سرمایه داری جمهوری اسلامی تعریف کرد و با اتخاذ ابزار و روشهای عُقلایی، در حد امکان هر «شورشی» را بتوان تبدیل به «قدمهای سنجیده در راه انقلاب»” نمود.

پیچیدگیهای دوران کنونی

در طول این چهل و چند سالِ پس از تسلط استبداد سرمایه داری جمهوری اسلامی، هرآنچه را که روا یا ناروا، بخشهایی از اپوزیسیون با تکیه بر آزادیهای عاریتیِ کشورهای جهان به خود و دیگران گفته است. در این میان فقط به منطقِ این واقعیت ابداً توجه نشده است که هر دمکراسی در حفظ ساختار و ارزشهای خود، رعایت موازینِ رفتاری را به مجموعهِ افراد و سامانه های موجود دیکته می کند؛ ولی برای مبارزه علیه موجودیتِ نظامهای غیردمکراتیک و استبدادی، افراد و سامانه های سیاسی رأساً راهبردها و راهکارهای خویش را علیه خودکامگان تعیین می کنند و نه نصایح و یا فرموده های خیرخواهانهِ این و آن را. این نهایتِ خودفریبی است که جماعتی در انتظارِ برکناریِ هرنوع دیکتاتوری، به انتظارِ وحدتِ فراگیر با دیگران روزشماری کند و ضمناً با خوشباوری انتظارِ یاری از جانب قدرتهای جهان را نیز در سر بپروراند.

فاجعهِ افغانستان بایستی برای درکِ این مقوله کافی باشد. تا آنجا که مربوط به قدرتهای «جهان آزاد و

دموکرات» می شود به جا است که با یک نقل قول از جانب یکی از فرهیختگانِ سوسیال دموکراسی، نغز و مغز مطلب را یکجا نشان دهیم. «اِگوُن بار» سیاستمدار برجستهِ آلمانی و نزدیکترین یار «ویلی برانت» و آرشیتکت روابط سیاسی آلمان به خصوص با شوروی و بلوک شرق سابق، در سال 2013 دو سال قبل از درگذشتاش در سخنرانی برای دانش آموزان آلمانی چنین گفت: «سیاست بین المللی هیچگاه ارتباطی با دموکراسی یا حقوق بشر ندارد. آنچه مطرح است منافع دولتها است. این

مقوله را علیرغم هر آنچه در کلاسِ درسِ تاریخ برایتان تعریف می کنند، به خاطر بسپارید.» او در جایی دیگر می گوید: «در لحظه ای که یک سیاستمدار به جای طرح خواسته هایش به ورّاجی در باره "ارزشها" می پردازد، زمانِ تَرک سالن فرا رسیده است.»

در راستای «وحدتِ فراگیر ملّی» کم نبودند کُنشگرانی که وقت و انرژی خود را سالها صرفِ این مهم کردند. علیرغم همهِ کوششها تا کنون، مجموعهِ اپوزیسیونِ خارج کشور قادر نشده است حتّا ۵ درصد ایرانیانِ برونمرز را حول هر محورِ سیاسی سامان دهد؛ ولی خودگَردانهای منتظرخدمتِ همین اپوزیسیون با ظهورِ خودجوشِ هر جنبشِ مردم ایران، هیاهوی «مدیریّت بحران» برای داخل کشور براه می اندازند در حالیکه خود دچار بحران مدیریّت اند. جالب این جاست که این بخش از اپوزیسیون با رشدِ مستمرِ تکه-پارگی خود، بلندپروازیهای سیاسی خود را نیز گسترش داده است؛ تقسیم کار و چگونگی آن ابداً مطرح نیست بلکه سرنگونی رژیم، تعریف دوران گذار، ایجاد دولت موقت، سازماندهی مجلس مؤسسان، تدوین قانون اساسی، پرداختنِ آمرانه ولی کِشدار به مقولاتی چون سکولاریسم، لائیسیته و امثالهم آنهم با پرانتز گرفتنِ رِندانه از «خُمس و زکات و موقوفات» برای بده-بستانهای آتی؛ همهِ این ها را مجموعه های رنگارنگِ محفلی می خواهد همراه با دخالت در توسعهِ فرهنگیِ مردمان سامان دهد و بهتنهایی به آخر نیز برساند.

اکثرِ احزاب و سازمانهای سیاسی (کمونیستها، سوسیال دموکراتها، لیبرالها، جبهه ملی، فدرالیستها)

چنان خود را تکه-پاره و اتُمیزه کرده اند که قدرتهای جهان برای انتخاب، براحتی با آنان همان رفتار بازارِ آزاد مرسوم خود را به کار می گیرند! اینان ابداً توجه نمی کنند که: تحمیل خواستها و منحصر کردنِ توقعات سیاسی، در وجود حد اکثرِ یکپارچگی ممکن می گردد. ضمناً بایستی توجه کرد که عوارض جانبی و برآیندِ پارادُکس تکه-پارگی، بی تقصیران را نیز خواه-ناخواه وارد این بازیِ بازار آزاد می کند! در بستر این شهرآشوب فکریِ خارج کشور، داده های اساسیِ موجود در ایران بیانگر چیست؟ با نگاهی اجمالی بر اوضاع اسفبارِ ایران می توان مهمترین پارامترهای زیر را بر شمرد:

١-  توسعهِ کمپرادوریسم شاه به رانتخواریِ تمام عیارِ شیخ: چه در داد و ستدِ اقتصادی و چه در بازتولیدِ سرمایه های مالی، کنترل و اِعمال سیاستهای کلان در امر ثروت، مستقیم و غیرمستقیم در دست سپاه و شرکای سربزیر نئولیبرال متمرکز است. شاید یک مثال برای نشان دادن عمق فاجعه کافی باشد: مجموعهِ احتیاجاتِ پُردامنهِ انرژی و حتا آب کشور در اختیار وزارت نیرو و سازمانهای مربوط مانند «توانیر» متمرکز شده است. این سامانه بزرگِ اقتصادی و خدماتیِ دولتی مشتری دائمیِ شرکتی است بنام «سپانیر»، یعنی بی محابا، سپاه-نیرو! سفارش دهندگان مایحتاجِ کشور در خارج، شرکتهای وابسطه به سپاه هستند که کالا را از طریق گمرکِ سپاه وارد کشور کرده و به دولت و ملّت می فروشند! یعنی میان کارپردازانِ کمپرادوریسم «اعلیحضرت سابق» و مستضعف نوازان فعلی، بختکِ چپاولگرِ دیگری جاخوش کرده است که مشابه اش را در میلیتاریسم ژاپن، در اِس-اِسِ آلمانِ هیتلری، در دیکتاتوری فرانکو، موسولینی، دیکتاتوریهای نظامیِ ترکیه و آمریکای لاتین پیدا نخواهید کرد.

٢-  سرکوب حداقل آزادیهای اجتماعیِ مردمان و نابودی شوراها و سندیکاهای نوپای کارگری همراه با

فلاکت روزافزونِ مزدبگیران و به خصوص کارگران از طریق نابودی پیگیرِ قدرت خرید آنان؛ چپاول

ذخیره های تأمین اجتماعی، عادی شدنِ تعویق بی در و پیکرِ حقوق ناچیزِ کارکنان و بازنشستگان با انگیزۀ وابسته کردن مضاعف آنان به حاکمیت.

٣- گرم نگهداشتنِ خطر جنگ همراه با ایجاد وحشت و گمراه کردن توده ها با تأکید بر حفظ تمامیت ارضی و امنیت ملّی. «جهان آزاد» نیز سالها است که با علاقه و بدون هزینه کردن، جمهوری اسلامی را در این زمینه همراهی می کند.

۴- شرایط بین المللی و به خصوص ایران، نسل جوان را با کیفیتی رشدیابنده به میدان مبارزه کشانده است. اکنون زنان و مردان خلقهای ایران با آموزش از تاریخ خود و دستآوردهای آن، با طردِ ترسِ خویش و درکِ ضعف و وحشت سرکوبگران، دوباره بپاخاسته اند. اما پیروزی این خیزش انقلابی در گرو آموزش از کمبودها و خطاهای نسل ما پنجاه و هفتیها است.(*) این در طبیعیت ارتجاع است که از طرفی به توسعه کشتار و سرکوبِ هرخیزش انقلابی بپردازد و از طرفی دیگر سعی کند که قبل از دسترسی مبارزان به پیدایشِ منطقیِ مدیریت و هدایت سیاسیِ کلان، آن را با حیله گری به بیراهه بکشاند.

۵- دو سه سالی است که به طور چشمگیر و روزافزون حضور طغیانیِ نُخبگانِ نظریه پرداز و رنگارنگِ

داخل کشور، در رسانه های ج.ا. در گشت و گذار است. سرعت رشدِ بازپخش وسیعِ این «طغیان نظر»ها با رویکردِ اصلاح طلبانه شان، در فضای مجازی از اِپیدمی به پاندمی کشیده شده است. این کلیپهای ویدیوئی، گفتاری و نوشتاری اکثراً با پیوستی نظری (کُامنت ها) همراه هستند که قصد دارد ستایش فرستنده کلیپ را از سخنانِ استاد برجسته کند. اینگونه مُرید-پیوستها را آلگوریتمهای کارگزاران رژیم تولید و ممیّزی می کنند که کاربرد آن را از کشورهای پیشرفته کپی کرده و آموخته اند. آنچه که تا کنون در انواعِ «افشاگری» های پرطمطراق و آتشینِ این اساتیدِ سخن، فراموش شده و چون دُم خروس عیان می شود، عدم وجود حتا یک نقل قولِ مشابه و یا اشاره به پیش بینی و آینده نگریِ مبارزان روشنفکر در یکی-دو سال پس از قیام است. بسیاری از نویسندگانِ فرهیختهِ نشریاتِ آن سالها با ژرف اندیشی و تیزبینی دربارهِ آیندهِ جنایات انسانی و اجتماعی که تا امروز شاهد آن هستیم، بارها به مردمان هشدار داده بودند؛ به عنوان مثال می توان از رفقا سعید سلطانپور و شکراالله پاکنژاد نام برد.

حال اگر مجموعهِ آنچه را که در بالا گفته شد توأم با سازمانیافتگیِ قدرت و رفتارِ این چنین حاکمیتی

بررسی کنیم، آشکار می شود که برخلاف اپوزیسیون، استبدادِ حاکم با حواس جمعی موذیانه، مدتهااست که «پلان بی یا برنامه دوم» خود را در آستین دارد. برای جلوگیری از فروپاشیِ کاملِ استبداد و فرار از خشم مردمان، محتمل ترین گزینه برای این سرکوبگران پوست اندازی و بزک خویش است. برای انجام عوامفریبانهِ این امر، مخلِّفات ویژه ای لازم است که اکثراً آماده اند:

١- گرایشِ حسرتِ پنهان و تظاهر به میانه روی و اصلاح طلبی در بخشهایی از مردم و حامیان رژیم.

٢- آمادگیِ قدرتهای جهانی برای تایید و حمایت به موقع از آن، از آمریکا و اروپا گرفته تا روسیه و چین و

سازمان ملل.

٣- وجود ثروت بزرگ کشور و مدیریت آن در دست سپاه و موقوفات که قادر است مانورهای مالی-

اقتصادی را کنترل کند.

۴- عدم وجود مدیریت و هدایت سیاسیِ کلان برای خیزشهای مردمی که خصلتاً با افت و خیز همراه است و در شرایط خاصی حاکمیت می تواند آن را از مسیر اصلی منحرف کند.

۵- وجود غیرقابل انکارِ متزلزلهای میلیونی در خارج کشور و حامیان پنهان شان در میان اپوزیسیون.

اکنون کافی است که حاکمینِ قَدَر-قدرت «اصولگرا»، قَدَر را برای خودشان نگهدارند و قدرت را به

منتظرالدوله های «وصولگرا» منتقل کنند. تصورِ برآیندهای چنین رویدادی زیاد مشکل نیست: دیری نخواهد پایید که یک «ولی فقیه اِسترلیزه» ولی نورانی در قم خواهیم داشت که هر روز همگان را به برادری و برابری دعوت خواهد کرد و سپاه پاسداران و حامیانی که شبیه رهبر ارکسترهای همه کاره ولی نامرئی، پیانوی کنسرتهای مورد علاقه شان را با انگشتانِ سیاستمدارانِ منتخباندهِ مردم خواهند نواخت. تعبیر و تفسیرهای روزانهِ این سیاستمدارانِ پوست انداخته، در بارۀ این نوع از «دموکراسی»، بیش و کم کپیِ خاورمیانه ای خواهد بود از آرژانتین، شیلی، اسپانیا (**)؛ یعنی تقلیدی از اِعمال حاکمیتِ دولتیِ پاکستان؛ یعنی حفظ اهرمهای اساسیِ قدرت در دست قَدَرِ نامرئی. خلاصه یعنی: میانه رُوها می آیند و می روند و «فریب توده از نو گردد آغاز».

توجه به این گزینهِ محتمل، هیچگونه خللی به گزینه های محتملِ دیگر وارد نمی کند؛ شاید خوشبینان بگویند: به زودی پیروزی انقلابِ سوسیالیستی و یا ملی-دموکراتیک را پیشِ رو خواهیم داشت؛ و شاید بدبینان بگویند: با گسترش جنگهای امپریالیستی در خاورمیانه، سرنوشت ایران تجزیه خواهد بود.

به هرحال در رویکرد به هر گزینهِ محتمل، وجود برنامه برای مقابله با آن ضروری است و توجه به این

 سخن سعدی: هر بیشه گمان مبر که خالیست، شاید که پلنگ خفته باشد.

———————————

(*) جنبش انقلابی در تکاپوی یافتن راهکارها و مکانیسم سرنگونیِ رژیم شاه موفق بود ولی متاسفانه از پیش توجه لازم به سازماندهی برای پس از آن، یعنی؛ «شورش نه، قدمهای سنجیده در راه انقلاب» نشد.

(**) در این سه کشور هنوز تسلط پنهان بر سرمایه های مالی، اقتصاد کلان و نظام حقوقی کشور در اختیار اقشار باقیمانده از دیکتاتوری سابق است. بی اعتنایی به سرنوشت قربانیان جنایات پیشین و رفتار وحشیانه پلیس با برگزارکنندگان رفراندوم کاتالونی و مقایسه آن با رفراندمِ همزمان ولی بدون سرکوب و زندانِ اقلیم کردستان، بیانگر این واقعیت است.

 

منبع: نبرد خلق شماره ۴۷۳،  بهمن ۱۴۰۲ - فوریه  ۲۰۲۴

ویژه ۱۹ بهمن سالگرد حماسه سیاهکل

 

 

 https://t.me/nabard_khalgh

بازگشت به صفحه اول