رسوب شب

م.وحیدی (م. صبح)

 

بامداد

به شَبنَمی پریده می ماند

چون شیشه ای

بر قاب روزها

باد

ته نشین شده ست

تکه تکه ها

طِلِسم هستی را

           نمی شکنند

ما به هم می رسیم

از اقصای دشنام و

دشنه

با شاخه های اندیشناک

مزارع صبح

و هوایی شِکُفته

از خیابانهای بدرود

فسانه ایم

سوار بر شیهه اسبان وحشی

دشت به دشت

کوه به کوه

تا هر فاصله را

شاخه گلی به کاریم

و به انتهای جهان

                 رسیم

ای دستان مقدس طغیان!

و ای وحدت خشم و خُروش و

خاطره

که شاه بیت آواز

زیباترین پرنده هایی!

شعله گرم کوهساران و

جنگل

              نثارت باد!

با همهمهِ شمشادها و

آرمان رودهایی

که الفباها را

        می نویسند

دره های تاریک

به جانب مهتاب

           می پرند

و قله ها

با چشمه و ستاره

به رقص می آیند

 

منبع: نبرد خلق شماره ۴۷۲، یکشنبه یکم بهمن ۱۴۰۲ - ۲۱ ژانویه ۲۰۲۴

 

 https://t.me/nabard_khalgh

بازگشت به صفحه اول