م. وحیدی (م. صبح) کسی از شب آمده با پاهای کوتاه و جغرافیایی بی نام که با زبان انتظار سخن می گوید سایه اش بر جان می لغزد و شادی شاخه ها را می چیند نگاه منسوخش در گذشته و حال می دود و کلامش حقیقت را رنگ ساحرانه می زند چه می نوازد در گوش خلوت بی خبران تردیدی ست تب آلود و جاری در جان و تن زمان می ترسم و نیمه مانده ام در راه متوقف می شود جهان کوچک من خیابانی ست با بغضی کهن ثانیه ها آبستنند و پندارها معنای پریدن خشمی ست عاشقانه که نسلها را به هم متصل می کند
منبع: نبرد خلق شماره ۴۷۰، چهارشنبه یکم آذر ۱۴۰۲ - ۲۲ نوامبر ۲۰۲۳
|