فیلمهای سینمایی سفارشی از منوی وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران 

هلنا نازاریان

از بدو تأسیس جمهوری اسلامی در ایران، هنر نیز همانند سایر حوزه ها، تحت سیطرهِ ایدئولوژی ارتجاعی قرار گرفت. 

سال ۵۷ وقتی آنگونه سریع السیر و گویی «از پیش طراحی و آماده شده»، از رادیو و تلویزیون سرود «الله الله/ لااله الا الله/ ایران ایران ایران/ رگبار مسلسلها» شنیده شد، برای پی بردن به ماهیت فاشیستی رژیمی که قرار بود بر سر کار بیاید، نیاز به هوش چندانی نبود؛ در اولین گام، «هنر» (شعر، موسیقی) سفارشی شده بود، آنهم سفارش از جانب اسلامگرایان بر کشوری که دارای تنوع باورها و ناباوریهای مذهبی و عقیدتی بود. 

آن زمان، هر زرتشتی، مسیحی، یهودی، آتئیست، کمونیست و حتی اهل سنت باید می فهمیدند که «فردا که بهار آید/ آزاد و رها هستیم/ نه ظلم و نه زنجیری!!!» دروغ است و دام است و تنها «خدعه» و فریب است و ستم و بدبختی، یک عمر رنج کشیدن در وطن و یا تبعید و غربت نشینی. 

به هرحال به تدریج تغییرات انقلابی!! آغاز شد! گاه با شیب تند و گاه با شیبی آهسته، اما به طور مستمر که ۴۵ سال است ادامه دارد. تغییراتی در تمام سطوح و ابعاد؛ از پوشش و ظاهر گرفته تا اقتصاد و علم و فرهنگ و اندیشه و هنر. 

رژیم اسلامی که بنیانش بر اساس ضدیت با اندیشه و هنرست، اوایل، سینما را جدی نمی گرفت، حداقل نه به اندازهِ تلویزیون. اما بعد متوجه شد که سینما همچون دانشگاه، پایگاه اصلی اندیشه و نوآوری و اثرگذاری بر روند فکری و احساسی جامعه است. و فهمید که باید «هنر هفتم» را در چنگال خود داشته باشد وگرنه کارش زارست. بنابراین شروع کرد به سرمایه گذاری و تلاش و پروپاگاند در حوزهِ هنری سینما. 

اهالی هنر به ویژه سینماگران فهمیده بودند که:

چون غرض آمد هنر پوشیده شد/ صد حجاب از دل به سوی دیده، شد (مولوی)

شماری از هنرمندان که در همان ابتدا از ایران اسلامی گریخته بودند، و آنهایی که مانده بودند نیز یا به فکر فرار از دست هیولا بودند، یا توانایی و امکانات مالی فرار نداشتند و ناچار به ماندن، اما از عرصهِ هنر در جمهوری اسلامی، کناره گیری کردند.

یا ریسک ناپذیری در برابر «زندگی در تبعید» و همچنین تعلقات مادی و معنوی و نگرانی از دور شدن از خانواده، که باعث شد تصمیم بگیرند بمانند و رنجهای قابل پیش بینی را تحمل کنند. 

یا با ساده دلی، امیدوار بودند که شاید پس از فروکش کردن تب انقلاب ایدئولوژیک، زمینه برای فعالیتهای هنری و خلق آثار جدیدشان به طور آزادانه فراهم شود. 

یا به هر دلیلی ناچار به ماندن اما در فکر گنجاندن معانی و مفاهیم، و روشنگری در پوشش استعاره و لفافه، و ایفای تعهد و مسئولیت انسانی خود به عنوان یک هنرمند نسبت به مردم کشورشان و نمایاندن چاهی که در آن افتاده اند و نشان دادن راه نجات. 

بعضی دیگر نیز به خاطر عشق به ذات هنر و با تصور غلط «هنر فقط برای هنر» ماندند.

و آخرین احتمال اینکه: عده ای شاید از ترس و بخشی دیگر نیز شاید از روی نان به نرخ روز خوردن، با رژیم کنار آمدند و در سینمای رژیم کار کردند. 

اما ذات حریص و فریبکار جمهوری اسلامی به این حد بسنده نکرد. شَم طَماع و صد البته ترسوی حکومت اسلامی در هر مرحله، متوجه می شد که مقاومتهای آشکار و‌ نهانی وجود دارد که مانع از پیشبرد سریع اهدافش است. هنر بر پایهِ آزادی شکل و قوام و دوام می یابد، شاید چند صباحی بتوان هنرمند را با تهدید و فشارهای ذهنی به وحشت افکند و در قفس زندانی کرد اما حتی در قفس طلایی، دیری نمی پاید که هنرمند واقعی،خود را به در و میله ها می کوبد تا آزاد باشد و آزادانه کار کند و در نهایت قفس را خواهد شکست. 

دیکتاتورها حتی قدرتمندترین دیکتاتورها، ترسو هستند؛ چون دروغگو هستند، چون بیرحم هستند، چون می دانند که بر حق نیستند، چون می دانند که حتی فریب خورده ترین قشرها نیز به زودی آگاه خواهند شد و حتی در بین خودیهای شان ریزش اتفاق خواهد افتاد. 

جمهوری اسلامی نه تنها تحمل افرادی همچون بصیر نصیبی که با جمهوری اسلامی؛ حکومت سانسور و داغ و درفش آنقدر مرزبندی دقیق و محکم و بی چک و‌ چانه ای داشت که

حتی به اندازهِ یک تار مو مرز سرخ بین ستمگر و ستمدیده/ ارتجاع و انسانیت/ مرز سرخ رژیم متقلب اسلامی و آرمانهای انسانی آزادیخواهانه و برابری طلبانه را رد نکرد و از همان ابتدا از چنگ اختاپوس آخوندی به تبعید رفت، را نداشت و ندارد، نه تنها تحمل افرادی همچون بهرام بیضایی که سعی کرد بماند و به هر شکل ممکن هنر مسئولیت پذیر و خلاق و جوهرهِ آگاهی را به مردم کشورش هدیه کند و در تاریکی، نوری باشد برای مردمی که خواهان و مشتاق فهم بیشتر و راه نجاتند، را نداشته و ندارد و در نهایت آنقدر آزارش دادند که کوه صبرش فرو ریخت و از وطن گریخت، نه تنها تحمل افرادی همچون داریوش مهرجویی که کوشید ظاهرأ رژیم اسلامی را تاب آورد و کَجدار و مریز رفتار کند و در عین حال تجربه های ارزشمند سینمایی و هنری خود را در اختیار هموطنانش قرار دهد و آثاری زیبا بیافریند تا جان ملت در زنجیر منجمد و فرسوده نشود، را نداشت و ندارد و سرانجام او و همسرش را شرحه شرحه کردند؛ آری نه تنها تحمل اینها را نداشت و ندارد بلکه از هر سینماگر و هر هنرمندی که فقط در حد اندکی زاویه داشتن با رژیم، توان بالقوه در اثرگذاری و قدرت جذب مخاطب پرشمار داشته باشد، وحشت دارد و بیزارست. در نتیجه؛ حاکمان مذهبی دسیسه چیدند که هنر و هنرمند را تمام و کمال، با پول و امکانات شگفت، بخرند و در کنار این کار، هنرمند بتراشند و تولید و باز تولیدش کنند، و چنین شد که همراه و همگام با وزارت ارشاد و سازمان تبلیغات اسلامی؛ مؤسسه هایی همچون مؤسسهِ شهید آوینی، سازمان هنری رسانه ای اوج، بنیاد سینمایی فارابی، مؤسسهِ سینمایی سیمای مهر و غیره ایجاد شدند که همگی تحت اختیار کامل وزارت اطلاعات و امنیت کشور و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هستند. 

بر کسی پوشیده نیست که شریانهای اصلی اقتصادی کشور در دست سپاه پاسداران است بنابراین دستگاه پروپاگاندای جمهوری غارتگر اسلامی برای حفظ ولایت فقیه و بیت و خط رهبری و تمام سیاستهای حکومتی بدون هیچ مشکل مالی می تواند بتازد و محصولات ایدئولوژیک بسازد و با پول پاشی بر سر و روی جواد شمقدری و مسعود ده نمکی و بهروز افخمی و مجتبی امینی ارمکی و کمال تبریزی و همفکران شان، آثار هنری جعلی و تصنعی و به قول خودشان «فیلمهای استراتژیک»! تولید کند. 

ساخت سریال ها و فیلمهای سینمایی با رویکردهای سیاسی و امنیتی که از منوی وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران به طور سفارشی ساخته شده اند، اگرچه هیچگاه نتوانسته در افکار عمومی مردم ایران جایگاهی هرچند ناچیز و «یک هزارم درصدی» نیز پیدا کند، اما چون در نهایت از بودجهِ به اصطلاح «بیت المال» یعنی از جیب ملت ایران است، جرم افرادی از جمله شمقدری ها و کمال تبریزی ها و ده نمکی ها را به اتهام غارت و چپاول و دزدی سنگینتر می کند، زیرا نه فقط به ساحت هنر خیانت کرده اند و خود را به پول فروخته اند بلکه در جنایت در حق دخترک بلوچی که در بلوچستان تشنه، برای بیرون کشیدن جرعه ای آب به چاه فرو می افتد و جان می دهد نیز شریکند. 

و اما؛

متأسفانه جوانهایی چه دختر و چه پسر، که راه یافتن به سینما و دنیای بازیگری و نویسندگی و کارگردانی برایشان هدف غائیست، که البته خوشبختانه تعدادشان بسیار بسیار کم است، گاه یا فریب می خورند و یا واقعأ هنر و استعداد و وجدان خود را به رژیم اسلامی می فروشند. 

با افرادی مثل بهروز افخمی و شمقدری که احتمالأ خودشان در خانواده یا فامیل جوان و نوجوان دارند اما شارژ پول توسط سازمانهای امنیتی، مست مستشان می کند و چشم بر آیندهِ تاریک جوان خود بسته اند که حرفی برای گفتن نیست، این جماعت از نشئه پول آنقدر خرفت شده اند که نمی فهمند؛ اما از معدود جوانان عاشق سینما که وجدان انسانی و شرافت هنری را به توبره ای از پول و یا بسته ای دلار می فروشند و تبدیل به مهره ای می شوند در دستگاه تبلیغاتی - امنیتی جمهوری اسلامی، باید پرسید که به چه قیمتی روی خون هزاران هموطن خود که از سالهای دور تاکنون، برای آزادی هنر و اندیشه ی شما در سیاهچالهای رژیم اسلامی و یا در کف خیابان جان باختند، پا می گذارید؟ چرا خود را به همان کسانی فروختید که ۴۵ سالست اراده و اختیار شما را سلب کرده اند تا عروسک کوکی بارگاه و بیت رهبانی شان! باشید؟؟ دهها میلیارد بودجه ای که تخصیص داده شد برای سریال و فیلم سینمایی شما، پول همان کودکان معصومیست که روی زمین خاکی بدون حتی یک سقف پارچه ای ناچارند که دفترچهِ خود را باز کنند و الفبا و اعداد و علوم بیاموزند. پولهای هنگفتی که دستمزد گرفته اید آغشته به خون صدها تن از هم نسلان شماست که حتی اگر اعتراضات سال ۷۶ کوی دانشگاه را هم فراموش کرده اید و یا اعتراضات سال ۸۸ را از یاد برده اید، اما همین سالهای جدید اخیر در دیماه ۹۶ و آبان ۹۸ برای تحقق رفاه و آسایش زندگی شما فریاد زدند و گلوله خوردند و بر زمین افتادند. دستمزدهای آلوده ای که دریافت کرده اید از گلویتان پایین نرود چون رفتار غیر انسانی و همراهیتان با نظام اسلامی «کمال» بی وجدانی محض و «اوج» کثافت و رذالت است. 

کاش لااقل هرچه زودتر از همنسلان خود که از سال گذشته تا همین ماههای اخیر برای آزادی و زندگی سالم و بی دغدغه و برای نجات ملت ایران از فقر و ظلم و مصیبت، به خون غلطیدند و یا چشمهای زیبای خود را از دست دادند شرم کنید. کاش شرم کنید! 

آخر کدام میلیاردها میلیارد دلار می تواند انسان را خوشبخت کند وقتی که نه تنها با پهپادها و موشکهای رژیم اسلامی، کودکان اوکراینی و اسرائیلی و فلسطینی می میرند و یا دربدر می شوند بلکه روزی نیست که نگران فردای کودکان کشور خودمان ایران نباشیم. کیان پیرفلک چه گناهی کرده بود؟؟؟ 

چه مقدار ارز و سفر خارجی و امکانات مافوق تصور میتواند باعث‌ شود انسان آنهم انسان هنرمند، چشمهایش را ببندد تا نبیند که در وطنش کودکان نحیف بجای رفتن به مدرسه یا بازی با هم سن و سالهای خود، در بازارها بارهای سنگین را روی چرخدستی بسختی تا مقصد حمل میکنند؟ 

باور کردنی نیست که کسی مخصوصأ اگر هنرمند باشد، با اینهمه مصیبت که بر سر مردم ایران آمده، هنوز نپذیرد که جمهوری اسلامی برای ویرانی ایران روی کار آمده. باور کردنی نیست که جای جای میهنمان را ظلم و گرفتاری و بیماری و فقر و اعتیاد و بیخانمانی، و از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب کشورمان را هزاران خطر جدی محیط زیستی تهدید می کند اما هستند کسانی که هنوز دل در گروی عشق یا پول جمهوری اسلامی دارند! باور کردنی نیست که «خانم جلسه ای» روی صفحهِ تلویزیون بگوید: مملکت مال حزب اللهی هاست؛ آنوقت برندپوشهای «بِلَک اَند وایت»، همچنان زیر عبای خامنه ای احساس امنیت می کنند! 

 

  منبع: نبرد خلق شماره ۴۷۰، چهارشنبه یکم آذر ۱۴۰۲ - ۲۲ نوامبر ۲۰۲۳

 https://t.me/nabard_khalgh

بازگشت به صفحه اول