شاندور پتوفی؛ شاعر و قهرمان ملی مجار م. وحیدی
«یک فکر آزارم می دهد بر روی بالشهای تخت، مردن به آهستگی پژمردن به آهستگی نابود شدن... من چنین مرگی را نمی خواهم می خواهم درختی باشم که صاعقه او را می افکند و از روی نعش من اسبان نفس زنان به سوی پیروزی دشوار بتازند.» (شاندور پتوفی، ۱۸۲۳ـ ۱۸۴۹) شاندور پتوفی قهرمان ملی، شاعری مشهور و جهانی و ستاره ای نوظهور در جنبش آزادیخواهانه ی مردم مجارستان بود؛ با صفات انقلابی، اخلاقی و انسانی متعالی با شجاعتی کم نظیر که در نبرد برای آزادی و عدالت به شهادت رسید. شاعری جنگنده و متعهد که برای همان دوران پا به عرصه ی وجود گذاشت و عنوان «قهرمان ملی» گرفت. وی جهان شعر خود را با جهان واقعیتی که با آن درگیر بود، عجین نمود و از آن سلاحی ساخت تا هویت و شرف خویش و مردمش را از استعمارگران بازپس گیرد. اشعار او فریاد زندگی، دادخواهی وآرمان گراست و ما خود را در آن بازمی یابیم. شاعری که با بازآفرینی محیط خود و جنبه های مختلف زندگی و مبارزه ی انسان با ظلم و نابرابری، تصویری واقعی، پویا و جامع از روزگارخـود ارائه داده است. او همواره در جست و جو و تلاش و شناخت خویشتن بود و این گونه، ثقل آرزوها و امیدهای مردمش گردید. وی معتقد بود که تنها با پیکار در راه آزادی و جانفشانی است که می توان حاکم بر سرنوشت خویش شد و مسیر آینده را ترسیم کرد. شاندور پتوفی دهقان زاده ای فقیر و بی چیز و اهل مجارستان بود. درشانزده سالگی مجبور به ترک تحصیل شد. شرایط زندگی دشوار خانواده و عسرت وی، او را مجبور به ترک خانه و شهر و دیارش کرد. با سفری دور و دراز به شهرهای مـیهنش تجربیات ارزشمندی کسب نمود و مسیرهای تازه ای را در شناخت و دگرگونی احوال خویـش و محیطش کشف کرد. چنین بود که دریافت مردم ستمدیده ی میهنش در چه فلاکتی به سر می برند. در سفرش با گروهی از هنرمندان سیار تئاتر آشنا و به آنها پیوست. مدتی بازیگر شد و در کنار کارش به سرودن شعر پرداخت. علاقه اش به شعر، ادبیات و تاریخ، وی را به مطالعه ی آزاد کشاند و تلاش کرد با فرهنگ و تاریخ سایر ملل نیز آشنایی پیدا کند و بیشتر بیاموزد. پتوفی در طول سفرش، قصهرها، ضرب المثلها و ترانه های فولکولوریک را جمع آوری و یادداشت می کرد تا دانسته ها و آگاهی اش را افزایش دهد. چیزی که او را می آزرد «حضور بیگانگان اتریشی حاکم برکشورش» بود؛ آنان که سرمایه های ملی، طبیعی و معنوی مردم را غارت و با جنگ طلبی و به جبهه کشاندن فرزندان دهقانان، کشور را به فلاکت و خاک سیاه نشانده بودند: «دوران غمـگین و روزگار سیاهی است/ ای وطن! تو تسلیم نخواهی شد/ و میبینم/ آتش خشمی چهره ات را فروزان کرده ست/ دست تو به سوی شمیشرت خواهد رفت/ ...باید پرچم حرکت ما به اهتزاز درآید/... سرود من/ پیشگوی توفان است/ ای انقلاب!». ظـلم و استـثمار، بـی قانونی، جـنگ و کشـورگشایی توسط حاکمان اتریشی، پتوفی و مردم را ناگزیز به مسیر قیام می کشاند و فریاد آنان را پرطنین تر میساخت: «حقوق انسانی توده ها را بدهید!/ ...چرا برای خـود این همه امتـیاز قایلاید؟/ چرا حـق/ جز در میان شما معنی ندارد؟/ ...به نام پرافتخار بشریت! حقوق مردم را به رسمیت بشناسید/ و حق آنها را بدهید/ و نیز به نام مقدس وطن.../ آیا می دانید/ چه وحشتناک ست وقـتی مردم قیام می کنند؟/ وقتی دیگر درخواست نمیکنند/ و با زور/ حق شان را می گیرند؟... عشق و آزادی/ این دو را میخواهیم./ جانم را فدا میکنم/ در راه عشقم/ و عشقم را / در راه آزادی». پتوفی شور و علاقه زیادی به پیروزی انقلاب کبیر فرانسه داشت و آن را الهام دهنده می خواند و با مطالعه ی بیشتر، از آن به عنوان «انجیل آزادی» یاد می کرد. نوزده ساله بود که به پایتخت رفت. در مجلات ادبی شروع به نـویسندگی و شـاعری کرد و یاران و همفکران انقلابی تازه ای یافت. این دوستیها بعدها به اتحادی عمیق تر میان آنان منجر شد و از دل آن، سازمان رزم و شورش درآمد که درجریان انقلاب مجارستان، وارد عمل انقلابی شدند. پتوفی در سروده ها، نوشته ها و گفتار سیاسی و اجـتماعی خود و با تشریح، وضعیت نا به هنجار جـامعه و تمامیت خواهی اشرافیان و زمینداران، آنان را آماج انتقاد خود قرار می داد. در این میان برخی رفرمیستها و روشنـفکران وابسته حکومتی به جانبداری از فئودالها و اشراف حاکم می پرداختند. آنان خواستار اصلاحات و تشکیل مجلس قانونگذاری و ایجاد پارلمان شدند تا بتوانند با وضع قوانین و مقررات حکومتی، راحت تر سرمایه های کشور را چپاول و به یغما ببرند. مجلس فرمایشی، زیر نظر حکومت تشکیل شد و مصوبات آن به تصویب می رسید. تنها چیزی که در آن مطرح نبود، حقوق و آزادیهای اجتماعی، اقتصادی و...سیاسی مردم بود. پتوفی و همرزمانش با مردود شمردن این مجلس، اعلام کردند: «تنها راه احقاق حقوق توده ها نبرد قهرآمیز و بیرون راندن استـعمارگران از کشوراست». او در شعری خطاب به پادشاه وقت سرود: «با وسعت گنجینه های سرقت شده ات بدرخش!/ اما دیری نخواهد پایید.../ زیرا روزگار تو به سر رسیده/ و امیدم این ست که به زودی ببینم حصارهای ویران شده ات را/ به هنگام سقوط...». پتوفی با انگیزه و آرمان انقلابی، دست به کار و راهی روستاها و شهرها می شد و با سخنرانی و شعرخوانی میان مردم، دانش و آگاهی آنان را افزایش می داد و برای پیکار با حاکمان ستمگران آماده شان می کرد. سروده ها و سخنان او، یکپارچگی و شور، انگیزه و حرکت ایجاد می کرد و به توده ها شهامت، شجاعت و ایستادگی می آموخت: «به پا ای مجار!... وطـن/ تو را میخـواند/ اکنون فرصت فرارسیده ست/ حالا یا هرگز/ اسـیر باشیم یاآزاد؟/ این است مسأله/ و باید انتـخاب کرد./ ...پست و فرومایه ست، آن کس که جـرأت مردن ندارد./ شمـشیر از زنجیر درخشان ترست/ و دست را بهتر زینت میدهد./ ای جـوانان! بـکوشید و دلیر باشید!/ ما قُفلها را درهم می شکنیم./ سرنیزه در قلب ما خوش تر است/ تا زنجیری بر دستهامان، بهپیش به نام آزادی!». با قیام مردم درکشورهای آلمان و...ایتالیا، مجارستان نیز به پاخاست و فریاد آزادیخواهی سر داد. پتوفی و رفقای انقلابی اش رهبری قیام را برعهده گرفتند. آنان با حمله به مراکز دولتی و زندانها و مجلس، سلاحها و تجهیزات دشمن را مصادره و علیه خودشان به کار می گرفتند. حاکمیت اشغالگر، وحشت زده تلاش می کرد تا مانع هزیمت و شکست خود شود و با بازکردن جبهه های جدید، سعی می کرد انقلابیان را درگیر و فرسوده نگاه دارد تا به نتیجه نرسند. در نهایت با کمک گرفتن از امپراطوری تزاری روسیه و سازمان دادن لشکریان شکست خورده ی خود، مراکز از دست رفته را بازپس گرفته و شروع به تهاجم و پیشروی کردند. روزها و شبهای خونینی در جنگ و نبرد سپری می شد. مردم توسط انقـلابیان مسلح و آموزش می دیدند و وارد کارزار میشدند: «در حالی که نبرد ادامه دارد/ من همراه شعرهایم می جنگم/ افکار من از آن جوانان تن پرور نیست/ که به خاطر عیش و نوش زندگی می کنند/ ... من شعله ای آسمانی در دل دارم/ هر ضربه ی قلبم/ نیایشی ست برای خوش بختی جهان./ در این صورت من با دستهای خود خواهم ساخت/ صلیبی را که با آن میخکوب خواهم شد...». در نهایت، نیروهای انقلابی مجبور به عقب نشـینی شدند و دولت اشغالگر اتریشی بر شهرها و روستاها مسلط گردید. پتوفی در خط مقدم نبرد به شدت مجروح و مدتی بعد جان سپرد. او هنگام مرگ بیست و شش سال داشت. نام او تا سالها و تا قبل از استقلال مجارستان، در اواسط قرن بیستم برده نمی شد و اشعار و آثار وی دور از دسترس مردم قرار می گرفت. اما پس از استقلال مجارستان، از او به عنوان «قهرمانی ملی» یاد شد و تندیسها و مجسمه های بزرگ و باشکوهی از وی در شهرهای مختلف برپا گردید. سروده های پرشور و مردمی او، روان و بی تکلف و تأثیرگذار و جریان متحول زندگی خود اوست که هم چنان به حیات خود ادامه می دهد و متعلق به همه ی ادوار بشری ست. اشعار وی بی پیرایه، واقعگرا و آمیخته ای از عشق به بشریت و آزادی، وطـن پرستی و زیباییهای طبیعت است. او در عمر کوتاه اما ارزشمند خود بیش از هشتصد قطعه ی کوتاه و بلند شعر سرود و جایگاهی ممتاز در شعر و ادبیات جـهان یافت. اشعار او به زبانهای گوناگون ترجمه و نشر یافت و در تجلیل و ستایش وی ترانه ها و سروده های بسیاری ساخته اند. شاندور پتوفی کتابی ست از فداکاری و جانبازی، آزادگی و عشق به انسانها که نسل به نسل منتقل و خوانده می شود. «صبر و بردباری» یکی از سرودههای اوست که در نکوهش و تقبیح «بی حرکتی، انفعال و صبر» نوشته و سراییده شده است: [ای بردباری!] «ای مایه ی افتخار گوسفندان و خران!/ ...به اعماق جهنم گُمشو!/ تو کاسه ای خالی هستی/ که هـمه چیزت را گربه لیـسیده ست.../وه که از تو چه بیزارم!/ و چه نفرت دارم!/ چون هرجا تو آغاز می شوی| خوشبختی پایان می یابد/ و تا تو بر زمین هستی/ همیشه بینوا خواهیم بود...».* خاطرهاش هماره گرامی و بزرگ باد! * اشعار از شاندور پتوفی
منبع: نبرد خلق شماره ۴۶۹، دوشنبه یکم آبان ۱۴۰۲ - ۲۳ اکتبر ۲۰۲۳
|