سفرنامه

م. وحیدی (م. صبح)

 

بی تاب و مست

با سفرنامه ای درچشم و

هوای رسیدن صبحی

که در تنم

             له له می زند

به حریق نشسته ام

در دشتی سوزان و

ابر سیاه هزار ساله

که خیالم را

         تیره می کند

قافله سکوتیم

با زنگوله هایی

بی صدا و

بی سوار

 

در باد شبگرد

می چرخم

پی گل سرخی

تا حنجره ام را

            مرطوب کند

مهتاب

شکافته از سنگ

           برمی تابد

تا از پل

             عبور کنم

 

 منبع: نبرد خلق شماره ۴۶۶، یکشنبه یکم مرداد ۱۴۰۲ - ۲۳ ژوئیه ۲۰۲۳

 

 https://t.me/nabard_khalgh

بازگشت به صفحه اول