م. وحیدی (م. صبح)
بی تاب و مست با سفرنامه ای درچشم و هوای رسیدن صبحی که در تنم له له می زند به حریق نشسته ام در دشتی سوزان و ابر سیاه هزار ساله که خیالم را تیره می کند قافله سکوتیم با زنگوله هایی بی صدا و بی سوار
در باد شبگرد می چرخم پی گل سرخی تا حنجره ام را مرطوب کند مهتاب شکافته از سنگ برمی تابد تا از پل عبور کنم
منبع: نبرد خلق شماره ۴۶۶، یکشنبه یکم مرداد ۱۴۰۲ - ۲۳ ژوئیه ۲۰۲۳
|