م. روستا
ای مؤذن باز پرپرکن تنِ هر برگ را اشهد آن بخوان حالا اذان مرگ را اشهدُ اَن له بخوان حالا اذان مرگ را خسته ایم از رد خون بر حلقهٔ زنجیرها مرگ بر تاریخ خونین و مرگ بر شمشیرها عهد کردم با تمام رنجها، شادی کنم گیسوان خواهرم را نذر آزادی کنم در دلت دنیا کماکان غیرت و انگیزه هست؟ نام تو بر شیرهای سنگیت در ایذه هست؟ خواهرم، شادی برایت ارمغان آورده ام من کیانم،خواهرم رنگین کمان آورده ام من که شهرم کل عمرش خون دلها خورده بود نعش حامد را بدستان شما نسپرده بود مقصد آزادیست اما راه ما باریکتر روزها شب بود، حالا روزها تاریکتر روی لبها داغ حسرت مانده از لبخندها مادران ماندند و قبرستانی گورستانی از فرزندها در گلوجان می سپارد نعره و فریادها باغبان افتاده بر حیثیت شمشادها گرچه در ظاهر جوانیم از درون پیریم که هر چه ما را می کُشید اما نمی میریم که باد می آمد ولی هر خانه ای یک بید داشت خون بدامانش رسیده، هر کسی تردید داشت با تمام صبر و خوبیهایمان، بد می شویم ما تقاص بی کَسیهای محمد می شویم گردن یک بیگناهم من، طناب آورده اید؟ من خدا نورم، چرا این قدر، آب آورده اید؟ هر چه می خواهند مرا باز ناکامم کنند درمیادین وطن، روزانه اعدامم کنند داغ من هر بار صادق را به تنگ آورده بود لشکری از آذریها را به جنگ آورده بود از ته چاه آمدی ای حامی زندانیان نعره کن ای یوسف لُر بر سر کنعانیان پای اعدامم، منم از هر کسی ناکام تر تا امیر از رشت می آید کمی آرام تر وقت باران است حالا ابر ها آماده اند ما نمی ترسیم وقتی قبرها آماده اند خون فقط مانده است از آن شادی واز آن بَزمها در نبردی نا برابر مرحبا هم رزمها روز و شبهای عجیبی را به چشمش دیده است حاکم طوفان که از شمشادها ترسیده است غرق در خونیم اما اندکی سر مانده است خشمگین هستیم حالا مشت آخر مانده است داغ داریم و به صورتهایمان خَش می کشیم بعدِ آزادی شماها را به آتش می کشیم تا قلم با خون دل این شعر را سر می کند مرگ دارد بیخ گوشم خستگی در می کند برتنش هر روز زخمی تازه تر از تیشه داشت مرد شاعر در سرش آزادی و اندیشه داشت ای مؤذن باز پرپر کن تن هر برگ را اشهدُ ان له بخوان حالا اذان مرگ را شاعر محکوم، شب آن قدر هِق هِق کرده بود قبل فریاد مؤذن، او خودش دق کرده بود
منبع: نبرد خلق شماره ۴۶۳، آدینه یکم اردیبهشت ۱۴۰۲ - ۲۱ آوریل ۲۰۲۳
|