سرمقاله نبرد خلق شماره ۴۶۲ ۰ اول فروردین ۱۴۰۲

چُماق گردانی علیه انقلاب دموکراتیک

منصور امان

هیاهوی تبلیغاتی جریانهای راست و مُحافظه کار خارج کشور و بحثهای انتزاعی آنان پیرامون گُزینه و چارچوبهای کشوری آینده اوج بیشتری گرفته است. اگرچه تلاشهای این دسته، هم در بُعد سیاسی و هم از نظر عملی دارای زوایای تخریبی مُهمی است، با این همه از آن رو که موجب شفافیت رویکرد و عملکرد آنان از یکسو و از سوی دیگر نشان داده شدن ارزش و جایگاه واقعی این فعالیتها دارد، برای جُنبش انقلابی، فعالان و پُشتیبانان آن یک زاویه مُثبت و سازنده نیز دارد.

گُذشته همان آینده است!

پاسُخ یافتن پُرسش پیرامون دریچه ورود آقای رضاپهلوی به پهنه سیاست و اپوزیسیون و جایگاهی که برای خود قائل است، یکی از تاثیرات شفاف گرانه تحُرکات اخیر طیف راست است. او که به لُطف تلویزیونهای دولتها و مدیای جریان رسمی اینک به چهره شاخص طیف راست سلطنت طلب برکشیده شده، همواره تلاش کرده نقشی که برای خود قائل است را در ابهام گذاشته و خود را فراتر از ظرفهای سیاسی مُعرفی کند.

اهمیت این سووال از آنجاست که می تواند اُفق سیاسی طیف راست را نشان داده و از ادعاهای دموکراسی طلبی و ترقی خواهی آن راستی آزمایی کند. چرا که یک رژیم پادشاهی با توجُه به پیشینه تاریخی سلطنت دستکم در پنج قرن اخیر، به خودی خود هر گُزینه ای به جُز مردُمسالار، تجددخواه و پایدار است. حال اگر این گُزینه از جانب فرزند یک دیکتاتور سرنگون شده به میان افکنده شود، پُرسش برانگیز تر و ناسازگار تر خواهد بود. در بهترین حالت، «شاهزاده» پیش از هر امر دیگر، برای باورپذیر کردن دعاوی خود می بایست به نوسازی بُنیادی دستگاه سلطنت بپردازد؛ امری که در گام اول به نقد بیرحمانه گذشته و کارنامه شاهان پهلوی و گُسست قطعی از این دوره در تمامی اشکال ساختاری، سیاسی و اقتصادی مشروط شده است. او از کنار گذشته نمی تواند بگذرد و آنچنان که امروز خود را نشان می دهد، در نقش یک باکره سیاسی پدیدار شود. «شاهزاده» نمی تواند، زیرا مقام و لقب اش را از گُذشته میراث گرفته و اندوخته ای که خرج می کند، در حساب گُذشته سرمایه گذاری شده.

آقای رضا پهلوی اما حتی به این فکر هم نمی کند که با گُذشته تصفیه حساب کند. رشته هایی که او را به دوران پیشین پیوند داده، قوی تر، جذاب تر و پُر منفعت تر از آینده ای است که در صورت پذیرفتن الزامات تحقُق اش، نقشی بیشتر از تشریفاتی در آن ندارد. از این رو ترجیح می دهد با ترسیم آینده ای رنگ آمیزی شده با چند مفهوم عام و رایج مانند سکولاریسم، دمکراسی و جُز آن از تیررس نگاه های پُرسشگر بگریزد. تصادُفی نیست که وی با همان زبانی که دوران سیاه دیکتاتوری و خفقان مُحمدرضا شاه را به سطح «اشتباهات» تخفیف می دهد، به گونه کشاف در باب حُقوق بشر و انتخابات آزاد داد سُخن می دهد. 

شمشیر کشی علیه قیام

اما رابطه آقای پهلوی با دوره گذشته همیشه یک رابطه پنهانی نیست. این امر به ویژه با شدت گرفتن تحرُکات وی و طیف راست برای کشیدن خود به جلوی صحنه سیاسی تا حُدود زیادی علنی تر می شود. راه انداختن تظاهُرات علیه «فتنه ۵۷» گوشه ای از ویترین مه آلود جریان راست سلطنت طلب و جبهه گیری آن علیه خواسته های دموکراتیک و تاریخی مردُم ایران را شفاف ساخت.

فرزند شاه سابق با شمشیر بستن از رو علیه قیام ۵۷، مرزهای خود را به روشنی نه فقط با گذشته، بلکه با آینده نیز ترسیم کرد. سوواستفاده بقایا و هواداران نظام پیشین از برآمد قیام ۵۷ و قُدرت گرفتن ارتجاع و استبداد دینی برای مُحق جلوه دادن رژیم سابق موضوع تازه ای نیست؛ تازه آن است که آقای رضا پهلوی مُخالفت فهم پذیر خود با تحوُلی که مُنجر به از دست رفتن تاج و تخت احتمالی اش شد را به مانیفست سیاسی تبدیل و آن را پایه بسیج نیرو ساخته است. او در اینجا دیگر تنها با برآمد قیام ۵۷ مُشکل ندارد، او به ستیز با انگیزه، خاستگاه و مُطالبات دموکراتیک قیام و یک گام جلوتر، پروسه تاریخی آن برخاسته است.

کاهش و تحقیر قیام ۵۷ و مُبارزه‌ی تا پای جان میلیونها زن و مرد و جوان در سراسر کشور برای برچیدن دیکتاتوری مُطلقه پادشاهی به آنچه که استبداد مُطلقه ولایت فقهی بر سر همین تلاش ملی آورد، تحریف آگاهانه تاریخی است که هنوز در ذهن و یاد بخش بُزُرگی از جامعه کُنونی ایران زنده و حاضر است. هدف از این همانی و یکی وانمود کردن قیام و رژیمی که به واسطه اش به قُدرت رسید، سایه اندازی بر نیروی درونی و خود پویه قیام و مخدوش ساختن هُویت سیاسی آن است. راست سلطنت طلب اصلی ترین مُطالبات قیام همچون آزادی بیان، احزاب، مطبوعات، پاسُخگو کردن حاکمان در برابر مردُم، تفکیک قُوا، عدالت و جُز آن را که با نفی استبداد و دیکتاتوری راه حل می یافت، انکار می کند تا نه فقط قیام را ناحق بنمایاند و سلطنت را تبرئه کند، بلکه و فراتر از آن، انقلاب و تحوُل از پایین را شیطانی و مُخرب مُعرفی کرده و برای نوع مُشخصی از تغییرات از بالا که او خود مُتولی و تعیین کننده آن است، مشروعیت بخرد.

همسویی گفتمانی با «نظام»

وارونه نمایی و انکار سرچشمه و انگیزه قیام بهمن همان متُدی است که حاکمان ج.ا نیز برای مشروعیت بخشیدن به نظم سیاسی خود به کار می بندند. از این منظر طیف سلطنت طلب با طیف ولایت فقیه کاملا همسو است. استبداد مذهبی حاکم هم با تمام توان سیاسی و تبلیغاتی تلاش می کند بر آرمانهای قیام سرپوش بگذارد و مفاهیمی جعلی مانند «برقراری حاکمیت اسلام»، «مُبارزه با فساد اخلاقی»، «حفظ دین»، «آمریکا ستیزی» و جُز آن را جایگُزین آنها کند.    

در پرتو انکار و مُقابله جویی با تاریخ آزادیخواهی مردُم ایران و قیامی که «صدای» آن را حتی شاه هم شنید، می توان ارزش و اعتبار ادعاهای آقای رضا پهلوی پیرامون دموکراسی، حُقوق بشر، انتخابات آزاد و جُز آن را نیز سنجید. برای برقراری و حاکم گرداندن مُناسبات دموکراتیک و مُدرنیته در ایران، فقط یک بستر وجود دارد و نه بیشتر و آن بستر اجتماعی و تاریخی چنین مُطالبه ای است که از بیش از دو قرن گذشته تاکُنون، ذهنیت و اراده جمعی توده آزادیخواه و عدالت جو را شکل داده و پایه جُنبشهای اجتماعی و خیزشهای رهاییبخش بوده است. این خواسته و آرزو باوجود سرکوب و دوره های کوتاه یا طولانی خفقان، هیچگاه از صحنه سیاسی و اجتماعی کشور حذف نشده و همواره ماده اصلی آگاهی و انگیزه ثابت ستیز با استبداد و ارتجاع بوده است. این زمین باروری است که نهال آزادی می تواند در آن ریشه بدواند و به اتکای نیروی درونی و تاریخی اش میوه و ثمر دهد. «شاهزاده» اما از برهوت و کویر اجتماعی صُحبت می کند؛ جایی بدون پیشینه با مردُمانی مُرده و تسلیم که «فتنه» کرده اند و حال او می خواهد از ویلای مُجللش در حومه واشنگتُن، دموکراسی و سکولاریسم برایشان ارمغان بیاورد.   

به میدان آوردن شکنجه گران، چُماقداران

گوشه ای از آینده و گُزینه ای که او عرضه می کند، در تجمُعی به دعوت  «شاهزاده» به مُناسبت «فتنه ۵۷» در برابر دید همگان قرار گرفت. در این گردهمایی – سازگار با مضمون دعوت آن - از سرکرده شکنجه گران ساواک نیز به گونه رسمی پرده برداری شد.

آقای پرویز ثابتی از هنگام فرار از ایران، به دلایل فهم پذیر به صورت نیمه مخفی زندگی می کرد و از شرکت در مجامع علنی به شدت پرهیز داشت. آفتابی شدن یکباره او در شرایط حاضر، اتفاقی نیست؛ ادعایی که نقش وی در رژیم گذشته می تواند آن را توضیح دهد. او نماد یک دستگاه مخوف امنیتی است که با تمام توان و با به کارگیری غیرانسانی ترین و وحشیانه ترین ابزارها، از امنیت و بقای رژیم در برابر مُخالفان، مُنتقدان و ناراضیان پاسداری می کرد. آقای ثابتی با شلاق زنها و ناخُن کشهایش، با اعدام و ترور زندانیان، پاسُخ رژیم شاه به خواست آزادی، عدالت و حُقوق شهروندی بود.

ژست گرفتن با این فرد بدنام و سابقه دار بهترین تبلیغ برای دموکراسی و گُزینه «مردُمسالار» نیست، مگر آنکه اُتاق فکر سلطنت طلبان پس از تبلیغات پوپولیستی در باره دامن زنان و کراوات مردان در دوره گُذشته، نوستالژی سرکوب مُخالفان را هم به مثابه راهی برای جذب مُخاطب، بسیج نیرو و فشار بر «مُعاندان» کشف کرده باشد. برای بخشی از این طیف که به گونه افسارگُسیخته علیه افراد و جریانهای دیگر مشغول کار است، گُفتمان آقای ثابتی می تواند هم جذاب و هم الهام بخش باشد. پیام لوس انجلس به سُرعت توسُط این دسته دریافت شد. آنها در چند تجمُع بعدی تصویر سرشکنجه گر مشهور را به دست گرفتند و در جای دیگری (بلژیک) به حملات فیزیکی و چُماق کشی خود ابعاد تازه ای داده و تا مرز به بیمارستان فرستادن یکی از شرکت کنندگان در تجمُع عُمومی که پلاکاردی مُخالف را در دست گرفته بود، پیش رفتند.

آقای رضا پهلوی نه از حُضور سر شکنجه گر ساواک در گردهمایی خود تبری جُست و نه حمله به مُخالفان را حتی به طور ضمنی محکوم کرد. وی در برابر آمیختگی و آلودگی مُحیط اجتماعی سلطنت طلبان در فضای حقیقی و مجازی با مُزدوران اطلاعاتی ج.ا نیز ترجیح داده سُکوت کند تا با شُعار «جاوید شاه» هر دو طرف، خود را جا بیاندازد. «شاهزاده» مشغول ایفای همان نقشی است که «امام» در دو سال ابتدایی رسیدن به قُدرت بازی کرد. او هم در برابر تاخت و تاز جنایتکارانه زیردستانش علیه نیروهای سیاسی، زنان، تجمُعات، روزنامه ها و جُز آن سکوت می کرد و ژست بیطرف می گرفت، در حالیکه در پنهان آنها را سازمان می داد، هدایت می کرد و برای انجام وظایف بُزُرگتر آماده می ساخت. تفاوُت این دو در آن است که آخوند خُمینی این رویکرد را پس از به قُدرت رسیدن پی گرفت و آنقدر زیرکی داشت که پیش از آن با بزک مُداراجویی و واتیکان مسلکی پدیدار شود، حال آنکه آقای رضاپهلوی هنوز کفشهایش جُفت نشده، پابرهنه وسط میدان دویده و تکلیف مُخالفان و مُنتقدان را روشن کرده است. وقتی «شاهزاده» پیش از رسیدن به تاج و تخت و گُروه فشار پیرامون او پیش از استخدام رسمی، زیر چتر دموکراسیهای اُروپایی و آمریکایی چنین تاخت و تاز می کنند، هر کسی می تواند تصور کند در صورت صاحب منصب شدن آنها در ایران چه روی خواهد داد!  

سردرگُمی یک گُزینه رسانه ای

با این همه، آنهایی که آقای رضاپهلوی و طیف سلطنت طلب را در بحث آلترناتیوها چندان جدی نمی گرفتند، پس از تحرُکات اخیر اینان، در این ارزیابی خود را مُحق تر یافتند. زیگزاگهای سیاسی طیف مزبور نشانه روشنی از بلاتکلیفی و سردرگُمی در راهبُرد است. آنها ابتدا و زیر تاثیر حمایت چند سلبریتی، ذوق زده شده و طرح «ائتلاف» را به دست گرفتند. کمی بعد با مُحاسبه غلط از میزان بهره وری اجتماعی «جورج تاون»، ایده «ائتلاف» را کنار گذاشتند و اسب «وکالت» را زین کردند. آنگاه که دریافتند از این نمد نیز کُلاهی نصیب شان نمی شود، به فُرمی بین «ائتلاف» و «نه ائتلاف» روی آوردند که اینک به موضوع اختلاف در جمع «خودیها» پیرامون این سووال که بالاخره تُخم می گذارد یا بار می برد، تبدیل شده است. بی ثباتی سیاسی این طیف اما مساله امروز نیست، لیست طرحهای نیمه کاره یا شکست خورده آنها طولانی است و می توان به خوبی پنداشت که «منشور» انتهای آن نیست.

در پهنه عملی نیز جریان «شاهزاده» بیلان اُمیدوارکننده ای ندارد. فراخوان تظاهرات آنها علیه «فتنه ۵۷»، شکست سختی خورد و این با وجود پُشتیبانی همه جانبه و بی دریغ تلویزیونهای دولتی و شبه دولتی خارج و رسانه های رسمی و تدارُک مالی و لُجستیکی سنگین بود. در پهنه مُهمترین وظیفه ای که آقای رضاپهلوی و اطرافیان برای خود تعیین کرده اند، یعنی «مُذاکره با دولتهای خارجی» هم محصولات بهتر از این نبوده است. شرکت در یک میز گرد چند نفره در حاشیه نشست امنیتی مونیخ و به همین ترتیب سُخنرانی در یکی از سالُنهای گُفتُگو در ساختمان پارلمان اُروپا، بدون هیچ نتیجه عملی یا حتی وعده ای، دستاورد این تلاش بود. جریان این گشت و گذار اما آنگاه پُرسش برانگیز تر و بی ربط تر به مساله جُنبش انقلابی داخل می شود که به هُویت ترتیب دهندگان آن دقت گردد. آنها از لابیهای شناخته شده و سابقه دار مُماشات با ج.ا در دستگاه دولتی ایالات مُتحده هستند. خانُم «سوزان ملونی» که شخصا «شاهزاده» و مُلتزمین را در مونیخ همراهی می کرد، یکی از چهره های مشهور اینان است که با تمامی کارتهای مُماشات از آخوند رفسنجانی تا آخوند روحانی بازی کرده است. علت چرخیدن کلید مدیای دولتی و نیمه دولتی از «مُدره ها» و «اصلاح طلبان» به سمت «سلطنت طلبان» را نیز همین طیف می تواند توضیح دهد.

برآمد

با این کارنامه ضعیف و پُشتوانه ناپاک، نه فقط مُصادره جُنبش دموکراتیک و انقلابی ایران و موج سواری روی تلاطُمهای آن تصوُر پذیر نیست، بلکه حتی در جدی بودن قصد بازگرداندن سلطنت هم باید تردید کرد. آنچه که می ماند، سنگ اندازی در حرکتهای ایرانیان خارج کشور، تضعیف روحیه همبستگی آنها، انحراف توجُهات از رژیم حاکم به جار و جنجالهای بیهوده و تخریب خصلت و جهتگیری و مطالبات دموکراتیک ایران است.

 

 

نبرد خلق شماره ۴۶۲  - اول فروردین ۱۴۰۲- ۲۱ فوریه ۲۰۲۳

 https://t.me/nabard_khalgh

بازگشت به صفحه اول