م. وحیدی (م. صبح)
در شریان چشمانم ستارگانی شناورند که قرنهای خاموش را روشن می کنند نمی دانی رهایی چگونه می دود در سر انگشتانم تا روز را به تماشا بنشیند و بنفشگانش را به پرواز در آورد از من مخواه با فانوس شکسته ات ـ که قهر است و تاریکی ـ به بام جهان سفر کنم اندیشه عقیم تو ناگریزی فجیعی ست که آینه را کدر می کند بیهوده ست امیدهای تو ای بیگانه بامن و ما به ویرانه ات باز گرد! بالهایت روشنای زمین را پارو می کشند و آسمان باورت گناه را تکثیر می کند می گریزم از وسوسه نگاهت تا در واپسین غروب از عطر کوچه های اقاقی سیراب شوم نبرد خلق شماره ۴۶۱ - اول اسفند ۱۴۰۱- ۲۰ فوریه ۲۰۲۳
|