سرمقاله نبرد خلق شماره ۴۶۱ اول اسفند ۱۴۰۱
بهمن؛ انقلاب ناتمام
منصور امان
نمایش حُکومتی ۲۲ بهمن امسال برای رژیم ج.ا دارای اهمیت ویژه ای بود. جُنبش انقلابی تمامی بُنیادهای آن را به لرزه درآورده و توده مُعترض با وجود سرکوب وحشیانه، دست از کوبیدن و روفتن نظام حاکم برنداشته است. در حالیکه توان و هیبت قیام، بخشهایی از دستگاه قُدرت را به تردید در باره شانس بقای «نظام» فُرو برده، ترتیب دادن یک نمایش خیابانی برای تاکید بر داشتن پُشتیبانی مردُمی یا دستکم نشان دادن توانایی بسیج اجتماعی ضرورتی حیاتی داشت.
نمایشی بدون داستان همه آنچه که حاکمیت توانست در این راستا عرضه کند، نمایشی بی رمق و ریشخند آمیز بود که با وجود اجبار شاغلان در بخش دولتی و شبه دولتی و حتی دانش آموزان دبستانها و دبیرستانها به شرکت در آن، کف هدف گذاری و آرزوهای "نظام" را نیز برآورده نکرد. آخوند خامنه ای که در خلال پنج ماهی که از قیام می گذرد به گونه پیوسته از «سُکوت» و «به میدان نیامدن» «خواص» شکوه کرده، اکنون باید با دو چشم هراس زده می دید که ریزش به بدنه ی وابسته نیز رسیده و از سوی دیگر مرزبندی با حاکمیتش بسا نیرومندتر از بخشنامه های تهدید آمیز و هُشدار نان بُریدن اوست. امروز برخلاف دوره های قبل خیزش، حتی باند «اصلاح طلب» هم تمایُلی به داغ کردن تنور نمایش نداشت. در بهمن سال ۸۸ و در جریان قیام گُسترده علیه باند حاکم، رهبران و کارگزاران این جریان به پُشتیبانی از خیمه شب بازی حُکومتی ۲۲ بهمن برخاستند، درحالیکه از رُسوایی اقدام خود به شدت در تنگنا بودند و با توجیهاتی از جُمله استفاده از این مُناسبت به عُنوان «اسب تروا» -که از زبان یک دلقک صادراتی مطرح شد-، در تلاش برای شستن دست خود از همدستی خفت آور با "نظام" قاتل بودند. کسادی تظاهُرات فرمایشی در سالروز قیام بهمن، بی نتیجه بودن کوشش «نظام» را برای وصل کردن خود به خیزش و کسب رایگان مشروعیت از جیب آن، سال به سال آشکار تر به تماشا می گذارد. نمایش پُرخرج حاکمیت، داستان قیام را روایت نمی کند و آنگونه که پیداست، توده ها نیز علاقه ای به دیدن و شنیدن این صحنه سازی توخالی ندارند. علت پیداست و در تاریخی ثبت شده که جامعه در حافظه و در زندگی روزمره اش با خود حمل می کند و رژیم ولایت فقیه سرسختانه در تلاش پاک کردن آن و جاانداختن نُسخه بدلی خویش است. رژیمی که سوار بر موج قیام بهمن به قُدرت رسید، نه از نظر جهان بینی و دیدگاه، نه از جهت سابقه و تاریخچه و نه به لحاظ طبقاتی هیچ خویشاوندی با انگیزه ها و نیروی مُحرک یک انقلاب ضددیکتاتوری با آماجهای دموکراتیک نداشت. در اُفق فکری و برنامه ای آخوند خُمینی و محفل وی نوعی از اسلام سیاهی می زد که تجدید حیات مُناسبات، آیینها و رُسوم عهد بیابانگردی را بر پیشانی داشت و مُدرنیسم، قانونگرایی و فرهنگ عهد حاضر را شیطانی و دُشمن جایگاه و امتیازات خویش می شمرد.
راهزنان آزادی از شیخ فضل الله تا سید روح الله بهره برداری فُرصت طلبانه حاکمان کشور از قیام ۵۷ اما فقط به ۲۲ بهمن و مُناسبتی که سرنگونی رژیم شاه را قطعیت بخشید محدود نمی شود؛ رژیم ولایت فقیه اساس و بُنیانگُذاری خود را مدیون سوواستفاده از اُمیدها و آرزوهای اکثریت مردُم ایران برای آزادی و عدالت است؛ آمالی که محصول یک دوره کوتاه، یعنی فقط دو سال آخر حاکمیت رژیم پهلوی و خودنمایی آخوند روح الله خمینی نیست، بلکه در تاریخ مُعاصر، ریشه در انقلاب مشروطیت و خواسته های دیرینه مردم ایران دارد. ارتجاع اسلامی پیشینه ای به درازای تاریخ بنیانگذاری مذهب شیعه در عهد صفوی دارد، اما ورود جدی آن به پهنه سیاست و امر حُکومت در دوره انقلاب مشروطه اتفاق افتاد؛ زمانی که شیخ فضل الله نوری در همدستی با دستگاه سلطنت به مُخالفت با قانونگذاری مدنی، تشکیل نهاد آن و محدود ساختن قُدرت و اختیارات دستگاه سلطنت برخاست و به جای آن خواهان جاری شدن شریعت گردید. او نیز همچون آخوند خُمینی و بازماندگانش، دُشمن سرسخت مُدرنیته و جلوه های سیاسی - فرهنگی آن بود و به شدت با راه اندازی مدارس نوین، سپرده شدن وکالت مردم به غیر مرجعیت، آزادی بیان و هر اصل دیگری که حُقوق شهروندی را مادی می کرد، مُخالف می ورزید. با این حال، بورژوازی ملی که رهبری انقلاب را در دست داشت، توانست در این کشاکش، استبداد و ارتجاع فئودالیستی را کنار بزند و مانع انحراف انقلاب زیر پوشش «مشروطه مشروعه» بشود. کسروی در باره شیخ فضل الله می گوید: «از یکسو به شکوه و آرایش زندگی و به نام و آوازه دلبستگی بسیار می داشت و "پارک الشریعه" بنیاد نهاده و اسب و کالسکه بسیج کرده همیشه با دستگاه اعیانی می زیست، از یکسو فریفته "شریعت" می بود و رواج آن را بسیار می خواست. توده و کشور و اینگونه چیزها نزد او ارجی نمی داشت، به این اندیشه ها کمتر نزدیک آمده بود.» دوره بعدی ورود مُخرب ارتجاع اسلامی به سیاست در جریان نهضت ملی شدن نفت صورت گرفت. آخوند ابوالقاسم کاشانی که خود را «رهبر جهان اسلام» مُعرفی می کرد، با هدف بهره برداری از این جُنبش به سود برکشیدن خود و دستگاه روحانیت در هیرارشی قُدرت با آن همراه گردید. اما هنگامی که خواسته جامعه از سطح استقلال ملی و مُبارزه علیه استعمار فراتر رفت و مُطالبه دموکراتیک آزادی و برچیدن بساط استبداد مطرح شد، وی به سُرعت به جبهه مُقابل کوچ کرد و با شرکت فعال در کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد، جُنبش را به شکست کشاند و مانع برآورده شدن مطالبات آن گردید. شباهتهایی که بین رویکردها و خط و برنامه عمیقا ضددموکراتیک و ضدانقلابی دو چهره یاد شده با آقای خُمینی وُجود دارد، تصادُفی نیست. برای همگی آنها اسلام فقط یک دین نبود، بلکه نظمی اجتماعی و یک سیستم سیاسی است که در نقش نردبام بالا رفتن دستگاه روحانیت و در راس آن فُقها از پلکان سلسله مراتب اجتماعی عمل می کند. از آنجا که تئوری اسلام سیاسی، قانون را شریعت و وظیفه تفسیر و تطبیق آن را در انحصار فُقها می داند، بنابراین چیزی به نام حُقوق عامه را به رسمیت نمی شناسد و نظم و ترتیبی که شهروندان را در برابر دستگاه دین و حُکومت خودمُختار و صاحب رای کند را برنمی تابد. فُقها و خُلفا به استناد به چنین نظرگاهی و در نتیجه گیری از جایگاه ویژه ای که برای دین شان برمی شمارند، برای خود نیز جایگاه ویژه ای قائل هستند؛ آنها می گویند واسطه انحصاری خدا بر زمین، با حق دخل و تصرُف در اُمور بندگان او هستند. در حقیقت، دین در این بازی، ابزاری برای تحکیم سُلطه نظری و عینی مُتولیانش و مشروعیت دادن به بی حُقوقی است. دین، هنجارها و اُصول و مُقررات اخلاقی آن وسیله ای است که جاده کسب قُدرت و ثروت را برای دستگاه اداره کننده اش باز می کند و از طریق خلع ید جامعه آن را امتداد می بخشد؛ رویکردی که ماهیت آن را به گونه نهادین ضددموکراتیک و مُستبد شکل می دهد و در پهنه عمل اجتماعی به شدت نامُدارا و خشن پدیدار می سازد.
گورکن با نقاب آماجهای قیام ۵۷ و انگیزه ای که توده ها را به خیابان کشاند، به کُلی با این نظرگاه و برنامه اش در تضاد بود و هم از این رو بود که خُمینی پیش از به قُدرت رسیدن، جامه دیگری به تن کرد و حیله گرانه در نقش مُدافع مُطالبات آزادیخواهانه جامعه پدیدار شد. او تلاش می کرد با حمله به رژیم شاه از این زاویه، نیروی ضد دیکتاتوری که به گونه وسیع در جامعه فعال شده بود را به زیر پرچم خود بکشد و رهبری آن را به دست گیرد. او تنها ۹ ماه پیش از پیروی قیام بهمن، در اردیبهشت ۵۷، در مُصاحبه ای با روزنامه فرانسوی «لوموند»، علت مُخالفت اش با رژیم شاه را «پایمال کردن آزادیهای فردی و از بین بردن انتخابات واقعی و مطبوعات و احزاب» عُنوان کرد. او اضافه کرد که «در ایران انعقاد مجامع سیاسی- مذهبی ممنوع است. استقلال قضایی و آزادی فرهنگی بهیچوجه وجود ندارد». او عدم تفکیک قُوا و «غصب قوای سه گانه» توسُط شاه را مورد انتقاد قرار داد. وی همچنین با اشاره به زنان تاکید کرد: «در خصوص زنان، اسلام هیچگاه مُخالف آزادی آنان نبوده، برعکس، اسلام با مفهوم زن به عنوان شیء مخالفت کرده و شرافت و حیثیت او را به وی باز داده است. زن مُساوی مرد است؛ زن مانند مرد آزاد است که سرنوشت و فعالیتهای خود را انتخاب کند.» (1) رسانه های جریان اصلی در آمریکا و اُروپا و نیز بی بی سی فارسی مُروج این ادعاهای دُروغین و همچنین سایر گُفته های فریبنده آقای خُمینی بودند و آن را بدون نقد و وارسی به گونه گُسترده پوشش می دادند. این در حالی بود که وی به هر چیز جُز تصویر رنگین و دموکراتیکی که ترسیم می کرد باور داشت و این نیز نُکته پنهانی نبود؛ برای مثال او در سال ۱۳۴۱ به مُخالفت با حق رای زنان برخاست و در نامه ای به شاه نوشت: «دولت در انجمنهای ایالتی و ولایتی، "اسلام" را در رأیدهندگان و منتخبین شرط نکرده و به زنها حق رای داده و این امر موجب نگرانی علمای اعلام و سایر طبقات مسلمین است... مُستدعی است امر فرمایید مطالبی را که مُخالف دیانت مُقدسه و مذهب رسمی مملکت است، از برنامههای دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دُعاگویی ملت مسلمان شود.»(2)
علیه آزادی، در تدارُک استبداد جریانهای وابسته و دست راستی آگاهانه بر مُطالبات دموکراتیک و آزادیخواهانه قیام ۵۷ و نیروهای اجتماعی که در آن شرکت داشتند سرپوش می گذارند تا خیزش جامعه را که برای کسب حُقوق خود برخاسته بود، «کور» و بی هدف جلوه داده و تلاش برای دستیابی به آرمانهایی که از انقلاب مشروطه تا آن هنگام زیر پای دیکتاتوری دوگانه رضا و مُحمدرضا شاه لگدمال شده بود را در جایگاه «ناسپاسی» قرار دهند. آنها تضاد عمیق طبقاتی و رفاهی این دوران که خود را بین شُمال و جنوب شهرها و بین شهر و روستا به نمایش می گذاشت را زیر فرش جارو می کنند و بر بُحرانهای چندگانه اقتصادی از اوایل دهه پنجاه تا مقطع قیام سرپوش می گذارند تا توده هایی که برای عدالت اقتصادی و زندگی بهتر به خیابان آمده بودند را با وقاحت «نادان» بنامند و بر پویش آنها برچسب ناروای «خودکشی» بزنند. اینان شیادانه پایمالی حُقوق شهروندان، تخته کوب کردن فعالیت احزاب و سازمانها، ممنوعیت تشکیل سندیکاها و اتحادیه های مُستقل، خفه کردن آزادی بیان، سانسور مطبوعات و جُز آن را قلم می گیرند و شبه مُدرنیته ای معیوب در عهد دیکتاتوری قبلی را برجسته می کنند که پوشش زنان و کراوات مردان دلیل حقانیت آن است. راست سرنگون شده پنهان می کند که یک رژیم پُلیسی مُتکی به سازمان امنیت مخوف خود (ساواک) و با روشهای قُرون وسطایی از چنین «مُدرنیته ای" پاسداری می کرد. دُرُست این است که بخش زیادی از شرکت کنندگان در قیام و به ویژه مُحافظه کارترین و عقب مانده ترین بخشهای جامعه، بدون اما و اگر به آخوند خُمینی اعتماد کرده و به او برای تحقق خواسته هایشان وکالت دادند. در این اشتباه تاریخی، باورهای دینی که در آن مرجعیت و رهبران دینی جایگاه ویژه ای داشتند، نقش کلیدی ایفا می کرد. دستگاه دین به همراه مقبره های امامان و امامزاده ها، مساجد و تکیه ها نُقطه وصل آنها به دین بود و از همین رو همانگونه که در رُسوم و مُقررات دینی به آنها تأسی و اعتماد می کردند، این کاست را در نمایندگی خواسته های سیاسی و اقتصادی شان نیز اعتمادپذیر قلمداد کردند. همزمان نُفوذ سُنتی روحانیت در بین بازاریان و کسبه، منابع مالی و قُدرت بسیج دوچندانی در اختیار آقای خُمینی و حلقه پیرامون وی گذاشته بود که امکان دامن زدن به توهم توده و جذب بیشتر را برای او فراهم کرد.
برآمد قیام بهمن ناکام ماند نه از آن رو که آماجهایش غلط و هدف گذاری اش اشتباه بود. این تلاش عظیم برای رهایی از آن رو شکست نخورد چون بر متن جنبشی بدون تاریخ و بدون هُویت جریان یافته بود؛ کوششها به سرانجام نرسید زیرا نیروها و بخش آگاه جامعه که زیر سرکوب، ترور و سانسور پیوسته ی رژیم شاه قرار داشت، قادر به رهبری توده ها نشد و آن آگاهی سیاسی که زیر رهبری آنها می توانست ترویج شود و جامعه را نسبت به تهدید ارتجاع اسلامی و نیروهای قشری هوشیار سازد، پرورده نشد و شکل نگرفت. در غیاب آنها، ارتجاع اسلامی که از نظر تاریخی همواره مُتحد استبداد حاکم بود و به همین دلیل، از امتیاز فعالیت و سازماندهی آزادانه و نیز دریافت کُمک مالی و تجهیزاتی از آن برخوردار بود، توانست روی موج قیام آزادیخواهانه و استقلال طلبانه مردُم ایران لیز بخورد و آن را به دُنبال خود به آمیخته مُتناقض و مُبهمی به نام «جمهوری اسلامی» بکشاند. ارتجاع اسلامی امروز در ضعیف ترین موقعیت خود در تاریخش بسر می برد و بُحران پذیرش اجتماعی آن را به گونه عملی از ردیف یکی از مولفه های تاثیرگذار معنوی یا مادی در حیات اجتماعی حذف کرده است. آنچه که باقی مانده و همچنان روی میز توده هاست، تغییرات بُنیادی دموکراتیک و پایان دادن به هر شکلی از خلع ید و بی حقوقی چه در جامه مذهبی و چه در ردای پادشاهی است. جُنبش انقلابی شهریور، مُطالبات و نیروهایی که آن را پیش می برد، می تواند این وظیفه را به انجام برساند.
پانویس (۱) صحیفه امام (۲) همانجا (۳) تاریخ مشروطه ایران – احمد کسروی
نبرد خلق، شماره ۴۶۱، دوشنبه اول اسفند ۱۴۰۱ - ۲۰ فوریه ۲۰۲۳
نبرد خلق شماره ۴۶۱ - اول اسفند ۱۴۰۱- ۲۰ فوریه ۲۰۲۳
|