متن سخنان ابوالقاسم (محسن) رضایی در مراسم پنجاه و دومین سالگردحماسه سیاهكل
آن که می گفت حرکت مرد در این وادی خاموش و سیاه، برود شرم کند!
مویه کن بحر خزر
در اسفند سال 1349هنگامی كه برای كوهنوردی هفتگی به سمت پناهگاه شیر پلا می رفتم تكه كاغذی كه سنگی رویش گذاشته بودند توجهم را جلب كرد. آن را یواشكی برداشتم، نوشته بود: آن كه می گفت حركت مرد در این وادی خاموش سیاه برود شرم كند. صلابت، انقلابیگری، استحكام و آموزش نهفته در این شعر كه به دنبال حادثه سیاهكل سروده شده بود، در آن برف و سرما به من گرمی می بخشید. به قول انقلابی الجزایری عمار ازگان، در آسمان بی ابر میهن ما صاعقه ای زده شده بود، حادثه سیاهكل تكانی به جامعه ساكن ما داده بود و بقول برادرمان مسعودرجوی در كتاب استراتژی قیام و سرنگونی، تهاجم متهورانه و انقلابی چریكها در آن شرایط، فضای سازش و انفعال و بی عملی را دربین روشنفكران آن زمان درهم شكست وصف پیشتازان و انقلابیون را از فرصت طلبان و سازشكاران توده ای جدا كرد. در فروردین سال 1350 روزنامه های حكومتی و دولتی اسامی و عكسهای 9نفر را تحت عنوان خرابكار اعلام كردند كه برای دستگیری آنها جایزه تعیین شده بود: امیر پرویز پویان، عباس مفتاحی، اسكندر صادقی نژاد، جواد سلاحی، منوچهر بهایی پور، رحمت الله پیرو نذیری. محمد صفاری آشتیانی، احمد زیبرم و حمید اشرف. این عكسها برای من كه تازه یك سال بود در مناسبات تشكیلاتی مجاهدین قرارگرفته بودم و با كنجكاوی این حادثه را دنبال می كردم، سمبلهای شرف یك خلق بودند و اسامی و تصاویرشان در ذهنم نقش بست. در درون سازمان، مقاله تحلیلی زیبایی، با ستایش از قهرمانان سیاهكل به ما دادند كه مضمونش این بود كه؛ پیروزی در این مسیر به آسانی به دست نمی آید، سرنگونی و درهم كوبیده شدن ستمگران روزگار، بعد از مهلت كوتاهی است كه به آنها داده می شود، كما این كه متقابلا ً برافراشته شدن قامت درهم شكسته خلقها، بی تردید درپی سختیها و آزمایشات سنگین امكان پذیر می شود. 9 ماه بعد یعنی در آذرماه 1350 در سلولهای وسطی اوین قدیم با برادرم رضا و ناصر صادق نشسته ایم و رضا نفرات سلولهای دیگر را به ما معرفی می كند. سلول كناریمان مجید احمدزاده است كه ناصرصادق مستمرا با مورس با او در ارتباط است. روبرو شكرالله پاكنژاد، دست راست آن عباس مفتاحی و برادرش اسدالله، سعید محسن، علی باكری، محمد بازرگانی، علی میهن دوست و همه كسانی كه قبل از دستگیری اسامی اشان را از رادیو شنیده بودم در این قسمت هستند. شهید محمدحنیف نژاد و رسول مشكین فام در 5 تا سلول طرف دیگر هستند. همچنین برادرمان مهدی ابریشمچی و مسعود احمد زاده، هم سلول و در این قسمت هستند. بعد از یك ماه از سلول به عمومی می رویم، فداییها را دریك عمومی و مجاهدین را هم در یك عمومی. قبلش تعدادی از مجاهدین و فداییها در اطاقهای عمومی یا سلولها با هم بودند و تا اندازه ای نسبت به همدیگر، شناخت پیدا كرده و مناسبات نزدیكی هم بین آنها برقرار شده بود. در عمومی خاطرات زیادی از رفقای فدایی هست، زمانی كه هنوز با رضا در سلول بودم، از جاسازی لباسش تكه كاغذی درآورد حاوی یك شعر طولانی و گفت از فرصت استفاده كن و آن را حفظ كن. شعر در توصیف اعدام انقلابی ویتنامی وان تروی است كه به تازگی اعدام شده بود و فدایی شهید علیرضا نابدل، شعری كه برای او سروده بودند را به فارسی برگردانده بود و چه زیبا و پُر مفهوم! شعری كه اینطور شروع می شد: لحظاتی هستند كه دوران سازند كلماتی كه دل انگیز تر از آوازند مردهایی كه تو گویی آنان از دل پاك حقیقت زادند
اواخر سال 1350 دادگاه فداییها وسپس اعدام آنها در اسفند ماه شروع می شود، خبر اعدام عباس و اسدالله مفتاحی و مسعود و مجید احمد زاده به دستمان می رسد. همه ما غمگین و بر افروخته هستیم، برادرمان مهدی ابریشمچی كه مدتی با مسعود احمد زاده بود از اعدام او به شدت بهم ریخته است و می گوید با كشتن مسعود یكی از متفكرین انقلابی را شاه از ما گرفت، از او می خواهم برایم از مسعود احمد زاده كه مدتی با او بود بگوید. او می گوید: از شانسها و افتخارات زندگی مبارزاتی من این است كه برای مدتی هم سلول مسعود احمد زاده، بودم. یك انقلابی كبیر و مسؤل در سطح رهبری بااندیشه های باز و متفكری انقلابی كه به روشنی می دانست چه می خواهد و برای آن چه كرده و چه باید بكند. او البته ازسازمان ما و وجودش مطلع بود و وقتی متوجه شد كه من عضوی از سازمان هستم، بلا فاصله بامن طوری تنظیم كرد كه گویی یكی از اعضای سازمان خودش هستم. البته من آن روز یك عضو ساده سازمان بودم و او یك رهبر و بنیانگذار. اگر در یك كلام بخواهم از سطح انقلابی او بگویم همین بس كه انگار او یك مسؤل و من عضوی از سازمان هستم. من در شروع بازجوئیها بودم و او در پایان بازجوئیهایش. ولی بلا فاصله وقتی دید مرا برای بازجویی می برند، پرسید از تو چه می خواهند من گفتم احمد رضائی را می خواهند. وی گفت هركاری من می توانم بگو بكنم كه بتوانی قرار ها را بسوزانی و از هیچ راهنمایی دریغ نكرد. تمام تجاربش را سعی می كرد برای گذر از مرحله بازجویی به من منتقل كند. احساس می كردم مطلقاً برایش در نبرد با ساواك و شاه فرقی نمی كند و این سازمان و آن سازمان نداشت. مسعود خطی بسیار زیبا داشت با انتها قاشق روی دیوار كنده بود: آن كه می گفت حركت مرد دراین وادی خاموش سیاه برود شرم كند... روزی رفیق مسعود را برای ملاقات با خانواده بردند وقتی برگشت برایم تعریف كرد كه برادرش مجید كه او را هم به ملاقات خانواده آورده بودند تا وقتی به 5 متری مسعود برسد او را نشناخته بود چون مسعود قهرمان در نتیجه شكنجه های وحشیانه و آثار آن حتی برای برادرش قابل شناخته شدن نبود. وقتی این روزها و بعد از 50 سال، اوباش ساواكی، شاهنشاهی، كلماتی مانند آزادی را با دهانهای كثیف شان ملوث و آلوده می كنند در حالی كه دستهای شان به خون ناصرصادق ها و مسعود احمدزاده ها آغشته است و فریادهای شان فقط ركیك ترین فحشها و تهدیدها را تداعی می كند، هزار بار به آنها و آخوندها كه ولیعهدهای واقعی شاه و ساواك هستند ، لعنت می فرستم. برادرمان مهدی ابریشمچی گفت، یك بار از مسعود احمد زاده پرسیدم، حكمت نوشتن جزوه «رد تئوری بقا» چیست؟ گفت وقتی ما سازمانمان را تأسیس كردیم و شروع به عضو گیری كردیم، دیدیم حزب توده با اندیشه خائنانه اش یك ماركسیست انقلابی باقی نگذاشته و چون توده ایها با تئوریزه كردن بقای حزب پیشتاز طبقه كارگر به هر قیمت، تن به خیانت می دادند، ما متقابلا ًدیدیم فقط كسانی را می توانیم عضو گیری كنیم كه از این اپورتونیسم پاك شوند و آغاز نبرد مسلحانه را ولو به قیمت نابودی سازمان پیشتاز، یعنی فدائیان، انتخاب كنند یعنی برای شان نبرد مسلحانه تا این حد راهگشا، حیاتی و استراتژی منحصر به فرد باشد. درود بر او و یادش كه البته جاودانه است.
من در سال 1352 به زندان قصر منتقل شدم. همان روز اول در تشكیلات مجاهدین در زندان شماره چهار قصر سازماندهی شدم، یكی از كارهایم هماهنگی امور زندان با سایر سازمانها و گروهها بود منجمله مناسبات نزدیكی با رفقای فدایی داشتم. درهمین دوران با فداییان شهید بیژن جزنی، مشعوف كلانتری، حسن ضیاء ظریفی، عباس سوركی، محمد چوپانزاده، عزیز سرمدی، احمد جلیل افشار آشنا شدم. شش ماه با فدایی شهید عزیز سرمدی كه از مظاهر اخلاق انقلابی بود در یك اطاق بودیم. رفقایی كه خون شان با شهدای مجاهد كاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل در هم آمیخت و اتحاد بین فداییها ومجاهدین را در میدان اعدام و تیرباران هم مهر كرد. این مسئولیت را در تمام مدت زندان داشتم و حتی وقتی آزاد شدم و به خصوص بعد از سرنگونی و در بیرون از زندان هم ادامه یافت. اپورتونیسم و خیانت كه در زمان شاه بر سر ما آمد، متاسفانه در دروران خمینی دامنگیر رفقای فدایی شد، درسال 1359 رابط سازمان فداییها به من گفت كه ما پلنومی داشتیم كه می خواهیم نتایح آنرا به مجاهدین منتقل كنیم و خواست نشستی ترتیب دهیم كه حتما برادرمان مسعود رجوی باشد. این نشست برگزار شد و سردمدار اصلی اكثریت و دو نفر دیگر گزارش پلنوم را به هیات ما دادند. مسعود بلافاصله درهمان نشست موضع گیری كرد و گفت با توجه به نكاتی كه گفتید، راهی كه می روید خلاف راه احمد زاده و پویان و جزنی است، من با هر سه نفر مدتها بوده ام و خوب افكار آنها را می دانم. با نكاتی كه شما گفتید شما به نظر ما دیگر فدایی نیستید و فقط بگویید كی اسمتان را عوض می كنید؟ ضمنا اگر ما متوجه شویم با مخالفین این خط، برخورد غیر دموكراتیك می كنید حتما افشا یتان می كنیم. ما در تجربه ضربه اپورتونیستی همین مساله نام سازمان را با اپورتونیستهای چپ نما داشتیم كه با سوء استفاده از اسم و اعتبار مجاهدین می خواستند خطوط انحرافی خود را پیش ببرند چیزی كه تماما به سود ساواك و شاه و بعد هم به سود خمینی تمام شد و هنوز هم دارند از آن ماجرای خائنانه علیه جنبش مقاومت تغذیه می كنند. بعد از این ملاقات، من موضوع را دنبال كردم و در تماس با فدایی شهید محسن مدیر شانه چی كه در اوین یك سال باهم در یك اطاق بودم و منش و رفتار انقلابی او باعث یك دوستی عمیق بین ما شده بودم، جریان انشعاب اقلیت و اكثریت را فهمیدم.
بعد از آن مناسبات ما با اقلیت ادامه یافت و پایدارترین رابطه را با چریكهای فدایی خلق با مسئولیت رفیق بیژن (مهدی سامع) داشتیم، كه در شرایط مخفی بعد از 30خرداد درتهران برقرار بود و بعد از تشكیل شورا درسال 1360 در خارج ادامه یافت و روز به روز روابط با رفیق سامع كه از زندانهای شاه شروع شده بود، بعداز سرنگونی شاه ادامه یافت. درسنگر شورا یكی از مستحكمترین مناسبات بین مجاهدین و سازمان فداییها بود و این نزدیكی باعث حل و فصل بسیاری از مسائل شورا بوده و هست. ایستادگی و وفاداری به خط مشی قهرآمیز برای سرنگونی رژیم ضدبشری آخوندی و مرز بندی با شاه و شیخ، روز به روز بر استحكام این مناسبات افزوده است. امروز مناسبات بین دوسازمان نمونه موفق از اتحاد و مناسبات بین دو جریان با دو تفكر مختلف است. دو جریانی كه بنیانگذران و رهبرانش مناسبات نزدیكی چه قبل از سرنگونی شاه و چه بعد از آن داشتند برادرمان مسعود در كتاب استراتژی قیام و سرنگونی می نویسد: از سال 42 و 43 با شهدای بزرگ فدایی، مسعود احمدزاده و امیر پرویز پویان آشنا شده بودم و تقریباً همدوره بودیم. پویان در دبیرستان فیوضات تحصیل می كرد كه دیوار به دیوار دبیرستان ما (دبیرستان شاهرضا) بود. بعدها مسعود احمدزاده و پویان قهرمانان خلق و پرچمداران پیشتاز سازمان چریكهای فدایی شدند. دوستی ما تا اواخر سال 1348 در زمان دانشجویی در دانشگاه تهران ادامه یافت. ساعتها قدم می زدیم و بحث و گفتگو می كردیم و گاهی هم بحث را در چایخانه دانشكده علوم ادامه می دادیم. فدایی بزرگ مسعود احمدزاده، دانشجوی ریاضی در دانشكده علوم بود. بعد از سال 48 دیگر یكدیگر را ندیدیم. به نظرم اشتغالات طرفین در سازمانهای شان فرصتی برای اینكار باقی نمی گذاشت. آخرین بار مسعود احمدزاده را در اواخر سال 1350 در مینی بوسی دیدم كه مشتركاً ما و او را از سلولهای اوین با دستهای بسته به دادرسی ارتش برای محاكمه می برد. دیدم كه همچنان فكور و سرفراز در ردیف اول نشسته و در محاصره ماموران ساواك فقط می توانستیم با نگاه و تكاندادن سر با هم صحبت كنیم… برادر مسعود هیچگاه از یادآوری دوستان و رفقای انقلابی و هم بندش در پیامها و مصاحبه هایش غافل نبوده و در بسیاری از سالكردهای انقلاب یاد آنها را گرامی داشته است. در موزه شهدا در اشرف سه، عكسهای احمد زاده و پویان و جزنی و شكرالله پاكنژاد جای و جایگاه مخصوص خود را همیشه داشته است. رفقا و دوستان عزیز سركوب خونین بعد از30خرداد توسط ارتجاع جنایتكار حاكم از هر دو سازمان مجاهدین و فداییها قربانیان بیشمار می گیرد. ازقضا در بهمن ماه سال 1360 یعنی یازده سال بعد از حماسه سیاهكل و درست در همین روز (19 بهمن)، خون اشرف و موسی بالاترین حماسه مجاهدین را خلق می كند چه با معنا ، دوحماسه از دوسازمان پیشتاز مبارزه مسلحانه یكی در زمان شاه یكی در زمان شیخ درست در یك روز. خمینی جانی كه خون اشرف و موسی را به زمین می ریزد همان است كه به قول برادرمان مسعود در منتهی فرومایگی، قیام سیاهكل را به استعمار نسبت داد و خطاب به انجمنهای اسلامی خارج كشور نوشت «از حادثه آفرینی استعمار دركشورهای اسلامی نظیر حادثه سیاهكل وحوادث تركیه فریب نخورید و اغفال نشوید.» رابطه این دو جریان درشكل حضور در یك شورا كه تنها آلترناتیو دموكراتیك -انقلابی در برابر رژیم آخوندی هستند ادامه می یابد، این شورا دستاوردهای مهمی برای جنبش آزادیخواهانه مردم ایران ارائه می كند. طرحها ومصوبات این شورا، هركدامش ارزشهایی ماندگار در جنبشهای آزادیبخش خلقهاست. چرا كه حاوی دموكراتیك ترین روشها برای اداره یك كشور است.
نتیجه نهایی: دو جریانی كه از درون زندانهای شاه و شیخ و شكنجه گاههای آن، با هم پیوند خوردند حالا با جمع دیگری، با وفاداری به پرپایی حكومتی عاری از شاه و شیخ، درون شورایی هستند كه یگانه آلترناتیو رژیم ارتجاعی آخوندی است. این شورا همواره دست اتحاد به سمت هر كسی كه فقط سه تا اصل را قبول داشته باشد دراز می كند: سرنگونی جمهوری جدایی دین از دولت این را از 20سال پیش اعلام كرده است آیا اینها خیلی زیاده خواهی است آیا تحمیل به كسی است؟
رفقای عزیز قیام قهرمانانه مردم ایران 5 ماه است ادامه دارد. شعارهای این قیام و مرزبندی قاطع قیام كنندگان با شیخ و شاه، نشان می دهد كه هیچ قطره ای از خونهای بناحق ریخته فداییها و مجاهدین چه زمان شاه و چه زمان شیخ، هدر نرفته و درخت تناور آزادیخواهی را بارورتر كرده است. روند پنج ماهه این قیام دستاوردهای گرانبهایی برای جنبش انقلابی داشته است که من فقط روی دو محور مهم آن انگشت می گذارم: اول- آزاد شدن نیروهای انقلابی که برای سرنگونی تمامیت رژیم عزم جزم دارند در جوانان دهه هشتادی، آنها با الهام از رزم انقلابی کانونهای شورشی در خیابان، در دانشگاه ، در زندان و حتی درپای چوبه دار همان رویکردی انقلابی را نشان دادند که سیاهکل و پیشتازان فدایی و مجاهد در نبرد مسلحانه انقلایی به خاطرش جان باختند و پرچمش را باخون شان برافراشتند... دوم– تعمیق مرزبندیها و تثبیت و فراگیر شدن شعار نه شیخ نه شاه، مرگ برستمگر چه شاه باشه چه رهبر که از شهرهای سراسر ایران، از بلوچستان تا خوزستان، از خراسان تا کردستان و از سواحل خزز تا خلیج فارس در شعارهای قیام شاهدش بودیم و همین روند فضای خارج کشور را هم متحول کرد و بی مرزی و سازش در برابر پس مانده های شاه و شیخ را افشا و منزوی کرد. این دستاوردها هم عزم و ایمان ما و هم تعهد و مسئولیت ما را در ادامه راهمان دو چندان می کند. این قیام تا آزادی قطعی مردم ایران سر باز ایستادن ندارد. فرهنگ سرخم قدغن فرهنگ غالب آن است. بنابراین امیدوارم روزی برسد كه قسمت پایانی شعری كه برای قهرمانان سیاهكل سروده شده بود و من سخنانم را با آن شروع كردم، مصداق عینی پیدا كند و بتوانیم بگوییم:
باد ای باد سحر
..................
نبرد خلق شماره ۴۶۰ - ۲۶ بهمن ۱۴۰۱ ویژه رستاخیز سیاهکل- ۱۵ فوریه ۲۰۲۳
|