من یک سوسیالیست اوکراینی هستم، این دلیل
مقاومت من در برابر تهاجم روسیه است
بهعنوان یک سوسیالیست و انترناسیونالیست از جنگ بیزار هستم. اما اصل
اساسیِ حق تعیین سرنوشت، مقاومت مردم عادی اوکراین را در برابر تهاجم
وحشیانهِ ولادیمیر پوتین به کشورمان مشروعیت می بخشد.
تاراس بیلوس*
برگردان: امیر خوش سرور
منبع: ژاکوبین
من از اوکراین می نویسم؛ جایی که در نیروهای دفاع منطقه ای خدمت می
کنم. یک سال پیش، نمی توانستم چشم اندازی در مورد چنین وضعیتی داشته
باشم. مانند میلیونها اوکراینی زندگی من با هرج و مرجِ جنگ دگرگون شده
است.
در چهار ماه گذشته، فرصتی به دست آورده ام تا با افرادی ملاقات کنم
که در شرایط دیگر به سختی می توانستم با آنها دیداری داشته باشم. تا
قبل از ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ برخی از آنها هیچگاه فکر هم نمی کردند که زمانی
اسلحه به دست بگیرند، اما حملهِ روسیه آنها را مجبور کرد تا همه چیز
را رها کنند و برای حفاظت از خانوادهِ خود راهی جنگ شوند.
اقدامات دولت اوکراین و نحوهِ سازماندهی دفاعی که در پیش گرفته اغلب
مورد انتقاد ما قرار می گیرد. اما این انتقادها ضرورت مقاومت را زیر
سوال نمی برد و ما خوب می دانیم که چرا و به چه دلیل می جنگیم.
همزمان، در طی این چند ماه، سعی من بر این بوده تا بحثهای (جناحهای)
چپ بینالمللی دربارهِ جنگ روسیه و اوکراین را دنبال و در آنها شرکت
کنم. در حال حاضر اصلی ترین چیزی که از این بحثها احساس می کنم خستگی
و حالتی از ناامیدی است. صرف زمان زیادی که به رد تبلیغات آشکارا
دروغین روسیه گذشت، صرف زمان زیادی برای توضیح این که چرا مسکو
"نگرانیهای امنیتی مشروع" برای توجیه جنگ ندارد و همچنین برای تاکید بر
مبانی اولیه ی حق تعیین سرنوشت که پیشاپیش هر چپگرایی با آن موافق
است.
شاید بتوان گفت قابل توجه ترین نکته در مورد بسیاری از این بحثها
دربارهِ جنگ روسیه و اوکراین نادیده گرفتن نظر خود اوکراینیها باشد.
هنوز هم در برخی بحثهای چپ، اوکراینیها یا به عنوان قربانیان منفعلی که
باید با آنها همدردی شود یا به عنوان نازیهایی که محکوم به از بین رفتن
هستند معرفی می شوند و این در حالی است که اکثریت مطلق اوکراینیها از
مقاومت حمایت می کنند و نمی خواهند فقط قربانیان منفعل جنگ باشند.
مذاکرات
در میان بسیاری از افراد خوش بین در ماههای اخیر، فراخوانهای
فزآینده اما در نهایت مبهمی برای مذاکره و حل و فصل دیپلماتیک این
مناقشه وجود داشته است، اما این دقیقاً چه معنایی می تواند داشته
باشد؟ مذاکرات بین اوکراین و روسیه چند ماه پس از تهاجم روسیه صورت
گرفت، اما آنها جنگ را متوقف نکردند. پیش از آن، مذاکرات در مورد
"دونباس" با مشارکت فرانسه و آلمان بیش از هفت سال به طول انجامید، اما
با وجود توافقنامه های امضا شده و آتش بس، مناقشه هرگز حل نشد. از
سوی دیگر، در جنگ بین دو کشور، حتی شرایط تسلیم هم معمولاً پشت میز
مذاکره حل و فصل میشود.
اگر به مواضع مذاکره، امتیازات ملموس و تمایل طرفین برای پایبندی به هر
توافق امضا شده توجه نکنیم، فراخوان به دیپلماسی به خودی خود معنایی
ندارد. همه این موارد به گونه مستقیم به روند خصومتها بستگی دارد که آن
هم به نوبه ی خود وابسته به میزان کمکهای نظامی بین المللیست؛ امری
که می تواند دستیابی به یک صلح عادلانه را تسریع کند.
وضعیت مناطق اشغالی در جنوب اوکراین نشان می دهد که نیروهای روسیه در
تلاش برای ایجاد یک موقعیت دائمی در آنجا هستند، زیرا مناطق مزبور یک
دالان زمینی برای دسترسی به کریمه را در اختیار روسیه قرار میدهد.
کرملین از غلات غارتشده در این سرزمینها برای حمایت از رژیمهای حامی
خود استفاده می کند و همزمان با مسدود کردن بنادر اوکراین، کل جهان را
به قحطی تهدید میکند. توافقنامهِ رفعِ منع صادرات غلات اوکراین که در
۲۲ ژوئیه امسال در استانبول امضا شد، یک روز پس از امضای آن با حمله
موشکی به بندر تجاری اودسا توسط روسیه نقض شد.
در این میان، سیاستمداران بلندپایهِ روسیه از قبیل "دیمیتری مدودف"،
رییسجمهور سابق و معاون کنونی شورای امنیت، یا "دیمیتری راگوزین"،
مدیر سازمان فضایی روسیه، همچنان به نوشتن در مورد نابودی اوکراین
ادامه می دهند. حتی اگر روزی امضای آتش بس موقت برای کرملین مفید
باشد، هیچ دلیلی وجود ندارد که باور کنیم روسیه توسعهِ ارضی خود را
متوقف خواهد کرد.
از سوی دیگر، ۸۰ درصد اوکراینیها اعطای امتیازات ارضی را غیرقابل پذیرش
می دانند. برای اوکراینیها، رها کردن سرزمینهای اشغالی به معنای خیانت
به هموطنان و بستگان خود و تحملِ آدم رباییها و شکنجه های روزانهِ
اشغالگران است. تحت این شرایط، حتی اگر غرب دولت اوکراین را مجبور به
موافقت با واگذاری ارضی نماید، پارلمان این کشور آن را تصویب نخواهد
کرد. این امر تنها رییسجمهور، "ولودیمیر زلنسکی"، را بیاعتبار می
کند و با ایجاد شرایط مطلوب، موجب تقویت راست افراطی و انتخاب مجدد
مقامات ناسیونالیست میشود.
البته با این که دولت زلنسکی یک دولت نولیبرال است و چپ گرایان
اوکراینی و اتحادیه های کارگری به طور گسترده علیه سیاستهای اجتماعی
و اقتصادی او سازماندهی شده اند، با این حال، از نظر جنگ و
ناسیونالیسم، زلنسکی میانه روترین سیاستمداری است که می توانست پس
از الحاق کریمه در سال ۲۰۱۴ و آغاز جنگ در "دونباس"، در اوکراین به
قدرت برسد.
همچنین در مورد سابقه زلنسکی نیز سوء تفاهمهایی وجود دارد، به عنوان
مثال در حال حاضر بسیاری از نویسندگان، او را به خاطر سیاست ملی
گرایانه در حوزه زبان و محدودیتهای زبان روسی در عرصه عمومی و همچنین
محدودیت آموزش دوره متوسطه به زبان اقلیتهای قومی سرزنش میکنند. در
حقیقت قوانین محدودگرانه در حوزه زبان در دورهِ قبلی مجلس به تصویب
رسید، اما پس از روی کار آمدن زلنسکی، مفاد جداگانه ای از این قوانین
به اجرا درآمد. دولت او بارها تلاش کرده تا این قوانین را تعدیل کند،
اما هر بار پس از اعتراضات ملیگرایانه عقب نشینی کرده است.
این امر پس از آغاز تهاجم در درخواستهای مکرر او از شهروندان روس، دعوت
از کرملین برای مذاکره و اظهاراتش مبنی بر این که ارتش اوکراین تا قبل
از ۲۴ فوریه تلاشی برای بازپس گیری سرزمینهایی که تحت کنترل روسیه است
نخواهد کرد، اما در آینده از طریق ابزارهای دیپلماتیک به دنبال
بازگرداندن آنها خواهد بود، آشکار شد. اگر به جای زلنسکی فردی
ناسیونالیستتر عهده دار امور بود، وضعیت بسیار بدتر میشد.
به سختی می توانم عواقب این مساله را بیان کنم. اقتدارگرایی در سیاست
داخلی ما بیشتر می شد، احساسات بدخواهانه غالب و جنگ متوقف نمی شد،
هر دولت جدیدی بسیار کمتر از دولت فعلی از بمباران خاک روسیه جلوگیری
می کرد، با تقویت راست افراطی، کشور ما بیش از پیش به باتلاق
ناسیونالیسم و ارتجاع کشیده می شد.
به عنوان کسی که سیمای وحشتناک این جنگ را دیده ام، آرزوی پایان هر
چه زودتر آن را درک می کنم. در واقع، هیچکس بیشتر از ما که در اوکراین
زندگی می کنیم مشتاق پایان جنگ نیست، اما برای اوکراینیها نیز مهم است
که جنگ به طور مشخص چگونه پایان خواهد یافت. در ابتدای جنگ نیز امیدوار
بودم که جنبش ضد جنگ روسیه، کرملین را مجبور به پایان دادن به تهاجم
خود کند، اما متاسفانه این اتفاق نیفتاد. امروزه جنبش ضد جنگ روسیه
تنها با انجام خرابکاریهای کوچک در راه آهن، کارخانه های نظامی و
غیره می تواند بر اوضاع تاثیر بگذارد. اتفاق بزرگ تر تنها پس از شکست
نظامی روسیه امکان پذیر خواهد بود.
البته تحت شرایط خاص، ممکن است موافقت با آتش بس مناسب باشد، اما چنین
آتش بسی موقتی خواهد بود. هرگونه موفقیت روسیه منجر به تقویت رژیم
ولادیمیر پوتین و گرایشهای ارتجاعی آن خواهد شد. این به معنای صلح
نیست، بلکه به معنای دهه ها بی ثباتی، مقاومت چریکی در سرزمینهای
اشغالی و درگیریهای مکرر در خط مرزی خواهد بود. این یک فاجعه نه تنها
برای اوکراین، بلکه برای روسیه خواهد بود؛ جایی که یک کژراهه ی
ارتجاعی تشدید خواهد شد، اقتصاد از تحریمها رنج خواهد برد و عواقب سختی
برای شهروندان عادی خواهد داشت.
بنابراین شکست نظامی روسیه نیز به نفع روسهاست. تنها یک جنبش گستردهِ
داخلی برای تغییر می تواند امکان احیای روابط پایدار بین اوکراین و
روسیه را در آینده فراهم کند، اما اگر رژیم پوتین پیروز شود، این تحول
تا مدتها غیر ممکن خواهد شد. شکست روسیه برای امکان تغییرات
ترقیخواهانه در اوکراین، روسیه و کل جهان پس از اتحاد جماهیر شوروی
ضروری است.
آنچه سوسیالیستها باید انجام دهند
شایسته است این نکته را یادآور شوم که تمرکز من به طور عمده بر ابعاد
داخلی (هم برای اوکراینیها و هم برای روسها) درگیری فعلی بوده است.
برای بسیاری از چپگرایان خارج از کشور، بحثها بر سر پیامدهای ژئوپلیتیک
آن متمرکز است، اما به نظر من در تحلیل درگیری، سوسیالیستها باید پیش
از هر چیز به افرادی که به گونه مستقیم درگیر آن هستند توجه کنند. در
ثانی، بسیاری از چپگرایان تهدیدات ناشی از موفقیت احتمالی روسیه را
دستکم می گیرند.
تصمیم برای مخالفت با اشغال روسیه نه توسط جو بایدن و نه توسط زلنسکی،
بلکه از سوی مردم اوکراین گرفته شد که در روزهای اول تهاجم به طور
دسته جمعی بپا خاستند و برای دریافت سلاح صف کشیدند. اگر زلنسکی در آن
زمان تسلیم می شد، تنها در نظر اکثریت جامعه بی اعتبار می شد، اما
مقاومت به شکل دیگری و توسط نیروهای ملی گرای تندرو ادامه می یافت.
افزون بر این، همانطور که "ولودیمیر آرتیوخ" در ژاکوبن اشاره کرده است،
غرب خواهان این جنگ نبود. آمریکا نمی خواست در اروپا مشکل ایجاد شود،
زیرا می خواست بر مقابله با چین تمرکز کند. زوج آلمان و فرانسه نیز
کمتر از آمریکا خواهان این جنگ بودند. اگرچه واشنگتن اقدامات بسیاری در
نقض قوانین بینالمللی انجام داده است (به عنوان مثال، ما مانند
سوسیالیستها در هر جای دنیا، هرگز حمله جنایتکارانه به عراق را فراموش
نخواهیم کرد)، اما با حمایت از مقاومت اوکراین در برابر تهاجم، کار
درستی انجام می دهد.
به بیان تاریخی، جنگ در اوکراین یک جنگ نیابتی نیست، جنگ ویتنام یک جنگ
نیابتی بین ایالات متحده از یک طرف و اتحاد جماهیر شوروی و چین از طرف
دیگر بود و همزمان، جنگ آزادیبخشِ ملی مردم ویتنام علیه ایالات متحده و
همچنین جنگ داخلی بین حامیان ویتنام شمالی و جنوبی بود. تقریباً می
توان در نظر گرفت که هر جنگی دارای چند لایه است و ماهیت آن می تواند
در طول مسیرش تغییر کند، اما این موضوع در عمل چه نکته ای را به ما می
رساند؟
در طول جنگ سرد، انترناسیونالیستها نیازی به ستایش اتحاد جماهیر شوروی
برای حمایت از مبارزهِ مردم ویتنام علیه ایالات متحده نداشتند و بعید
است که هیچ سوسیالیستی به چپهای مخالف در اتحاد جماهیر شوروی توصیه
کرده باشد که با حمایت کرملین از ویت کنگها مخالفت کنند. آیا به دلیل
سرکوب جنایتکارانهِ بهار پراگ در سال ۱۹۶۸ توسط اتحاد جماهیر شوروی،
باید با حمایت نظامی شوروی از ویتنام مخالفت کرد؟ اگر نه، پس چرا وقتی
صحبت از حمایت غرب از اوکراین به میان می آید، اشغال مرگبار
افغانستان و عراق به عنوان استدلالهای جدی برای مخالفت با آن تلقی
میشود؟
انترناسیونالیستهای سوسیالیست به جای اینکه جهان را تنها متشکل از
اردوگاههای ژئوپلیتیکی در نظر بگیرند، می بایست هر تقابل را بر اساس
منافع کارگران و مبارزهِ آنها برای آزادی و برابری ارزیابی کنند. لئون
تروتسکی انقلابی، زمانی نوشت که به فرض اگر ایتالیای فاشیست در پی
منافع خود از قیام ضد استعماری در الجزایر علیه فرانسهِ دموکراتیک
حمایت می کرد، انترناسیونالیستها باید از مسلح کردن شورشیان توسط این
کشور حمایت میکردند. این موضع کاملا درست به نظر می رسد و او را از
ضد فاشیست بودن باز نداشت. مبارزهِ ویتنام فقط به نفع ویتنام نبود؛
شکست ایالات متحده در آنجا تاثیر بازدارندهِ قابل توجهی (هرچند موقت)
بر امپریالیسم آمریکا داشت. همین مساله در مورد اوکراین نیز صادق است.
روسیه در صورت شکست اوکراین چه خواهد کرد؟ چه چیزی مانع از فتح
"مولداوی" یا دیگر کشورهای شوروی سابق توسط پوتین خواهد شد؟
هژمونی آمریکا پیامدهای وحشتناکی برای بشریت داشته و خوشبختانه اکنون
در حال افول است. اگرچه پایان برتری آمریکا می تواند به معنای گذار به
یک نظم بینالمللی دموکراتیک تر و عادلانه تر یا جنگ همه جانبه علیه
همه باشد. همچنین می تواند به معنای بازگشت به سیاست حوزه های نفوذ
امپریالیستی و ترسیم مجدد مرزها مانند قرنهای گذشته باشد.
اگر غارتگران امپریالیست غیرغربی از افول آمریکا برای عادی سازی
سیاستهای تهاجمی خود استفاده کنند، جهان حتی ناعادلانه تر و خطرناک
تر خواهد شد. اوکراین و سوریه نمونه هایی از این موضوع هستند که اگر
اشتهای امپریالیسمهای غیرغربی کاهش نیابد، "جهان چند قطبیِ" آینده
اینگونه خواهد بود.
هر اندازه این درگیری وحشتناک در اوکراین بیشتر ادامه یابد، نارضایتی
مردمی در کشورهای غربی در نتیجه مشکلات اقتصادی جنگ و تحریمها بیشتر
میشود. سرمایه که از دست دادن سود را دوست ندارد و می خواهد به "کسب
و کار عادی" اش بازگردد، ممکن است تلاش کند از این وضعیت سوواستفاده
کند. پوپولیستهای راستگرا نیز که برای شان اشتراک حوزه های نفوذ با
پوتین مهم نیست، می توانند از آن استفاده کنند.
اما برای سوسیالیستها استفاده از این نارضایتی برای درخواست کمک کمتر
به اوکراین و فشار کمتر بر روسیه، رد همبستگی با ستمدیدگان خواهد بود.
* تاراس بیلوس، مورخ اوکراینی، سردبیر ماهنامه نقد اجتماعی (Journal of
Social Criticism) و از فعالان سازمان جنبش اجتماعی است.
(توضیح نبرد خلق: موضع نویسنده در مورد ضرورت "شکست نظامی روسیه"،
دیدگاه ما در باره چگونگی پایان جنگ را بازتاب نمی دهد. این گزینه با
توجه به برخورداری روسیه از یک زرادخانه عظیم اتمی و پیش بینی ناپذیر
بودن واکنش پوتین در صورت روبرو شدن با چنین موقعیتی و نیز از آن جهت
که لازمه تحقق آن گسترش خطرناک جنگ و دخالت مستقیم آمریکا و ناتو است،
مسوولانه نیست. از سوی دیگر، برای صلح و امنیت پایدار در اروپا و جهان
ضروری است که زخمهای عمیق در مناسبات کشورها ایجاد نشود و باقی نماند.
تجربه شکست نظامی آلمان در جنگ اول جهانی که منجر به قدرت گرفتن
گرایشهای ناسیونالیستی و سپس ظهور هیتلر در این کشور و وقوع یک جنگ
خونبارتر شد، حاوی همین درس است)
منبع: نبرد
خلق شماره ۴۵۴، سه شنبه اول شهریور ۱۴۰۱ -
۲۳ اوت ۲۰۲۲
https://t.me/nabard_khalgh
بازگشت به صفحه اول |