سرمقاله نبرد خلق شماره ۴۵۴ اول شهریور ۱۴۰۱ چینش بلوکهای جدید جهانی و قطعه ایران منصور امان این ضرب المثل که "اگر به خاورمیانه نروی، خاورمیانه به سُراغ تو می آید"، در جهان پس از تجاوز روسیه به اوکراین مصداق بیشتری یافته است. آمریکا، یکی از بازیگران اصلی این دوره، در ادامه تلاش برای آرایش و شکل دهی به یک جبهه جهانی در دوران جدید، به خاورمیانه بازگشته است. سفر آقای بایدن به منطقه ای که چنین می نماید اهمیت استراتژیک خود را برای ایالات مُتحده باز یافته، ناگُزیریهای مُعادلاتی را به نمایش گذاشت که اینک - نه فقط - آمریکا تحت قوانین آن رویکردهای سیاسی و اقتصادی خود را تنظیم می کند. شکل گیری صف بندیهای جدید و تجدید حیات صف بندیهای گُذشته، پیامدهای بی واسطه ای برای ج.ا دارد.
بازگشت آمریکا اگرچه در نگاه نخُست به نظر می رسد که انگیزه اصلی آمریکا از توجُه به خاورمیانه نیاز مُبرم غرب به نفت و گاز باشد، اما هرگاه به روند تجدید شکل و ساختار نظم امنیتی موجود در پهنه جهانی نگریسته شود، آنگاه آشکار می گردد که رویکرد این کشور بخشی از یک سیاست فراگیر است که در چندین جبهه به گونه مُوازی و همزمان در دست اجراست. در این راستا تنها کافی است به پیشنهاد تشکیل یک ائتلاف نظامی براساس مُدل ناتو توجُه شود که آقای بایدن با خود به سفرهای منطقه ای اش آورده بود. اگرچه از هنگام قُدرت گیری جناح دموکراتها در دستگاه قُدرت سیاسی، آنها تلاش کرده اند سیاست خارجی ایالات متحده را از ریل انزواگرایانه "اول آمریکا" به خط گلوبالیسم بازگردانند، با این حال ابتکار اخیر آقای بایدن بدون زمینه ای که دولت پیشین ایجاد کرد، کار به مراتب دُشواری را در پیش داشت. آقای ترامپ به طور ناخواسته با "توافُق ابراهیم" چارچوب سیاسی و اقتصادی ای را ایجاد کرد که اکنون جانشین او در پی گسترش آن به سطح نظامی تحت رهبری آمریکا است. توافُق یاد شده که در سال ۲۰۲۰ بین اسراییل، امارات مُتحده عربی، مراکش، بحرین و سودان به امضا رسید، مُعادله تازه ای را در خاورمیانه شکل داد که بیش از همه به زیان رژیم ج.ا عمل می کند. حاکمان شریر و گزافه گوی ج.ا که در پی "محو اسراییل از نقشه" و تبدیل به قُدرت باجگیر در منطقه بودند، ناگهان اسراییل را در همسایگی خود یافتند و از سوی دیگر، ایجاد جبهه مُشترک آن با کشورها عربی را شاهد گردیدند؛ تحولی که موقعیت این کشورها را در برابر ج.ا تقویت می کند و از آن هم بدتر، درب را برای توسعه جُغرافیایی و درونمایه ای آن باز می کند. دو سال بعد چنین می نماید که این چشم انداز در حال مادی شدن است. طرح آقای ترامپ در راستای سیاست خُروج آمریکا از منطقه و رهانیدن آن از تعهُدات سیاسی و امنیتی در برابر شُرکایش قرار داشت. بر اساس آن، کشورهای منطقه می بایست مسوولیت امنیت خود را در این منطقه بُحرانی به عُهده می گرفتند و آمریکا آنها را در این راه به گونه غیرمُستقیم و بیان روشن تر، فُروش تسلیحات، یاری می کرد. تشکیل ائتلافهایی از نوع "ابراهیم"، در خدمت هموار کردن مسیر "سیاست خُروج" بود.
ج.ا موهبتی برای "ناتو خاورمیانه" اکنون آقای بایدن از تغییر این کورس به عُنوان "سیاست کُلی آمریکا در خاورمیانه" سُخن می راند. او پیش از سفر مُرداد ماه خود به اسراییل و عربستان سعودی، در یک مقاله در "واشنگتن پُست" این امر را به گونه صریح تر توضیح داد. پیش از این سنا و کُنگره آمریکا یک لایحه دو حزبی زیر نام "بازدارندگی نیروهای دشمن و توانمند سازی دفاع ملی" را تصویب کردند که به وزیر دفاع این کشور مُجوز همکاری با مُتحدان آمریکا در منطقه را به منظور "توسعه دفاع هوایی یکپارچه و معماری دفاع موشکی برای رویارویی با تهدیدات" می دهد. اما آنگونه که از گزارش "وال استریت ژورنال" بر می آید، تحرُکات در این زمینه حتی پیش از رفع موانع قانونی آغاز شده است. در ماه مارس میلادی (اسفند ۴۰۱) نمایندگان ارشد نظامی از اسراییل و شش کشور عربی که در میان آنها عربستان و قطر نیز دیده می شدند، در شرمالشیخ- مصر دیدار کردند. آمریکا مُبتکر این نشست بود و آن را هدایت نیز می کرد. موضوع این دیدار – همانگونه که می توان حدس زد – همکاریهای نظامی و ظرفی که می توانست داشته باشد بود. جالب اینجاست که عربستان و قطر حتی با اسراییل رابطه رسمی ندارند و با این گام نشان دادند که پرداخت به چالشهای امنیتی خود را مُقدم بر ملاحظات سیاسی می شمارند. پهپادهای انتحاری و موشکهای ج.ا و گروههای نیابتی آن - به ویژه - به عربستان و امارات نشان داد که به شدت در برابر تهدیدات و شرارتهای حاکمان ایران آسیب پذیر هستند. تاسیسات نفتی برای عربستان که یک صادر کننده اصلی نفت جهان است به همان اندازه دارای ارزش استراتژیک است که فرودگاهها و مراکز تجاری امارات؛ کشوری که به تلاش موفقیت آمیزی برای تبدیل خود به قُطب مالی و توریستی منطقه دست زده است. کشورهای حاشیه خلیج فارس بین تهدید ج.ا برای امنیت ملی خود و ائتلاف با یک فاکتور منطقه ای نیرومند (اسراییل) باید انتخاب کنند و آنها گُزینه دُوُم را علامت زده اند. از این رو رژیم ولایت فقیه را می توان یک موهبت آسمانی برای اسراییل دانست که از سویی راه عادی سازی مُناسبات این کشور با دُشمنان پیشین را باز کرده و به این ترتیب مساله فلسطین و اشغالگری به عُنوان مانع آن را کنار زده و از سوی دیگر، اسراییل را در نظم اقتصادی – امنیتی خاورمیانه ادغام کرده و به این ترتیب بازارهای بزرگ و ثروتمندی را برای فُروش تسلیحات، کالاها و فن آوری آن ایجاد کرده است. چنین می نماید که حاکمان ایران با تهدیدات نظامی و رویکرد بی ثبات سازی علیه کشورهای عربی منطقه، در حقیقت به پای خود شلیک کرده اند. با توافُقات نظامی و امنیتی - در هر قالبی – بین اعراب و اسراییل، اهرُمهای آنها برای باجگیری و تثبیت خود به عُنوان یک قُدرت هژمونیک کارایی و اهمیت خود را در سطح موثری از دست خواهد داد. در این راستا فقط کافی است زرادخانه موشکی و پهپادهای انتحاری آن در نظر گرفته شود؛ با ایجاد یک سیستم دفاع هوایی یکپارچه که با امکانات سخت افزاری و نرم افزاری مُدرن توسط اسراییل و آمریکا تجهیز می شود، این ابزارهای فشار نقش استراتژیک خود را در تحقُق نقشه راه رژیم ولایت فقیه از دست می دهد و به سطح امکانی تاکتیکی بدون تاثیرگذاری پایه ای بر انگاشت و رویکرد "دُشمن" فرو می کاهد. پیامد دیگر تغییر توازُن نظامی و امنیتی، باز شدن دست کشورهای عُضو ائتلاف آمریکا-اسرائیل- کشورهای عربی برای برخورد با دیگر محورهای شرارت ج.ا در منطقه است، برای مثال بدون امکان بازدارندگی موثر برای حفظ و پُشتیبانی از گروههای نیابتی و مُزدوران خود، آنها به هدفهای در دسترس و به شدت آسیب پذیری تبدیل می شوند.
موانع آمریکا با این حال "ناتوی خاورمیانه" هنوز در گامهای اولیه است و برای شکل گیری نهایی راه درازی در پیش دارد. مُهمترین چالش ایالات مُتحده در این راه جلب اعتماد دوباره کشورهای عربی و همچنین اسراییل و جا انداختن خود به مثابه یک شریک اطمینان پذیر برای آنها است. سه دولتی که از سال ۲۰۰۹ تاکنون در آمریکا به قُدرت رسیده اند، مُحیط ژئوپولیتیک خاورمیانه را به حاشیه سیاست خارجی آمریکا رانده اند و همراه آن، از مُتحدان این کشور در منطقه فاصله گرفته اند. آقای اوباما شیپور خُروج از خاورمیانه را به صدا درآورد و با بیرون کشیدن نیروهای نظامی آمریکا از عراق و کنار کشیدن از بُحران سوریه آن را عملی ساخت. جانشین او، آقای ترامپ، این سیاست را تداوُم بخشید و فراتر از آن، مُناسبات استراتژیک با کشورهای تعیین کننده عربی را به سطح یک کسب و کار تجاری و رابطهی فروشنده – خریدار فروکاست. رییس جمهوری کنونی، آقای بایدن نیز با رها کردن فاجعه بار افغانستان و کورس تقابُل با عربستان در ابتدای ریاست جمهوری اش، کمک زیادی به افزایش اعتماد به وعده ها و پُشتیبانی ایالات مُتحده نکرد. همچنین ناهمگونی آشکاری که بین تلاش دولت آقای بایدن برای تجدید حیات "برجام" از یکسو و تعهُد به جلوگیری از دسترسی رژیم ج.ا به سلاح هسته ای از سوی دیگر وجود دارد، پُرسشها درباره چشم انداز، نقش و وظیفه ائتلاف نظامی را دامن می زند. اسراییل و دولتهای عربی شاهد آن هستند که "برجام" نتوانسته مانع فعالیتهای مخفی ج.ا بشود. آنها همچنین یادآور می شوند که "بند غُروب" که سال آینده و دو سال دیگر به تحریمهای حساسی همچون موشکهای قابل حمل کلاهک هسته ای پایان می دهد، در عمل توافُق هسته ای را به امری تشریفاتی و در بدترین حالت به بُمب ساعتی تبدیل می کند.
یارگیری در تهران باوجود موانعی که بر سر راه آمریکا برای بازگشت موفقیت آمیز به خاورمیانه و به دست گرفتن سُکان رهبری مُتحدانش وجود دارد، با نگاه به آغاز جنگ سرد جدید، این سیاست نمی تواند تغییر کند. اگر دستگاه حاکم آمریکا در این باره تردیدی هم داشت، آقای پوتین با سفر خود به ایران آن را برطرف کرد. این دُرُست است که تعداد کشورهایی که حاضر به پذیرایی از یک مُتجاوز مطرود هستند، انگُشت شُمار است، اما آقای پوتین با این سفر فقط قصد نمایش عدم انزوای خود را نداشت. او نیز همچون همتای آمریکایی اش در پی ایجاد یک محور سیاسی – نظامی برای تجهیز روسیه در دوران جدید بود. رهبر کرملین می دانست که آقای بایدن در عربستان و اسرائیل تنها به دُنبال نفت و گاز نیست، بلکه همچنین در پی ایجاد توافُقی وسیع در خاورمیانه برای پیشبُرد ادغام اسرائیل در منطقه و راه اندازی یک ائتلاف نظامی است. چنین سیاستی یک چالش بی واسطه برای نقشه آقای پوتین است که شراکت هژمونیک با چین در اوراسیا را هدف نهایی خود قرار داده و در این راستا از ضعیف ترین حلقه ها شروع کرده است. او با جلو انداختن ج.ا، کشاندن آن به جنگ اوکراین و بوق دریافت پهپاد را به صدا درآوردن، در حقیقت اعضای بالقوه ائتلاف نظامی در خلیج فارس را با لولولی تهران تهدید می کند. آقای پوتین، حاکمان ایران را در مُشت دارد و این واقعیتی است که هم آقای بایدن می داند و هم دولتهای عربی و اسراییل! بنابراین اگر تا دیروز شرارتهای ج.ا - از هر نوع – کاراکتر منطقه ای داشت، اینک و با پیوستن رژیم ایران به جبهه جنگ در اوکراین، نوع تخریب آن ماهیتی فراگیرتر می یابد و در کادر بلوک بندیهای جهانی قرار می گیرد. بنابراین چنین می نماید که یارگیری آقای پوتین در انتها به جای آنکه سد راه ایجاد "ناتوی خاورمیانه" شود، دینامیسم شکل گیری آن را شتاب می بخشد. این امر همچنان بدان معناست که آسیبها و خسارتهای بُحران خارجی رژیم ولایت فقیه برای مردُم ایران و منافع ملی مرزهای جدیدی را درنور می نهد و تهدیدات بیشتر و خطرناک تری را برای آن تدارُک خواهد دید.
برآمد جهان به سوی بلوک بندی و نظامی گری پیش می رود و وجود رژیمهایی از جنس ج.ا و روسیه این روند را مُمکن ساخته و به پیش می برد. در چشم انداز، شکل گیری تحولات جدید و احتمالی زیادی دیده می شود که هیچکُدام صلح آمیز نیست و سازگار با آن، جبهه های مُتخاصم در حال شکل گیری است و نقاط فعال و بالقوه بحران زا بیشتر و بیشتر می شود. در غرب ناتو آرایش جدیدی گرفته، نیروهای آن در مرزهای شرقی تقویت شده، پایگاههای جدید ایجاد می شود و مرزهایش با پیوستن فنلاند و سوئد گُسترش یافته است. آمریکا با شتاب در حال استفاده از جنگ اوکراین برای بازگرداندن و تحکیم جایگاه رهبری خود بر جهان سرمایه داری است و پس از پیشروی در اُروپا اکنون به سمت ایجاد ائتلافهای فرا آتلانتیک در حرکت است. آنچه که به نام "ناتوی خاورمیانه" شُهرت یافته، امتداد این سیاست در زمین بازی کُهنه غرب است. در شرق، روسیه با جنگ و درگیری مرزهای امنیتی جدیدی را ترسیم می کند و چین به گونه خزنده حُضور و نُفوذ خود را در آفریقا و آسیا به زیان رُقبای غربی اش افزایش می دهد. این دو روند مُوازی باضافه رژیمهای آلوده و مُنزوی مانند ایران، کُره شُمالی، ونزوئلا و نیز دولتهای راست افراطی یا بُنیادگرا از جنس حاکمان فعلی برزیل و هند به گونه بالقوه می تواند قُطب جدیدی را در برابر غرب شکل دهد. در این میان با قرار گرفتن رژیم ولایت فقیه در کنار روند روسی – چینی بلوکها، مسیر سیاست خارجی آن به سمت تیره شدن مُناسبات با غرب و کشورهای منطقه خاورمیانه و افزایش بار درگیری در کانونهای بُحرانی به حرکت درآمده. منبع: نبرد خلق شماره ۴۵۴، سه شنبه اول شهریور ۱۴۰۱ - ۲۳ اوت ۲۰۲۲ |