م. وحیدی (م. صبح)
به استادان و همرزمان شاعر و نویسنده ام، دکتر منوچهر هزارخانی و رحمانی کریمی
با اتفاق غریبه بودند با سالها مومن زمان از پی شان می دوید و چخماق انگشتان شان مشعلهای غبارگرفته را روشن می کرد در وزش مغلوب رنگها آغوش پرندگانی بودند که گرمای نبض شان دریاها را می تپید بارویی عظیم بر شانه های جهان که آسمانش مسیر بادهای سرکش بود و ایوانش باغهای معلق سپیدار و صنوبر ابدیتی ماندگار در زمانه نامرادی و گناه پیشاپیش کارزار نه خموش در بیشه زار اینک ببار ای نم نم باران! ای کاجهای سبزسر بلند! شبکوران در پشت شیشه های بی فروغ چنگ می کشند تا برروشنایی دیوار هجوم برند و روز با سنگفرش خیابان پیوند می خورد می روم تا در رد پای اسبان صبور گل توفان بکارم
پنجشنبه ۱ اردیبهشت / ۲۱ اوریل ۲۰۲۲ |