رفتن، آموختن م. وحیدی (م. صبح)
ناگاه نبود اما تاب آوردم در سرزمینی که کفشها نیز تاول می زدند و استخوانها در پرتو تاریکی خُرد می شدند چه روزهایی! با سرهای آویخته در خیابان و عابرانی که شاهراههای کور را جستجو می کردند زیر آسمانی بی حاشیه با آینه های کبود که زنجیره ای از شرمناکی را حمل می کردند مردگانی بی نام چون مرغان وحشی در بیشه زار با صیادانی که پرواز را نیاموخته بودند
*** برگونه قصیده
باغستان لبهایت با بوسه های قمری انگور می دهند خشکسال امسال نثرهای فرسوده را از دیوارها پاک می کنند یادگارهایی که نمی پرسند کلمات چرا قافیه ندارند و فواره ها چرا وحشت زده خاموشند دانه ای بکار! در بی آبی سنگلاخها ابرهای بی طاقت قصیده بی قافیه مرا زمزمه خواهند کرد
منبع: نبرد خلق شماره ۴۴۸، یکشنبه اول اسفند ۱۴۰۰ - ۲۰ ژانویه ۲۰۲۲
|