ایران را سراسر سیاهکل می کنیم م. وحیدی
مسعود احمدزاده: «اگرخون قادر به بیداری توده هاست؛ بگذار رودخانه ای خروشان از خون ما جاری شود...»
جامعه استبداد زده ایران پس از انحراف جنبش مشروطیت، سرکوب قیام جنگل در گیلان، کنلل محمد تقی خان پسیان درخراسان، شیخ محمد خیابانی درتبریز و سرنگونی دولت مردمی دکتر مصدق با کودتا، سرخورده، مایوس و ناامید، دربی اعتمادی و خشم بسر می برد و «زمستانی سرد و ناجوانمردانه» (۱) را تجربه می کرد. به ویژه پس ازکودتای ۲۸ مرداد به دست عوامل استعمار، ارتجاع و دربار فاسد شاه و خـاموشی ادعاها و قیل و قالهای احزاب و رهبران به خصوص حزب خائن تـوده این نومیدی و بی اعتمادی ضریب می خورد و عمومیت یافته بود. پس ازکودتا «آبها از آسیاب افتاده...»/ و «دارها برچیده وخونها...» (۲) شسته بودند و روشنفکران و تحصیل کردگان هرکدام به سویی رفته و خود را سرگرم کاری کرده بودند: «مردم/ گروه ساقط مردم/ دلمرده و تکیده و مبهوت/ در زیر بار شوم جسدهاشان/ از غربتی به غربت دیگر می رفتند/ ... خورشید سرد شد/ و برکت از زمینها رفت/ و سبزه ها به صحراها خشکیدند/ و ماهیان به دریاها خشکیدند/ و خاک مردگانش را/ زان پس به خود نپذیرفت/ ... دیگر کسی به عشق نیندیشید/ دیگر کسی به فتح نیندیشید/ و هیچکس/ دیگر به هیچ چیز نیندیشید/ ... زنهای باردار/ نوزادهای بی سر زائیدند/ ... چه روزگار تلخ و سیاهی/ ... مردابهای الکل/ با آن بخارهای گَس مسموم/ انبوه بیتحرک روشنفکران را/ به ژرفنای خویش کشیدند» (۳) ازسوی دیگر ناامنی اجتماعی و اقتصادی و عدم ثبات سیاسی، جامعه را متزلزل و غیر قابل اتکا نموده و هرچیزی را که رنگی از «آرمانگرایی» داشت به کنار زده بود. اتمسفر یاس و نومیدی و بی عملی به همه چیز دامن می زد و جامعه سرکوب شده را به سوی انزوا هرچه بیشتر می کشید. مردم آمالها و آرزوها و امیدهاشان را برباد رفته می دیدند و اعتقادشان را به رهبران ازدست داده و روحیه مبارزه جویی و تلاش برای تغییر در میان همگان ازمیان رفته و سرد وخموش گشته بود. جبهه ملی و نهضت آزادی (یا ملی ـ مذهبیها) باوجود وجهه ای که ازدکتر مصدق کسب کرده و همچنان نان آن را می خوردند، به سبب اختلافاتی که باهم داشتند و بی برنامه گی، عدم انسجام و همزبانی و بی هزینه گی در مبارزه، جایگاه شان را در میان توده ها ازدست داده و نق و نوقهای اینجا و آنجا و بی ثمرشان پاسخگوی نیازهای جامعه سرخورده نبود و تنها هنرشان حرف زدن و سخنرانی و گاه گردهماییهای بی سمت و سو بود که دردی ازمردم ـ چه به لحـاظ مادی و چه به لحاظ معنوی ـ حل و درمان نمی کرد. جامعه کودتا زده، فضای تحرک و نفس کشیدن و جنب و جوش می خواست و چشم دوخته بود تا «دسـتی از غیب برون آید و کاری بکند»! طبقات مختلف مردم از ضربه وارده، به خود می پیچیدند و دانشجویان در اعتراضات خود باوجود فریاد حق طلبی و آزادیخواهی، خفه و سرکوب می شدند. تجار و بخشی ازاصناف و بازاریان اگرچه هنوز پایگاه سنتی و توده ای دکتر مصدق به شمار می رفتند و علاقه و محبت شان را به او حفظ کرده بودند ولی عموماً در تب و تاب ظهور کسی یاچیزی بودند که بتواند وضعیت موجود را تغـییر داده و روح تازه ای درجامعه بدمد. از نیمه دهه سی به بعد، جهت سرکوب بیشتر مردم و روشنفکران سازمان اطلاعات و امنیت «ساواک» تشکیل شد که زیرنظر آمریکا و اسراییل عمل می کرد و آموزش می دید. اوایل ده چهل اعتراضات مردمی اوج بیشتری گرفت و رساترمی شود.ازجمله اعتراضات معلمان و دانش آموزان در بهارستان که به کشتن «دکترخانعلی» انجامید و یا عصیان و شورش دانشجویان دانشگاهها که توسط گارد ضد شورش سرکوب و دانشگاه به تصرف پلیس ضـد شورش در آمد. جامعه آبستن تحولات بود. شاه به دستور کندی، رییس جمهور وقت آمریکا، جهت مهار اوضاع، دست به رفرم اقتصادی زد، در واقع می خواست ایران را از بلعیده شدن توسط روسها و کمونیستها نجات دهد. شاه با تغییر نخست وزیر و آوردن امینی و سپس گرفتن رشته امور به به دست خود، نظامش را از دو پایه گی (فئودالی ـ سرمایه داری) خارج و به یک پایه گی و «سرمایه داری وابسته» تبدیل کرد و با این رفرم، دهان برخی احزاب و گروهها از جمله حزب توده را که شعار حمایت از «دهقانان و رنجبران» را می داد بست و با وارد کردن صنایع مونتاژ و وابسته بازار کار ایجاد کند. مهندس بازرگان که ازدل جبهه ملی بیرون آمده و نهضت آزادی را راه انداخته بود، همراه با اعضای باقیمانده این جبهه و طیفهای دیگر، شعار «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه»! را سر دادند. این شـعار مورد توجه و حمایت چندانی از سوی احزاب و روشنفکران قرار نگرفت و انگیزشی ایجاد نمی کند. دستگاه بی توجه به این شعارها، استراتژی خودش را پیش می برد و تلاش می کرد با راه اندازی «انقلاب سفید» جامعه را سرگرم «اصلاحات» خویش کند. برخی شهرهای ایران با شورش سال ۱۳۴۲، نبردهای مسلحانه انقلابی در فارس و کردستان و ترور شاه در سال ۱۳۴۴ واکنش نشان دادند. دوران مبارزات پارلمانی و رفرمیستی به پایان رسید و نفسهای آخرش را می کشد. جریان «بازرگان» را دستگیر کردند؛ بازرگان در دادگاه گفت؛ ما آخرین کسانی هستیم که مبارزات پارلمانی می کنیم و بعد از ما گروهها و جریانهایی می آیند که سلاح به دست می گیرند. (نقل به مضمون) شاه اما می خواست بی دغدغه و آرام از این مرحله تاریخی عبورکند و توجهی به این حرفها نداشت وسعی می کرد مهار اوضاع را هم چنان در دست داشته باشد. جامعه عصیان زده اما در تب و تاب است و آنگار خنجری در آستین دارد و به دنبال فرصتی جهـت تلافی بود و منتظر شنیدن صدای جرسی از دور نشسته بود. «قلب باغچه ورم کرده» و زمین در انتظار «بارش ابری ناشناس/ لَه لَه می زند/ و حوضهای کاشی خانه ها/ انبارهای مخفی باروت» شده بودند. (۴) در آ« فضا کم کم احزاب و سازمانها انقلابی با مشی مبارزه مسلحانه شکل می گرفت و دستگیریها افزایش می یافت. اقشار مختلف مردم از کارخانه تا دانشگاه و مراکز مذهبی به طرق گوناگون اعتراض شان را به دستگاه نشان می دادند و خواهان درهم شکستن دگمها و فضای بسته موجود بودند. جامعه نورگرما و روشنی می خواست تا سرمایی که «از درون/ درک صریح زیبایی را/ پیچیده می کند.../ با آتــش و نــــور و گرما کنار زده و از تن بزداید و فسردگی را ازدرون بسوزاند.» (۵) نظام بادادن امتیازاتی به برخی فعالان و روشنفکران سیاسی و همراهی با آنان، تعداد قابل توجهی را وارد دستگاه فرهنگی و دولتی و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان کرد و اجازه انتشار و ترجمه برخی کتابها و نشریات را داد. نوشته هایی از قبیل «ماه و پلنگ» ازبیژن مفید (که استعاره ای الهام گرفته از مبارزات ضد استعماری و ضد ارتجاعی و تبعید دکترمصدق است)، الجزایر ومردان مجاهد (با مقدمه ای ازدکتر مصدق)، جنگ شکر در کوبا، رویدادهای مربوط به خاطرات چه گوارا (منتشر شده در نشریه نگین)، ترجمه زندگی «جمیله بوپاشا»، زن انقلابی الجزایر که تا اندازه زیادی تاثیر گذار بودند. شعرا و نویسندگان نیز، با افزایش فعالیتهای فکری، فرهنگی و هنـری خود، فقدان فعالیت علنی فرهنگی - هنری را پرنموده و وارد میدان شدند. سیاووش کسرایی «سگ رامی شده ایم/ گرگ هاری باید بود» را سرود، صمد بهرنگی «ماهی سیاه کوچولو» را نوشت، غلامحسین ساعدی نمایشنامه «دیکته وزاویــه» را نوشت و محسن یلفانی «آموزگاران» را نکه با اجرای سعید سلطانپور تاثیر فراوانی بر جامعه داشت و «قیصر» که برپرده سینماها می درخشید. انگارهمه چیز جامعه را به سوی «عمل» هل می داد و با الهام از جنبشهای انقلابی در منطقه و جهان -خصوصا پیروزی خلق کوبا و مبارزات مردم الجزایر- سیاست زبان قاطع تری پیدا کرد و قصد پوسته شکنی و زایمان داشت. حتی برخی از آخوندها تلاش می کردند همراه با رویدادهای جهانی حرکت کنند و خود را سازگار نشان دهند و با گروهها شیوه وحدت را انتخاب کنند و برخی از آنها شروع به خواندن «مارکس» کردند و نامش را در سخنرانیهای شان می آوردند! تحولات سیاسی واجتماعی درسالهای آخر دهه چهل خورشیدی، شتاب بیشتری گرفت و به تدریج اوج گرفت. فعالان انقلابی جهت آموزش نظامی، راهی فلسطین می شدند و در بازگشت باخــود سلاح و مهمات می آورند تا دست به عملیات چریک شهری بزنند. گروههای فعال در خارج از کشور نیز، عموما بر شیپور عمل می دمیدند و سازمانهای انقلابی داخل کشور را تشویق به عمل می کردند. تا شامگاه 19 بهمن سال ۱۳۴۹ که انفجاری در سکوت اتفاق افتاد و رزمندگان جنگل «حماسه قهرمانانه سیاهکل» را در جنگلهای شمال آفریدند و تاریخ نوینی را رقم زدند و جامعه و حاکمیت را دچار شوک کردند. طلوع این حرکت دلاورانه و طنیـن آن تا اقصی نقاط ایران پیچید و بازتاب گسترده داشت و دلهای بی قرار، نومید و منتظر را، آرام و گرم ساخت و چون چشمه ای زلال و شفاف همه جا راه افتاد. شفیعی کدکنی، بیشترین تاثیر این حرکت انقلابی را، در جامعیت شعر و هنر دید و هنر سال پنجاه به بعد را، دوره «هنر سیاهکل» نامید و خود سرود: «به کجا چنین شتابان؟
-دل من گرفته زین جا هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟ -همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم. به کجا چنین شتابان؟ -به هر آن کجا که باشد به جز این سرا، سرایم -سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها، به باران برسان سلام ما را» رستاخیز سیاهکل پاسخ مردم ایران به شکستهای تاریخی معاصــر و خصوصا کودتای سیاه 28 مرداد بود و امروز الگویی برای «کانونهای شورشی» که از آن می آموزند و آموزش می دهند تا سراسر ایران را سیاهکل سازند و نقش تاریخی خود را ایفا و خلق اسیر و رنجیده ایران را از چنگال فاشیسم مذهبی رها کنند. سلام بر حماسه سیاهکل سلام بر آزادی سلام بر کانونهای شورشی
پانویس 1و2- مهدی اخوان ثالث 3و4 - فروغ فرخزاد 5 - احمد شاملو
نبرد خلق شماره ۴۴۶ - آدینه ۱ بهمن ۱۴۰۰ - ۲۱ ژانویه ۲۰۲۲ |