مرجان
فصل خون با ماه آبان آغاز می شود گویی ... و دلها پذیرای داغی همیشگی انگار دوباره گلوله ها حریص شکافتن شده اند انگار دوباره از آسمان الماس بر زمین می بارد در خاطره ما نیزارها آتش می گیرند و فریادها شیونها ناله ها انعکاسی ابدی می یابند مادران جوان با گیسوان سفید دادخواه غنچه هایی نشکفته که به غارت طوفان رفتند سیاوشانی که قلبهای کوچک شان را کرکسان دریدند و خون از سرزمین لاله زار پیکرشان فواره می زد آن چنان رقص خون و جنون به پا گشت که دل آسمان هم شکست انسان بعدِ آبان سوگوار شد و دندان خشم سایید دیگر به قبل از آبان برنمی گردیم در بزم رنگهای سرخ و زرد پاییزی آبان رخت سیاه به تن پوشاند که زنده بماند زمزمه نیمه شب مستان آنان که جز مشت و خشم در نبردی نابرابر بین تَن ها و تانکها سلاحی نداشتند برای نان به پا خواستند تا دیگران گرسنه نمانند و که باور می کند پاسخ شان گلوله و شکنجه باشد آنها که قلب شان به فراخی اقیانوس بود با دستهای بسته طعمه رودخانه ها شدند آبان چه ماه تلخی بودی تو ..... دیگر فریب کارساز نیست که هر قطره خون شعله شد بر پرده تزویر و اهریمن نقاب افکند و حتی کورها هم نور را می بینند انسان آبانی در جدالی سهمگین با یاد باغهای سوخته دادخواه است و بر صورت کریه جنایت ، پنجه می کشد در انتظار رویش دوباره آبان ....
آبان ۱۴۰۰ منبع: نبرد خلق شماره ۴۴۴، دوشنبه ۱ آذر ۱۴۰۰ - ۲۲ نوامبر ۲۰۲۱ |