8 تیر سالگرد شهادت رفیق حمید اشرف و 9 چریک فدایی خلق دیگر تقدیم به جانْ فدا رفیق حمید اشرف به نامِ صلح پُل اِلوار (اوژِن اِمیل پُل گریندِل) برگردان: امید آدینه
به نامِ حدیثِ غم بر الیافِ شاخهها و آیینِ جوانهها به نامِ آزادی به نامِ زلالِ اندیشه در رنگینْ کمانِ بشر به نامِ آنانی که: نمک فرسودهِشان میکند و نمک، همان اشکْهاشان است به نامِ رفیق به نامِ زنانِ بیوطن بر فلاتِ بینشانِ تبعید به نامِ مردانِ آونگْ شده بر خاطراتِ گنگِ زندان به نامِ یارانِ لالهْگون در انعکاسِ رعشه و بر احکامِ شومِ وحشت به نامِ واژه: واژگانی که چونان اشکال و اعماق بکر و پهناوراَند واژگانی که در هیأتِ ستارگان بر میخیزند ... قیام میکنند و در امتدادِ متروک، و بیاتِ شب از خونینْ وسعتِ جادههایِ خصم میگذرند و وقتِ سحر: هنگامهیِ نهال و نیاز الفبایِ یک سرزمین را بر فرازِ هر بام و کوچه و خیابان میسُرایند به نامِ اعتراض و اعتراف از جنسِ سکوت به نامِ خاموشْ سرشتِ برگی ناآشنا در حجمِ خشکْاَندودِ رودخانه به نامِ قامتِ رقصانِ قاصدک در خلوتِ آسمان به نامِ فصول و سراسرْ حیوانات به نامِ لحظهای مانا در خُروشِ تُردِ یقین: آن انتظار و انزوا ... آن پاکیِ محض و پژواکِ مقدس که تعبیراَش ذاتِ بوسه و حضورِ برهنگیست و گویی! ترجمانِ دریچه ... ایوان ... و روستا را به تصویر میکِشد و از اندامِ آفتاب و آبیِ آرامش خبر میدهد به نامِ عطرِ گُل در هجومِ باران به نامِ نرمکْ نازکِ نور به نامِ خوشهْ چینِ راز و بیشمارانْ ریشهیِ وحدت به نامِ آشفتهْ چراغی رو به زوال و پشت به کابوس و جهل و نفرت به نامِ سایه ... سایههایی پژمرده و سوگوار: که پیوستهْ پیوسته از قلعهها و شیارهایِ رزم از ابعادِ ممنوعه و افکارِ مسموم عبور میکنند تا معبرِ دژخیمان، و مدارِ دیوها را فاش کنند و عاقبت! پچْ پچِ نَحسِ ظالمان بر ورقْ پارههایِ شَک و رسوایی نقش ببند و آن کبوترِ سپیده دَم با زبانِ گندم و پوشال و کُلوخ نغمهیِ پیروزی و رهایی، بخواند به نامِ هزارانْ هزار شورش و چندین و چند حماسه به نامِ پنجرهای تاریک در آغوشِ دستانِ نیمهْ روشن به نامِ روزنههایِ امید در کندویِ پیامْآذینِ طلوع به نامِ پرتوِ خیسِ غروب بر عرصهیِ احتمال و صفحاتِ تاولْ زده به نامِ تنهایی تو و بغض ِفانوس در لفظِ ناسورِ قفس و تکاپویِ سردِ نسیم در نهایتِ تماشا به نامِ پرنده: پرندگانی از تبارِ برف و نطفهیِ آتش پرندگانی، که شرحِ نگاهِشان شرمِ کودکان را دارد و حوالیِ کوچ و مترسک از حصار و مرگ نمیهراسند و با لهجهیِ غرورْ انگیزِ فاتحان، سخن میگویند! به نامِ نخستینْ انسان به نامِ دریاها و نجوایی مختصر به نامِ زائرانِ شمعِ در گردشِ طوفان به نامِ نفرینْ کنندِگانِ خُفته در خیمههایِ خاکستر به نامِ شهری از فرزندانِ رؤیا و خویشاوندانِ اشیاء که انگار: بر لنگرِ صبح ماسیده و میان هیچ و هرگز پرسه میزند به نامِ گهوارههایِ خستگی به نامِ درختانِ شوقْ آمیز و سبزْفام در جنگلهایِ دیرْ سال و دورْدست به نامِ مادرانِ کُتکْ خورده به ناروا به نامِ پدرانِ بیمرز، و عاصی از جنگ و نبردِ بیحاصل به نامِ دیوارها و طاقهایِ ویرانْ شده که شبیهِ عریانیِ این شعرِ مطلق: چهرهها و آوازهایِ گمْ گشته را شهادت میدهند و در ثقلِ جان بَدَل به بغض و بهت میشوند به نامِ تردیدی طولانی به نامِ کارگران و دهقانان و گیاهان به نامِ تلخِ صدا در ازدحامِ حقیقتی فرتوت به نامِ کهنهْ قایقی چوبین بر ساحل پُرهیاهو به نامِ اساطیر ... و من: زیرا که من و اساطیر بلوغِ بتان، و تناسخِ خدایان را دیدهایم و دوشادوشِ یکدیگر تا حبابِ دریغ و طمع تا آیاتِ شیاطین و ادراکِ جمجمهها سفر کردهایم - اکنون: باز هم راه باید اُفتاد و حرفی زد باید از رگانِ آشوب و اضطراب از دقایقِ خشم و مصیبت و فاجعه گذشت و شبْ کلاهِ جادو را لمس کرد و حتا! با گوشهایی کنجکاو و چشمانی پُرسشگر بطالت ها و بیهودگی ها و طلسم ها را آموخت آری: این چنین است که میتوان، بر مزارِ اهلِ مکتب، مشعلی اَفروخت و در فراسویِ دانههایِ دانش، ایستاد و از جدالِ چخماق و پاسخِ باد به شعبدهْبازانِ تاریخ پِی بُرد - به نامِ اندکْ آرزوهایِ فراموشْ شده به نامِ بیابان و بوته و سنگِ آکنده از صبر به نامِ جوهرِ وجدان و شیپورِ بیدار و موجْ کوبِ قلم به نامِ تودههایِ زخم در رویشِ زمان به نامِ نطقِ بهار در کالبدِ ناودان و بطنِ باغچه به نامِ صخرههایِ خزانْ گرفته بر دامنههایِ رنج و استقامت به نامِ بیگناهان بیگناهانی که: با طعمِ چکامه و کفن شعارِ شرافت دادند ... قصیدهیِ سرخِ سنگر آفریدند و رَدِ اسارت و شکنجه و اعدامِشان از ترانهای بر لب تا تپشِ آستانهای مسدود پیدا و پنهان است به نامِ مقصدْ زادِگانِ بیپایان به نامِ مهتابْ خوانِ مرثیهْ پوش در کانونِ افسانه به نامِ مفهومِ خوشِ پرواز در طرحِ آشیانه و بر عظیمْ کرانهیِ صحرا به نامِ کومههایِ فقر و نعرهیِ اَندوهْ گسترِ فاصله و ابیاتِ نیکْ مظهرِ شعور علیه ضرباهنگِ تبعیض و جنون به نامِ دروازههایِ مبهمِ خیال به نامِ کاشفانِ درد و کاتبانِ حسرت: که مثلِ شبنم و معبد یا همچون عمرِ بیتکرار یک اتفاقِ سادهاَند! اما همیشه و هنوز بر طبلِ حادثه میکوبند و از ضجّهها از انبوهِ عقده و کینه و فریب مینویسند - اینان: کاشفانِ درد به مانندِ شعله و صداقت اهلِ پیکار و گلوگاهِ قُروناَند اینان: کاتبانِ حسرت با کاغذ و کلمه اقوامِ ماتم، و نسلِ ارغوان را زمزمه میکنند ... میپوشانند و ناگهان! تلاطمِ دروغ در تعفن و حقارت فرو مینشیند و صوتِ ستم میپوسد - به نامِ دشت دشتهایِ اَبدی ... دشتهایِ شهید و شقایق و هقْ هق به نامِ یگانهْ هجایی معصوم بر بسترِ قابی پریشانْ احوال به نامِ دخترانِ شالیکار بر بومِ سخاوت و عدالت به نامِ آنْ همه قلب در مسیرِ نوازش به نامِ پلهایِ قدیمی و حلقهیِ خمارْگونِ شکوفه و راویانِ خورشید به نامِ خیزشِ مداومِ کوه به نامِ نان و نشاط و خالیِ آهْ اَندودِ سفرهها در انتشارِ ذهنهایِ سیّال به نامِ جهان که آدمی را: کتیبهیِ مهر و آدابِ عشق میپندارد! و به گماناَش آدمی، حکایتِ بیمْناکِ پیلهها و قصهیِ مرموزِ پردههاست و باید با هلهله و خطابه و خنجر سمتِ اهریمن و ابلیس بشتابد و درضیافتْ گاهِ آینه ، و بر اُفق ْ زارِ آب غبار از تَن بروبد و بشوید... تا سراَنجام: مومِ معجزه طنینْ اَنداز شود و آینده و انقلاب سهمِ هر فریاد و متنِ هر عطش باشد منبع: نبردخلق شماره ۴۲۶، یکشنبه اول تیر ۱۳۹۹ ـ ۲۱ ژوئن ۲۰۲۰
|