واژه گانم را عاشق کن
فتح الله کیاییها
واژه هایم را گم کردم،
هنگام که پشت کوه
دم کردم بر رقص ماهرانه ی زاگرس چونان عطر لاله ی وحشی آن لاله های سرنگون پاشیدم.
در دره های پر از خون دست در دست کولبری تنها و خم شده زیرباری از ترجمان عشق که مستی... عین راستی بود و کولبر جوان چونان سروی آری اینگونه است که مردمان درد، رنج، شکنجه می ایستند، می رقصند اما هرگز نمی میرند
این رقص ماست تماشا کن. بر ساحل بخون نشسته ی نیزار این رقص ماست که ققنوس وار نشسته به بیضه در آتشی مدام که می سوزاند و می پراکند خاکستر سرخمان به ساحل جنگل آنجا که عطر رفیقان هنوز می پیچد به دامن البرز. و نیزار تکثیر می شود در قامت بلند فدایی.
این رسم عاشقی است که می رویاند صدها هزار بنفشه و با بونه و کرک پر
چنان کن که نجوایتان از پس کوه
بشنوم
هنگام که عاشیقهای سینه ام
تو را که بوی دشت پاک
با سینه سرخ واژه هایم
سفر کن، بجنگ.
اسب آرزوهایم
(1) بوته ایست خوشبو در دامنه های زاگرس.
منبع: نبرد خلق شماره ۴۲۱، بهمن ۱۳۹۸ ـ ژانویه ۲۰۲۰ |