م . وحیدی ( م . صبح )
گُلی که در حنجره ات رویید از رایحه کبوترانی آب می خورد که در زیتون زاران به پرواز درآمده بودند و آوازشان بر لبان کولیان دامن پوش در کوچه و خیابان جاری بود چه خزانی در چشمان شمعدانیها موج می زد! وقتی آخرین بهار از چارچوب پنجره ام پر کشید
و در دقایق تیره شهر گُم شد سمت طلوع کجاست؟ من در کدام سیاره فرود آمده ام که ماه آبی پوش با سینه ای خونین از شاخه صخره ها آویخته است و شهابهای شعله ور درزیر پوست باد نعره می کشند؟
مسافران جهان درصدای سلاخی شده جاده ها قدم می زنند و غروب تنگ دور بر خاک مومیایی شده تن می کشد بامن بخوان! تا فصلهای نو دوباره بازگردند و آفتاب صبح کالبد سرزمینم را به تپش در آورد
منبع: نبردخلق شماره ۴۱۷، چهار شنبه اول آبان ۱۳۹۸ ـ ۲۳ اکتبر ۲۰۱۹ |