چـند شـعر کوتاه

 

م. وحیدی (م . صبح)

 

«ماه و سایه»

در امتداد سیمهای خاردار

بر بال بنفشه ها نوشتم:

ـ آزادی!

و به راه افتادم

با پای تاول شب

و کبوتری در سینه ام

مثل  مهتابی

که در اعماق دره ها

به تاراج سایه ها می رود

 

***

«بر شاهراه شکفتن »

آغوش باد

تکیه گاه خستگی من است

با برکه های کوچکش

                درمحاصره ابرها

آنجا که جاده های آشنا

مرا

به شاهراه پیوستن می خوانند

و گندمزاران شاد

بر پیکر سنگها

نان برشته می پزند

 

***

 

«سفر»

شب سفر

چه طولانی بود!

با سرمایی

که پوست آفرینش را

                           می کند

و تابوتهای گرسنه درراه

که از ترس تاریکی

به شهرها پناه آورده بودند

میان راه

کدام پرنده پر کشید

که گلدان اتاقم

این چنین شادمانه می خواند؟

 

***

 

«بر یال بهار»

 

جوانه زده بهار

برشاخ گوزنهای جوان

با نیلوفران زلال صبح

هوای تازه بخور!

نور را

                   لمس کن !

دریچه های جهان

به تماشای تو آمده اند

و سنجاقکها

چه عاشقانه میلاد تو را

             جشن گرفته اند!

 

 

منبع: نبردخلق شماره ۴۱۴، سه شنبه اول مرداد ۱۳۹۸ـ ۲۳ ژوئیه ۲۰۱۹

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول